واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: غزوه بنى المصطلقبنى المصطلق، تیرهاى از قبیله خزاعه هستند كه با قریش همجوار بودند. گزارش هایى به مدینه رسید كه «حارث بن ابى ضرار»، رئیس قبیله، در صدد جمع سلاح و سرباز است و مىخواهد مدینه را محاصره كند. پیامبر گرامى، بسان مواقع دیگر تصمیم گرفت فتنه را در نطفه خفه كند. از این جهت، یكى از یاران خود به نام «بریده» را، براى تحقیق رهسپار سرزمین قبیله یاد شده كرد. وى به صورت ناشناس با رئیس قبیله تماس گرفت و از جریان آگاه شد. سپس به مدینه برگشت و گزارش را تأیید كرد. در این موقع، پیامبر با یاران خود، به سوى قبیله « بنى المصطلق» حركت كرد، و در كنار چاه « مریسیع» با آنها روبرو گردید. جنگ میان دو دسته آغاز شد. جانبازى مسلمانان، و رعبى كه در دل قبائل عرب از ناحیه مسلمانان افتاده بود، سبب شد كه پس از زد و خورد كوتاهى با كشته شدن ده نفر از دشمن و یك نفر از مسلمانان، ـ آن هم به طور اشتباهى ـ سپاه دشمن متفرق گردند. سرانجام، اموال زیادى نصیب ارتش اسلام شد. (1)نكات آموزنده این جنگ سیاست هایى است كه پیامبراكرم در حوادث پس از این جنگ اعمال نمود .براى نخستین بار، آتش اختلاف میان مهاجر و انصار در این سرزمین روشن گشت. اگر تدابیر پیامبر نبود، نزدیك بود كه اتحاد و اتفاق آنها، دستخوش هوا و هوس چند نفر كوته فكر شود .ریشه جریان این بود كه پس از خاموش شدن جنگ، دو مسلمان یكى به نام «جهجاه مسعود» از مهاجران، و دیگرى به نام «سنان جهنى» از انصار، بر سر آب با یكدیگر اختلاف پیدا كردند. هر كدام طائفه خود را به كمك خویش طلبید. نتیجه این كمك طلبى این شد كه مسلمانان، در این نقطه دور از مركز نزدیك بود به جان یكدیگر بیافتند، و به هستى خویش خاتمه دهند. پیامبر از جریان آگاه شد، و فرمود:این دو نفر را به حال خود واگذارید، و این فریاد كمك، بسیار نفرتانگیز و بد بو است، (2) و بسان دعوت هاى دوران جاهلیت است و هنوز آثار شوم جاهلیت از دل اینها ریشه كن نشده است.«این دو نفر از برنامه اسلام آگاهى ندارند، كه اسلام همه مسلمانان را برادر یكدیگر خوانده و هر ندایى كه باعث تفرقه گردد، از نظر آئین یكتاپرستى بىارزش است.» (3)منافقى آتش اختلاف را دامن مىزندپیامبر از این طریق جلو اختلاف را گرفت و هر دو طائفه را از شورش بر ضد یكدیگر بازداشت. ولى «عبدالله بن ابى» كه رئیس حزب نفاق مدینه بود، و كینه فوقالعادهاى نسبت به اسلام داشت، و به طمع غنائم، در جهاد اسلام شركت مىنمود، كینه و نفاق خود را ابراز كرد، و به جمعى كه دور او بودند، چنین گفت:از ما است كه بر ماست. ما مردم مدینه، مهاجرین مكه را در سرزمین خود جاى دادیم و آنها را از شر دشمن حفظ كردیم، حالِ ما مضمون گفتار معروفى است كه مىگویند: «سگ خود را پرورش ده تا تو را بخورد.» به خدا سوگند اگر به مدینه بازگردیم، باید جمعیت نیرومند و پرافتخار (مردم مدینه) افراد ناتوان و ضعیف ( یعنى مهاجران) را بیرون كنند.سخنان عبدالله، در برابر جمعیتى كه هنوز ریشههاى تعصب عربى و افكار جاهلى در دل آنان حكمفرما بود، اثر بدى بجا گذاشت، و نزدیك بود ضربهاى بر اتحاد و اتفاق آنها وارد شود.خوشبختانه، جوان مسلمان و غیورى به نام « زید بن ارقم» در آن جمع نشسته بود، و با قدرت بسیار به سخنان شیطانى او پاسخ داد و گفت:« به خدا قسم، خوار و ذلیل توئى. آن كس كه در میان خویشاوندان خود كوچكترین موقعیتی ندارد، توئى. ولى محمد عزیز مسلمان ها است، دل هاى آنها آكنده از مهر و مودت او است.»سپس برخاست و به نقطه فرماندهى لشكر آمد، و پیامبر را از سخنان و فتنه جوییهاى عبدالله آگاه ساخت. پیامبر گرامى براى حفظ ظواهر سه بار سخن زید را رد كرد، گفت: تو شاید اشتباه مىكنى! شاید خشم و غضب، تو را به گفتن این سخن وادار كرده است! شاید او تو را كوچك و بی خرد شمرده، و منظورى غیر از این نداشته است. ولى زید در برابر هر سه احتمال جواب منفى داد و گفت: نه، نظر او ایجاد اختلاف و دامن زدن بر نفاق بود.خلیفه دوم، از پیامبر درخواست كرد كه دستور دهد عبدالله بن ابى را بكشد، ولى پیامبر فرمود:صلاح نیست زیرا مردم مىگویند: محمد یاران خود را مىكشد. (4) «عبدالله، از گفتگوى پیامبر با « زید ارقم» باخبر شد، فوراً شرفیاب محضر پیامبر شد و گفت:هرگز من چنین سخنى نگفتهام و عدهاى از خیراندیشان!! از عبدالله طرفدارى كرده گفتند:«زید» در نقل مطالب «عبدالله» دچار اشتباه شده است.ولى مطلب در اینجا خاتمه نیافت، زیرا این نوع خاموشى موقت، بسان آرامش پیش از طوفان است، كه هرگز اعتمادى به آن نیست. رهبرعالیقدر باید كارى كند كه طرفین، جریان را به كلى فراموش نمایند. و براى همین هدف، با این كه موقع حركت نبود، دستور حركت داد « اسید بن حضیر»، شرفیاب حضور پیامبر شد و گفت: اكنون موقع حركت نیست، علت این دستور چیست؟!پیامبر فرمود: مگر از گفتار عبدالله و آتشى كه روشن كرده اطلاع ندارى؟ «اسید» قسم یاد كرد و گفت: پیامبرعزیز! قدرت در دست شما است، شما مىتوانید او را بیرون كنید. عزیز و گرامى شمایید، خوار و ذلیل او است. با او مدارا كنید كه او یك فرد شكست خورده است. اوسیان و خزرجیان، پیش از مهاجرت شما به مدینه، اتفاق كرده بودند كه او را حاكم مدینه كنند و در فكر گردآوردن جواهرات بودند، تا تاجى بر سر او بگذارند، ولى با طلوع ستاره اسلام وضع او دچار اختلال گشت، و مردم از گرد او پراكنده شدند و او شما را عامل این تفرق مىداند.فرمان حركت صادر گردید. سربازان اسلام متجاوز از 24 ساعت به راه پیمایى ادامه دادند و جز براى انجام فریضه نماز، در هیچ نقطهاى توقف نكردند. روز دوم كه هوا به شدت گرم بود، و طاقت راه پیمایى از همه سلب شده بود، فرمان نزول صادر گشت. مسلمانان، در همان لحظهاى كه از مركب ها پیاده شدند، از فرط خستگى همه به خواب رفتند، و تمام خاطرههاى تلخ از دل آنها زدوده شد و با این تدابیر آتش اختلاف خاموش گشت. (5)سربازى، در كشمكش ایمان و عواطففرزند «عبدالله»، یكى از جوانان پاكدل اسلام بود. طبق تعالیم عالى اسلام، نسبت به پدر منافق خود، بیش از همه مهربان بود. او از جریان پدر آگاه گردید و تصور كرد كه پیامبر او را به قتل خواهد رسانید.از این رو، به پیامبر عرض نمود: اگر قرار است پدر من به قتل برسد، من شخصاً حاضرم این دستور را اجرا كنم، و تقاضا دارم كه این كار را به دیگرى واگذار نفرمائید! زیرا من مىترسم روى حمیت عربى و عواطف پدرى، تحمل از من سلب شود و قاتل پدرم را بكشم و دست خود را با خون مسلمانى آلوده سازم و سرانجام زندگى خود را تباه كنم .گفتگوى این جوان از عالىترین تجلیات ایمان است. چرا از پیامبر درخواست نكرد كه از سر تقصیر پدر درگذرد؟ ! زیرا مىدانست كه هر كارى كه پیامبر انجام دهد، به دستور خداوند است، ولى فرزند عبدالله خود را در یك كشمكش روحى عجیبى مشاهده نمود.عواطف پدرى و اخلاق عربى او را تحریك مىكند كه انتقام خون پدر را از قاتل بگیرد و خون مسلمانى را بریزد.ولى در مقابل، عواملى مانند علاقه به آرامش محیط اسلام ایجاب مىكند كه پدر او به قتل برسد. او در این كشاكش، راه سومى را برگزید كه هم مصالح عالى اسلام محفوظ بماند، و هم عواطف او از ناحیه دیگران جریحهدار نشود و آن این كه خود او شخصاً مجرى فرمان باشد.این عمل اگر چه جگرخراش و جانكاه است، ولى نیروى ایمان و تسلیم در برابر اراده خداوند تا حدى به او آرامش مىداد. اما پیامبر مهربان، به او فرمود: چنین تصمیمى در كار نیست و ما با او مدارا خواهیم كرد.این سخن، كه نمایانگر عظمت روحى پیامبر بود، همه مسلمانان را در تعجب فرو برد. در این هنگام، موج اعتراض و نكوهش به سوى عبدالله سرازیر گشت. او به قدرى در انظار مردم خوار و ذلیل گردید، كه دیگر كسى به او اعتنا نمىنمود.پیامبر در این حوادث درس هاى آموزندهاى به مسلمانان آموخت، و گوشهاى از سیاست هاى خردمندانه اسلام را آشكار ساخت. پس از این واقعه، رئیس منافقان، عبدالله دیگر قد علم نكرد و در هر واقعهاى مورد تنفر و اعتراض مردم بود. روزى پیامبر به عمر فرمود: روزى كه به من گفتى او را به قتل برسانم، در آن روز مردمى بودند كه در قتل او متأثر مىشدند و به حمایت او برمىخاستند. اما امروز آنچنان از او متنفرند كه اگر دستور قتل او را صادر كنم، بدون تأمل او را مىكشند.ازدواج با بركتدختر «حارث بن ضرار»، رئیس شورشیان «بنى مصطلق» از دستگیرشدگان بود. پدر او با فدیه سراغ دختر خود آمد تا او را آزاد سازد. وقتى به بیابان عقیق رسید، دو شتر از مجموع شترانى كه آنها را براى پرداخت فدیه آورده بود برگزید، و در میان درهاى پنهان و مخفى ساخت . وقتى حضور رسول گرامى رسید، یادآور شد من فدیه دختر خود را آوردهام. پیامبر رو به حارث كرد و گفت: «دو شترى را كه در آن دره پنهان كردهاى كجاست؟»حارث با شنیدن چنین خبر غیبى، سخت تكان خورد و او و دو فرزند وى كه همراه او بودند اسلام آوردند و فوراً فرستاد آن دو شتر را آوردند و تسلیم رسول خدا نمود. بدین ترتیب، دختر وى آزاد گردید و او نیز اسلام آورد. آنگاه پیامبر از دختر او خواستگارى كرد و پدرش با كمال علاقه، در ازاء چهارصد درهم، او را به عقد پیامبر درآورد. خبر بستگى پیامبر با حارث كه رئیس بنى مصطلق بود، در میان مسلمانان منتشر گشت. این امر سبب شد كه صد خانواده از بنى مصطلق آزاد شوند و پیوسته در زبان ها گفته مىشد هیچ زنى براى قوم خود پُر بركتتر از این زن نبود.سرانجام، همه اسیران بنى مصطلق از زن و مرد به گونهاى آزاد شدند و به قبیله خود بازگشتند. (6)فاسق رسوا مىشودگرایش گروه بنىمصطلق به اسلام یك گرایش اصیل بود، زیرا آنان در مدت اسارت خود هیچ چیزى جز خوش رفتارى و نیكى و گذشت ندیده بودند، تا آنجا كه اسیران آنان همگى به بهانههاى گوناگونى آزاد گشتند و به میان عشیره خود بازگشتند. پیامبر« ولید بن عقبه» را براى اخذ زكات به سوى آنان اعزام كرد. وقتى آنان خبر ورود نماینده رسول خدا را شنیدند، بر اسب ها سوار شدند و به استقبال او رفتند. نماینده پیامبر تصور كرد كه آنها قصد قتل او را كردهاند، فوراً به مدینه بازگشت و دروغى را سر هم نمود و گفت آنان مىخواستند مرا بكشند و از پرداخت زكات امتناع ورزیدند.خبر ولید در میان مسلمانان منتشر شد. آنان هرگز چنین انتظارى از « بنى مصطلق» نداشتند، در این زمان هیئتى از آنها وارد مدینه شد. آنها حقیقت را به رسول خدا گفتند و افزودند:« ما به استقبال او رفتیم و مىخواستیم به او احترام بگذاریم و زكات خود را بپردازیم، ولى او ناگهان از منطقه دور شد و به سوى مدینه بازگشت و شنیدیم مطلب خلافى را به شما گفته است. در این موقع، آیه ششم سوره حجرات نازل شد و گفتار« بنى مصطلق» را تأیید كرد و ولید را یك فرد فاسق معرفى نمود. مضمون آن این است:« اى افراد با ایمان اگر یك فرد فاسقى خبرى را به سوى شما آورد، توقف كنید و به بررسى بپردازید تا مبادا به گفتار او اعتماد كرده و كارى انجام دهید كه بعدها پشیمان شوید.» پىنوشتها:1- تاریخ طبرى، ج 2/ 260.2- دعوها فانها منتنة.3- «تعالیق سیره ابن هشام»، نقل از «سهیلى» .4- بررسى زندگانى خلیفه دوم، این مطلب را به ثبوت مىرساند كه او هرگز در معركههاى نبرد و صحنههاى جنگ اظهار قدرت نمىكرد و همواره در صفوف متقاعدان بود. ولى هر موقع مسلمانان، دشمن را دستگیر مىكردند، او نخستین شخصى بود كه از پیامبر مىخواست او را اعدام كند و گردنش را بزند. براى نمونه مواردى را تذكر مىدهیم:5- یكى همین مورد است كه خواست عبدالله منافق را گردن زند.6- در مقدمات فتح مكه كه «حاطب بن ابى بلتعه»، به نفع مشركان جاسوسى كرده بود، از پیامبر خواست كه گردن او را بزند.7- هنگامى كه ابوسفیان، به وسیله عباس عموى پیامبر، به اردوگاه مسلمانان آورده شد، عمر از پیامبر خواست كه در همان لحظه او را اعدام كند.8 - تاریخ طبرى، ج 2، صص261 ـ 262/ مجمع البیان، ج 10، صص292 ـ 295.9- سیره ابن هشام، ج 2، ص295/ تفسیر قمى ، ص681/ تاریخ طبرى، ج 2، ص264.بر گرفته از كتاب: فروغ ابدیت، ج 2، ص 166نویسنده: جعفر سبحانى
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 780]