تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):با احمق مشورت نکن و از دروغگو یارى مجو و به دوستى زمامداران اعتماد مکن.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816842984




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

فقط شهادت ارزشش را داشت كه بهانه جدايي‌مان باشد


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: فقط شهادت ارزشش را داشت كه بهانه جدايي‌مان باشد
شهيد دادالله شيباني از نيروهاي زبده مخابرات سپاه پاسداران در دوم تير ماه سال 93 درست يك روز بعد از تولدش در سوريه به شهادت رسيد.
نویسنده : احمدمحمدتبريزي 


شهيد دادالله شيباني از نيروهاي زبده مخابرات سپاه پاسداران در دوم تير ماه سال 93 درست يك روز بعد از تولدش در سوريه به شهادت رسيد. شهيد شيباني از سال 66 سابقه خدمت و فعاليت در سپاه پاسداران را داشت و با وجود سن كم‌ يك سال هم در جبهه‌هاي دفاع مقدس حضور پيدا كرد. زهرا زارع شيباني گفتني‌هاي زيادي از 25 سال زندگي مشترك‌ با شهيد دارد و بهترين شخص براي معرفي شهيد شيباني است. دقايقي همكلام خانم شيباني شديم تا اطلاعات بيشتري از دلايل رفتن شهيد به سوريه و سبك زندگي و اعتقادي‌شان بگيريم كه در ادامه صحبت‌هايشان را مي‌خوانيد.

شما چه سالي با شهيد آشنا شديد و جريان وصلت و ازدواج‌تان چگونه اتفاق افتاد؟
ما چون فاميل و همسايه بوديم خانواده‌هايمان نسبت به هم شناختي نسبي داشتند. آقا دادالله خيلي پسر محجوب و متديني بود و مادرم خيلي دوستش داشت. مادرم مي‌گفت خيلي پسر خوبي است و من شب‌ها صداي نماز شبش را از داخل حياط مي‌شنوم. بچه صاف و ساده و زلالي بود. اصلاً اهل تكبر و غرور نبود و اين اخلاق حسنه را به مرور زمان تقويت كرد. سال 68 نامزد و سال 70 ازدواج كرديم. سال 71 اولين فرزندمان به نام آقارضا و فرزند دوم‌مان سال 76 به نام آقا‌مجتبي متولد شدند. من خيلي شغلشان را دوست داشتم و شغلشان باعث رشد من شد. مي‌گفتم من الان همسر يك پاسدار هستم و بايددر خود تغييراتي ايجاد كنم. تغييراتي بود كه در من ايجاد شد و سعي كردم با بودن در كنارشان باعث دلگرمي‌شان شوم و با كارهايم يك وقت ايشان را عصباني نكنم.
شهيد شيباني در كدام قسمت سپاه مشغول كار بودند؟
كار شهيد نصب و راه‌اندازي سيستم‌هاي مخابراتي بيسيم و فيبرنوري بود و در مخابرات استان تهران كار مي‌كرد. كارش خيلي سخت بود و از نيروهاي زبده و كليدي در مخابرات سپاه به شمار مي‌رفت. شهيد پشتكار و توكل بسياربالايي داشتند و اين دو صفت از ايشان فردي متفاوت ساخته بود. شهيد در كارها و پروژه‌هاي سخت محل كار پيشتاز بودند و اجازه نمي‌دادند كاري روي زمين بماند. محل كار به شهيد شيباني، دهقان مي‌گفتند. اگر كاري در سپاه مي‌ماند و با اينكه به ايشان مرتبط نبود، مي‌گفتند به دهقان بگوييد با گروهش كار را انجام ‌دهد. از كار نمي‌ترسيد و هر كاري را انجام مي‌داد. وظيفه ايشان نصب سيستم بر روي دكل‌هاي مخابراتي بود ولي ايشان بيل مي‌زد و سيمان درست مي‌كرد. خودش اول از همه پاي كار بود. الان نيروهايش مي‌گويند دهقان هيچ‌وقت نگفت شما اين مأموريت را برويد، بلكه مي‌گفت من مي‌آيم و شما را مي‌برم. به نيروهايش خيلي علاقه‌مند بود و سرباز و رسمي برايش فرقي نمي‌كرد، دغدغه همه را داشتند. طوري كه مسائل خانوادگي‌شان را با شهيد در ميان مي‌گذاشتند و شهيد تلاش مي‌كرد مشكلات حل شود. خيلي از امكانات و امتيازاتشان را به نيروهايشان مي‌دادند به طوري كه كسي متوجه نمي‌شد. به بيت‌المال اهميت ويژه‌اي مي‌داد و در مأموريت‌ها خودشان رانندگي مي‌كردند و مي‌گفتند ماشين بيت‌المال را دست كسي نمي‌دهم. در سوريه هم باز خودش رانندگي مي‌كرد. هنگام مأموريت خيلي محتاط و زيرك بود. باورم نمي‌شد ايشان با بمب جاده‌اي به شهادت برسد. چون تعريف مي‌كردند كه در مأموريت‌ها خيلي مراقب بمب‌هاي جاده‌اي هست.
اگر بخواهيد تصويري از شهيد به ما بدهيد طي اين سال‌ها ايشان را چطور آدمي ديديد؟
شهيد شيباني در ساده‌زيستي زبانزد بودند. ايشان آنقدرخاكي بودند كه با توجه به جايگاهشان مي‌توانستند با خيلي از افراد مهم و سرشناس ارتباط داشته باشند ولي بيشتر وقتشان را با افراد ضعيف مي‌گذراندند و از تجملات و اشرافي‌گري متنفر بودند. در ساده‌زيستي احساس راحتي مي‌كردند.
ايشان روي روابط محرم و نامحرم خيلي حساس بودند. در عين اقتدارشان، خيلي مهربان و اهل شوخي بودند و خيلي مسائل را با شوخي رد مي‌كرد. مديريت خودشان را به جايش داشتند و با اقتدار انجام مي‌دادند. محل كار هم اينطور بودند. همكارانش مي‌گويند هيچ كس نمي‌تواند جاي شهيد دهقان را پر كند چون هم مديريت داشتند و هم به بيت‌المال اهميت زيادي مي‌دادند. اگر بيسيم يا خودكاري را به خانه مي‌آوردند به بچه‌ها تأكيد مي‌كردند اينها براي بيت‌المال است نبايد به آنها دست بزنيد. اگر بچه‌ها را به سر كارش مي‌برد تأكيد مي‌كرد به چيزي دست نزنيد چون براي بيت‌المال است. مشكل‌‌گشاي نيروهايش بود و هر مشكلي داشتند پيش ايشان مي‌آمدند. خوشرو و مهمان‌نواز بودند.
خيلي احساس مسئوليت مي‌كرد و در قبال خانواده و برادر و خواهرهايش هم اين احساس مسئوليت را داشت. فرزند اول خانواده بود و به پدر و مادرش فوق‌العاده احترام مي‌گذاشت. به هر ترتيبي بود مي‌خواست مادرش را راضي نگه دارد و نگذارد ناراحت شود. مادرشان هم زن ويژه‌اي است و آقادادالله شجاعت‌شان را از مادرشان به ارث برده بودند. اگر مي‌خواستيم جايي برويم و بچه‌ها نمي‌خواستند بيايند مي‌گفت يا همه با هم مي‌رويم يا اصلاً نمي‌رويم.
ارتباط‌شان با بچه‌ها چگونه بود؟
با بچه‌ها خيلي رفيق بود. خلأيي كه الان براي بچه‌ها ايجاد شده سخت‌‌ترين چيز است. گاهي اوقات كه نيمه شب از راه مي‌رسيد حتماً بايد بچه‌ها را مي‌ديد و مي‌بوسيد بعد مي‌خوابيد. به پسربزرگم نفس بزرگه و به پسركوچكم نفس كوچيكه مي‌گفتند و به محض ورودشان به منزل آنها را صدا مي‌كردند و در آغوش مي‌گرفتند و مي‌فشردند و الان بچه‌ها دلشان براي آغوش گرم پدر تنگ شده است.
جريان رفتن‌شان به سوريه از كجا پيش آمد؟
ايشان هميشه درخواست شهادت را داشت. قبل رفتن به مأموريت مي‌گفت من اگر شهيد شدم اين كارها را بكنيد و من به شوخي مي‌گفتم كو تا شهادت!  عاشق نظام و شهادت بود و اين اواخر نماز شب‌هايشان طور ديگري بود. وقتي براي اولين بار به سوريه رفت و بازگشت روحيه‌اش خيلي عوض شد. ايشان خيلي اهل خودسازي بود و قضيه شهادت كم كم برايشان اتفاق ‌افتاد. بعضي‌ها فكر مي‌كنند شهيدان از ابتدا با ويژگي‌هاي يك شهيد به دنيا مي‌آيند ولي اينگونه نيست و آنها اين خصايص اخلاقي را به مرور در وجودشان تقويت مي‌كنند. زماني كه شهيد طهراني‌مقدم شهيد شد من حسرت را در رفتار و كردارش به وضوح مي‌ديدم. درصورتي كه به ندرت احساساتش را بروز مي‌داد. براي كارها سفارش مي‌كرد و مي‌گفت اگر شهيد شدم كارها اين‌گونه انجام شود. اين اواخر شايد روزي صدبار اين جملات را تكرار مي‌كرد و مرتب به ما مي‌گفت براي شهادتش دعا كنيم. درآخرين سفرشان روزي كه فرودگاه بودند چندبار به آقا دادالله زنگ زدم تا ببينم پرواز كردند يا خير. آخرين بار كه نزديك پروازشان بود خداحافظي كردند و گفتند خانم ديدارمان بماند به  آن دنيا. من به شوخي گفتم آقا يعني بيايم سوريه؟ كه ايشان گفتند: خانم دارم مي‌گويم ديدارمان بماند به قيامت.
از دلايل‌شان براي رفتن به سوريه صحبتي با شما كرده بودند؟
ايشان خيلي علاقه‌مند به ائمه بود. حضرت اباالفضل(ع)، حضرت زهرا(س) و آقا اميرالمؤمنين(ع) را يك جور خاصي دوست داشت. در روضه‌هايشان خيلي گريه مي‌كرد. من سخت گريه‌‌شان را ديده بودم ولي براي روضه خيلي راحت گريه مي‌كرد. به حضرت زينب(س) علاقه و ارادت داشت و مي‌گفت سوريه مرز اسلام است و بايد از مرز اسلام دفاع كنيم. اين جمله را بارها از ايشان ‌شنيدم. از وقتي اولين بار به سوريه رفت و برگشت دائم مي‌گفت دوباره مي‌خواهم بروم و نمي‌خواهم آنجا را از دست بدهم. وضعيت مردم آنجا را ديده بود و مي‌گفت خيلي مظلوم هستند و دلش براي مردم سوريه خيلي مي‌سوخت.
شما مشكلي با رفتنشان نداشتيد؟
همان زمان‌ من كتابي درباره جهاد مي‌خواندم كه از مزاياي جهاد نوشته بود و تأثير زيادي رويم گذاشت. من و بچه‌ها خيلي به ايشان دلبستگي داشتيم و بعضي اوقات واقعاً دلتنگشان مي‌شديم. ايشان چهار بار به سوريه رفت و هر بار سه ماه آنجا بود و در اين يك سالي كه سوريه بود به ما خيلي سخت گذشت. وقتي در اخبار مي‌شنيديم كسي شهيد شده من پاهايم سست مي‌شد و دائم در اينترنت دنبال اخبار بودم. آن سال بركت‌هايي از وجود خانم حضرت زينب(س) و ائمه داشتيم. من هميشه اين دغدغه را داشتم اگر بچه‌ها نصف شب مريض شوند چه كار بايد بكنم ولي در آن مدت خدا را شكر بچه‌ها مريض نشدند. خيلي تلاش مي‌كرد شأن پاسدار را در هر جايي حفظ كند. مي‌گفت اگر ما با عنوان پاسداري خطايي كنيم و مردم ببينيد سپاه و نظام بدنام مي‌شود. به بچه‌ها با تأكيد مي‌گفت ما نبايد خودمان را طلبكار نظام بدانيم و هميشه مديون سپاه و نظام هستيم. به پسرها درباره رهبر انقلاب مي‌گفت بايد ذوب ولايت باشيد.
آماده شنيدن خبر شهادت‌شان بوديد؟
ايشان خيلي از شهادت مي‌گفت و به من سفارش مي‌كرد اگر من شهيد شدم اين كارها را بكن. مي‌گفت اگر من شهيد شدم شما بايد خيلي محكم باشيد. من اصلاً فكر نمي‌كردم قرار است يك روز اين اتفاق بيفتد. پس از شهادتشان حرف‌هايشان كه گفته بودند بايد محكم باشي يادم مي‌آيد و خيلي به من كمك مي‌كند. گاهي بعضي‌ها من را كه مي‌بينند مي‌گويند چقدر آرامش داري و من سعي كرده‌ام طوري كه ايشان دوست داشته رفتار كنم. همچنين سعي‌ كرده‌ام آنقدر محكم باشم كه بچه‌هايم وقتي من را نگاه مي‌كنند به آرامش برسند نه اينكه بي‌تابي‌هاي من آنها را هم اذيت كند. من و بچه‌ها اين را مي‌گوييم اگر ايشان طور ديگري رفته بود چه كار مي‌كرديم. شهادت بهترين حالتي بود كه آرزوي خودش هم بود. خدا چيزي غير اين نمي‌توانست در قبال ايثاري كه داشت به ايشان بدهد. بچه‌ها مي‌گويند اگر غير از شهادت چيز ديگري براي پدر اتفاق مي‌افتاد ما نمي‌توانستيم تحمل كنيم. من هيچ‌گاه فكر نمي‌كردم ايشان شهيد شود. آنقدر شوخ بود كه من بيشتر اين حرف‌ها را به شوخي مي‌گرفتم. اصلاً نمي‌خواستم باور كنم كه بدون ايشان هم مي‌شود زندگي كرد. بهشان مي‌گفتم آقا خيلي دلتنگم و در جوابم مي‌گفت كه بچه‌ها هستند. يك عمر زندگي با ايشان من را ساخته بود و واقعاً با وجود سختي‌ها در كنارشان احساس خوشبختي مي‌كردم. من خيلي به اين فكر مي‌كردم ايشان چه چيزي را آنجا ديده كه بچه‌ها و خانواده را گذاشت و رفت. يك بار در يك مجلسي از حضرت خديجه نذر صلوات كردم و از ايشان كمك خواستم كه من را كمك كنند تا دوري و سختي ايشان را تحمل كنم. من حضور شهيد را در لحظه لحظه زندگي‌ام حس مي‌كنم و در خيلي موارد به كمكم آمده‌اند. البته من در اين راه خودم را تنها نمي‌بينم و همسران شهيدي كه بچه كوچك دارند و مسئولان هم خيلي كمك‌شان نمي‌كنند. من تنها خودم را نمي‌بينم و سعي مي‌كنم به جوان‌ترها كمك كنم و اگر مشكلي پيش آمد آن را مطرح كنم.
در پايان اگر خاطره يا حرف ناگفته‌اي از شهيد مانده برايمان بگوييد.
ايشان چند تا تسبيح داشتند كه جنسشان خيلي معمولي و از پلاستيك بود. اين تسبيح‌ها را از يك پيرمرد مقني در پادگانشان هديه گرفته بودند. فرد مقني گفته بود من اين تسبيح را كربلا، نجف و مشهد تبرك كرده‌ام و شهيد هم در حرم حضرت زينب(س) و رقيه(س) تبركش داده بود. تسبيح‌ها از دستشان نمي‌افتاد و هميشه همراه‌شان داشتند. بعد از شهادت يكي از دوستان از جيبشان برداشته بودند كه با پيگيري همكارانشان به ما برگردانده شد.


منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۱۰ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۹:۳۲





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 58]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن