واضح آرشیو وب فارسی:فارس: فارس گزارش میدهدسجده شکر مادر شهید برای عاقبتبخیری فرزندش/ وقتی پای حضرت زهرا(س) به میان آمد
شهید علیاکبر عموزادیخلیلی خطاب به مادرش گفت: مادر جان! اگر روز قیامت حضرت زهرا(س) از من پرسید مگر خون تو از خون حضرت علیاکبر رنگینتر بود که به جبهه نرفتی جوابش را تو میدهی؟!
به گزارش خبرگزاری فارس از مازندران، پای صحبتهای رزمندگان و خانوادههای شهدا که مینشینی، خاطرات تلخ و شیرینی بیان میکنند که میتوان از این خاطرات منشوری از سیره شهدا به نسل جدید و آینده ارائه کرد، آنها که چه از کودکی و چه در دوران رزمندگی با شهید مأنوس بودند، میتوانند بهترین راوی در معرفی شهیدشان باشند. خبرگزاری فارس در استان مازندران پای صحبتها و خاطرات رزمندگان و خانواده شهدا نشسته و بدون دخل و تصرف در متن، بیانات ارزشمند خانوادههای معظم شهدا را در اختیار اقشار مختلف جامعه قرار داده است که در ذیل بخش دیگری از این خاطرات از نظرتان میگذرد. مادر شهید، با این که داغ جوان رشیدش را بر دل دارد، از چنان روحیهای برخوردار است که انسان را تحت تأثیر قرار میدهد، طوفان فتنهها و بازیهای روزگار هیچ خللی در باورهایش ایجاد نکرده و چون کوه به پای آن چیزی که فرزندش را برایش فدا کرده، ایستاده است. اینها شعار و انشاء نیست، کافیست یکبار ایشان را ببینید و چند کلمهای همصحبتش شوید، تا باور کنید این حماسهسراییها میتواند مصداق داشته باشد.
زهرا شاهانی مادر شهید علیاکبر عموزادیخلیلی از گذر زمان خسته است اما برای یک لحظه در گذشتهاش تردید ندارد. تمام سعی خود را کردیم که او را در موقعیتی عاطفی قرار دهیم و حداقل آهی از دل برآورد و بار احساسی مصاحبه را بیشتر کند اما میسر نشد، راستی از کسی که به هنگام شنیدن خبر شهادت پسرش به سجده افتاده است، چه انتظار دیگری میرود؟ وی در گفتوگو با خبرنگار فارس درباره نخستینباری که فرزندش به جبهه رفت، میگوید: انقلاب که شد علیاکبر شبها کمتر به خانه میآمد، این اتفاق هر روز بیشتر و مدت زمان حضور علیاکبر در خانه کم و کمتر میشد، نگرانش شده بودم اما یک روز که او را با بچههای بسیج محله دیدم و مطمئن شدم شبهایی که او به منزل نمیآید، در بسیج است خیالم راحت شد.
چند ماه که از آغاز جنگ گذشته بود، یکی از دوستان علیاکبر به پدرش گفت: «چرا نمیگذاری علیاکبر به جبهه برود؟» پدرش گفت: «چرا علیاکبر را تحریک میکنی؟ دو برادر علیاکبر هنوز در جبههها هستند، آنها که آمدند علیاکبر برود، من که با جبهه رفتن پسرانم مشکلی ندارم». علیاکبر خیلی دلش میخواست به جبهه برود و چون میدانست پدرش بهدلیل حضور برادرانش در جبهه، رضایتنامه او را امضا نمیکند، از دوستش خواسته بود وساطت کند تا رضایت پدرش برای جبهه رفتن را جلب کند. پدرش در برابر خواسته علیاکبر و دوستش نتوانست زیاد مقاومت کند و پس از اصرارهای زیاد آنها، رضایتنامه علیاکبر را امضا کرد.
این مادر شهید در پاسخ به سوال ما که آیا با رفتن فرزند به جبهه موافقت کردید، ادامه میدهد: چرا باید مخالفت میکردم؟ البته وقتی که علیاکبر میخواست برود جبهه، دو پسر دیگرم در جبهه بودند، چند روز که مانده بود به اعزامش، گفتم: «پسرم! صبر کن لااقل یکی از برادرانت از جبهه بیاد بعد تو برو؟»؛ گفت: «مادر جان! اگر روز قیامت حضرت زهرا(س) از من پرسید مگر خون تو از خون حضرت علیاکبر رنگینتر بود که به جبهه نرفتی جوابش را تو میدهی؟» دیدم از پسش برنمیآیم به پدرش گفتم رضایتنامهاش را امضا کن برود، او هم که دید اصرارهایش برای ماندن علیاکبر بیفایده است، رضایتنامهاش را امضا کرد و او را به جبهه فرستاد. وی درباره شنیدن خبر شهادت فرزندش اینگونه سخن میگوید: از وقتی که خود را شناختم نمازم را اول وقت خواندم، بچههایم هم همینطور، هنگامی که نمازشان را به تأخیر میانداختند صدایم در آمد و میگفتم کارتان را بگذارید زمین، نماز بخوانید، بعد هر کاری که خواستید انجام دهید. بچههای ما با مسجد و هیأتها بزرگ شدند و البته خداوند نیز نگهدار آنها بود ،موقعی که میدیدم بچههای محلهمان به جبهه میروند و پسرانم در میان آنها نیستند، افسوس میخوردم و ناراحت میشدم، من فقط امانت خدا را بزرگ کردم و به او برگرداندم، چرا باید ناراحت باشم؟!
به گزارش فارس، شهید علیاکبر عموزادیخلیلی فرزند حسن و زهرا که در دوم فروردین 1344 در شهرستان بهشهر دیده به جهان گشود، بهعنوان نیروی پیاده از لشکر ویژه 25 کربلا در 20 آبان 1361 در عملیات محرم منطقه موسیان بر اثر اصابت ترکش خمپاره به بدن جام شهادت را سرکشید.
انتهای پیام/3141/ت40
95/02/27 :: 11:23
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 122]