تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):نصيحت كردن در حضور ديگران، خُرد كردن شخصيت است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803940183




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

فارس گزارش می‌دهد دعای مادر برای شهادت فرزندش در راه سیدالشهدا نه اسیری دشمن/ خوابی که گواه شهادت بود


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: فارس گزارش می‌دهددعای مادر برای شهادت فرزندش در راه سیدالشهدا نه اسیری دشمن/ خوابی که گواه شهادت بود
خبرگزاری فارس: دعای مادر برای شهادت فرزندش در راه سیدالشهدا نه اسیری دشمن/ خوابی که گواه شهادت بود
مادر شهید علی‌اوسط غلامی می‌گوید، وقتی دیدم نمی‌توانم مانع جبهه رفتنش بشوم، گفتم: «من که نمی‌توانم بگویم نرو، فقط دعا می‌کنم اسیر نشوی، اگر شهید شدی فدای سر امام حسین(ع) و حضرت علی‌اکبر (ع)، برو به‌سلامت».‏

به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان بهشهر، پای صحبت‎های رزمندگان و خانواده‎های شهدا که می‌نشینی، خاطرات تلخ و شیرینی بیان می‌کنند که می‎توان از این خاطرات منشوری از سیره شهدا به نسل جدید و آینده ارائه کرد، آنها که چه از کودکی و چه در دوران رزمندگی با شهید مأنوس بودند، می‌توانند بهترین راوی در معرفی شهیدشان باشند. خبرگزاری فارس در استان مازندران پای صحبت‌ها و خاطرات رزمندگان و خانواده شهدا نشسته و بدون دخل و تصرف در متن، بیانات ارزشمند خانواده‌های معظم شهدا را در اختیار اقشار مختلف جامعه قرار داده است که در ذیل بخش دیگری از این خاطرات از نظرتان می‌گذرد. * تا مدت‌ها ما خبر مجروحیتش را نداشتیم پدر شهید علی‌اوسط غلامی بیان می‌کند: نخستین‌باری که می‌خواست برود جبهه، 15 ساله بود، ما نه می‌توانستیم و نه می‌خواستیم با رفتنش به جبهه مخالفت کنیم، این بود که با سلام و صلوات او را به جبهه فرستادیم.  

بار دوم که رفت جبهه، زخمی شد اما تا مدت‌ها ما خبر مجروحیتش را نداشتیم، دوستانش هم که به مرخصی می‌آمدند، به درخواست علی‌وسط، چیزی از بستری بودنش در بیمارستان نمی‌گفتند، از بیمارستان که مرخص شد آمد و آن‌وقت بود که ما متوجه مجروحیتش شدیم.‏ * خاطره‌ای که بعد از شهادتش شنیدم بعد از شهادتش، یکی از هم‌محله‌ای‌های‌مان وقتی که جایی نشسته بودیم، گفت: «خدا شهیدت را بیامرزد». تعجب کردم و گفتم: «چرا این حرف را زدی؟» گفت: «من یک‌روز از صحرا با پشته‌ای از علف که برای دام‌هایم چیده بودم به خانه برمی‌گشتم، در میانه راه جوانی آمد و به من گفت: شما خسته شدی، بده علف‌ها را من تا خانه‌ات ببرم، از آنجا که خیلی خسته بودم علف را به دوش آن جوان گذاشتم و با هم به راه افتادیم، او جوان‌تر بود و قدم‌هایش تندتر، کمی که راه رفتیم او از من جلوتر رفت و کم‌کم از من دور شد، مدتی که گذشت و او از نظرم محو شد، با خودم گفتم عجب اشتباهی کردم، این جوان با چه زرنگی آمد و علف‌هایی که من با زحمت زیاد چیده بودم را برای خودش برد و من نفهمیدم، به خانه آمدم و با ناراحتی به همسرم سلام کردم، گفت: چه اتفاقی افتاد که اینقدر ناراحتی؟ داستان را که برایش گفتم با خنده علف‌ها را نشانم داد، گفتم: این‌ها را کی اینجا آورد؟ گفتم: آن پسربچه را نشناختی؟ گفتم: نه، گفتم: علی‌اوسط غلامی بود». این خاطره را برایم گفت و زد زیر گریه.  

  * وقتی که برگشتم ازدواج می‌کنم مدتی که از جبهه رفتنش گذشت تصمیم گرفتیم برایش برویم خواستگاری، خانواده مومن و متدینی را انتخاب کردیم و دخترشان را برای علی‌اوسط خواستگاری کردیم، توافق اولیه انجام شد و قرار گذاشتیم پسرمان که از جبهه آمد آنها را به عقد یکدیگر دربیاوریم. به پسرمان نامه نوشتیم و داستان را برایش شرح دادیم، نامه بعدی که آمد جوابش این بود: تا 3 ماه دیگر در جبهه هستم وقتی که برگشتم ازدواج می‌کنم.

* یقین پیدا کردم که علی‌اوسط شهید شده است یک‌شب خواب دیدم روی بالکن خانه که روبه مزار روستای‌مان بود نشسته‌ام و علی اوسط درحالی که کفن پوشیده است از آنجا به طرفم می‌آید، به خانه که رسید او را سخت در آغوش گرفتم و بوسیدم، بعد از چند دقیقه گفت: «پدر جان! من باید بروم». گفتم: «مدت زیادی است که تو را ندیده‌ام بیشتر بمان». گفت: «نه، من باید بروم»؛ و از همان راهی که آمده بود به‌سمت مزار بازگشت، روز بعد در محل پیچید که دو نفر از رزمندگان روستای‌مان(رباط) به شهادت رسیده‌اند، برایم یقین بود که یکی از این شهدا پسرم است، پسرم را در حالی که هفت ماه از شهادتش گذشته بود، به خانه آوردند.‏

* عشق به خدا برایم بالاتر از عشق به علی‌اوسط بود رقیه حمزه‌ای مادر شهید علی‌اوسط غلامی اظهار می‌کند:‏ پدرش به علی‌اوسط بسیار وابسته بود و زمانی که می‌خواست به جبهه برود، چون طاقت دوری‌اش را نداشت مخالفت می‌کرد، می گفت: «مخالفتی با رفتن تو به جبهه ندارم اما دلم نمی‌آید بروی». وقتی که دید اصرارش به پدرش فایده‌ای ندارد پیش من آمد و همان حرف‌ها را تکرار کرد، من هم که دیدم نمی‌توانم مانع جبهه رفتنش بشوم، گفتم: «من که نمی‌توانم بگویم نرو، فقط دعا می‌کنم اسیر نشوی، اگر شهید شدی فدای سر امام حسین(ع) و حضرت علی‌اکبر (ع)، برو به‌سلامت».‏ عشق به خدا برایم بالاتر از عشق به علی‌اوسط بود، آن وقت‌هایی هم که سینه‌ام تنگ می‌شود و در دلم زمزمه‌ای می‌کنم، بعدش فوری می‌گویم: «خدایا! قربانت بروم! من تو را بیشتر دوست دارم اما خب! این هم محبت مادری است، چیزی که خودت در ما قرار دادی». گاهی یادش که می‌افتم با خودم می‌گویم علی‌اوسطم! ای کاش بودی و دامادت می‌کردم.‎ ‏* شهیدان، ایران را سرپا نگه‌ داشتند هر چه فکر می‌کنم می‌بینم شهیدان، ایران را سرپا نگه‌ داشتند و انقلاب‌های دیگر جهان نشأت‌گرفته از انقلاب ایران است، انقلاب ایران هم نشأت‌گرفته از شهدای ایران، خط فکری شهدا و روحیه‌شان چیز دیگری است، زمین تا آسمان با من و ما فرق می‌کند، این‌ها نگه‌دارنده حیات سیاسی و استقلال مملکت‌اند، گرچه از نظر فیزیکی وجود ندارند اما خون پاک‌شان ایران را نگه داشته، شهدا در یک چیز، مشترک‌اند‏، ‎تفکرات‌شان مافوق انسان است، دنیا و متعلقاتش برای‌شان خیلی بی‌اهمیت است‎، ‎علی‌اوسط‎ ‎استثنایی بود، خیلی‌ها خوب هستند اما نه تا این حد، علی‌اوسط‎ ‎هم مثل این‌ها بود، برای همین لایق شهادت شد، بچه‌های ما با عشق خدا برای خدا رفتند‎،‎‏ حالا هر وقت دلتنگش می‌شوم گریه می‌کنم اما از اینکه توی این راه رفته خیلی خوشحالم‎. به گزارش فارس، شهید علی اوسط غلامی‌رباطی فرزند درویش و رقیه در یکم اسفند ماه 1345 در شهرستان بهشهر دیده به جهان گشود و به‌عنوان نیروی پیاده از لشکر ویژه 25 کربلا در 4 تیر ماه 1367 در جزیره مجنون به شهادت رسید. انتهای پیام/3141/ت40

95/02/25 :: 19:31





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 59]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن