تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 31 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):مؤمن زود خشنود و دير ناراحت مى شود و منافق زود ناراحت و دير خشنود مى گردد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817342678




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

برای شاعر صبح و آزادی؛ احمد شاملو


واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها: علی مسعودی نیا در وقایع اتفاقیه نوشت: گاهی یک مرور ساده کافی است برای شرمساری؛ یک نگاه گذرا به آنچه داشتیم و آنچه داریم؛ آنچه روزگاری برایمان اسطوره و بت و بزرگ بود و اساطیر و آیکون‌ها و شمایل‌هایی که حالا داریم. حالا که در ترافیک سلبریتی‌های پوشالی فرهنگی ‌گیر کرده‌ایم و مملکت شاعرخیز و روشنفکرنماپرورمان به تولید انبوه آرتیست‌های جاه‌طلب پروپاگاندباز رسیده که متکی به خرده ذوق و استعدادشان، منت زیستنشان میان ما را دم‌به‌دم بر سرمان می‌گذارند. حالاست که باید به پشت سر نگاه کنیم و ببینیم در روزگار پیشافیسبوکی شاملو داشتیم و گلشیری و «آدم» داشتیم؛ آدم‌هایی که هنرمند هم بودند اما اولویتشان همیشه آدم‌بودن بود.

شاملو آدم بود، از نوع حسابی‌اش هم بود. اگر شعرش پرخواننده شد، اگر از قالب یک هنرمند معمولی درآمد و پوسترها و عکس‌هایش زینت‌بخش دیوار اتاق جوانان شد، اگر هر کنش و واکنش او در قبال رخدادهای سیاسی و اجتماعی برای جماعت کثیری دارای اهمیت و محل بحث بود و برای جماعت کثیری خشم‌برانگیز و اعصاب‌‌خردکن و اگر و اگر و اگرهای بسیار دیگر، همه ناشی از همین آدم‌بودنش بود، نه شاعربودنش. اینکه چند نسل با او و شعرهایش شاعر شدند، عاشق شدند، فریاد زدند، سکوت کردند، پیروز شدند، شکست خوردند، زمین خوردند، زخم برداشتند، برخاستند و زندگی کردند، تصادفی و محصول تبلیغ و باد به بوق‌کردن‌های مرسوم این دیار نیست.

شاملو دریافته بود که به‌عنوان یک هنرمند جهان سومی در اقلیمی که همواره سیاست و هنر و مردمش خواه‌ناخواه با دست‌هایی نامرئی به‌هم گره می‌خورند، نمی‌شود فقط یک آرتیست عافیت‌طلب بود. این به معنای تقدیس شاملو نیست. همه آدم‌ها خطا و تنگ‌نظری دارند و می‌شود رفتار و کردار و کارنامه‌شان را نقد کرد اما او با تمام خطاها و کاستی‌های احتمالی‌اش هرگز در قامت روشنفکری که بر بام برج عاج ایستاده و خود را گالیور و جامعه و مردم عادی را به شکل مشتی کوتوله لی‌لی‌پوتی می‌بیند، ظاهر نشد. همین یک خصلت می‌تواند مایه خجالت همه آنهایی باشد که به اندازه شاملو هنر ندارند و چنان گرفتار خود‌بیش‌پنداری‌های ابلهانه شده‌اند که حین عبور از خیابان، لباس ایزوله می‌پوشند تا باکتری‌های جامعه آلوده‌شان نکند.

 کاش امیدی بود به تغییر روزگار؛ کاش امیدی بود به تولد بامدادهایی دیگر، کاش می‌شد کارمان کار باشد و هنرمان هنر و آدمیتمان آدمیت. کاش می‌شد هنوز شاملووار جایگاهی واقعی و لایزال در دل مردم مهیا کرد و کاش فاصله اهالی اندیشه و هنر با جامعه این‌قدر مهیب و دره‌وار نبود. در این سالمرگ او آرزوی بامداد کنیم... آرزوی شعر خوب... آرزوی پیوند... آرزوی اعتنای جامعه به فرهنگ و اعتنای فرهنگ به جامعه... آرزوی التیام دل‌های شکسته و ترمیم سنگ‌های شکسته... آرزوی بسته‌شدن چتر بغض و سیاست‌بازی و منفعت‌طلبی و کم‌شدن سایه‌اش از سر هنر این سرزمین... آرزو کنیم دوباره پوسترهای بزرگ پرتره شاملو و شاملوها زینت‌بخش دیوار اتاق‌های نسل کهنه و نسل نو شود. آمین... .

نظر در تو می‌کنم ‌ای بامداد که اندُه‌گنانه نشسته‌ای
کنارِ دریچه‌ خُردی که بر آفاقِ مغربی می‌گشاید.
من و خورشید را هنوز
  امیدِ دیداری هست،
  هر چند روزِ من
   آری
 به پایانِ خویش نزدیک می‌شود.






۰۲ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۹:۵۳





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: برترین ها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 73]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن