واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نقد حمیدرضا شکارسری بر مجموعه «خوابنما»اشعاری محتواگرا و اندیشمندانه در مجموعه رباعیهای مرادی
«امیر مرادی» در رباعیات خود به این استقلال قائل است چرا که دائما در جست و جوی این حقیقت سرگردان است. درونمایه جست و جوی این ذات ثابت گمشده، از رباعیات مجموعه «خواب نما»، اشعاری محتواگرا و اندیشمندانه ساخته است.
خبرگزاری فارس - گروه کتاب و ادبیات: حمیدرضا شکارسری نقد بر مجموعه رباعی «خوابنما» سروده امیر مرادی که انتشارات شهرستان ادب آن را منتشر کرده نوشته که در ادامه آمده است. *** آیا چیزی به نام حقیقت انسان وجود دارد؟ حقیقت انسان را چه کسی تبیین میکند؟ آیا حقیقت انسان امری ثابت است؟ آیا حقیقت انسان بر واقعیت او منطبق است؟
این که تفکر یونانی در این رابطه به کجا میرسد و یا این که طی مسیر تاریخی تحول این تفکر به تفکر دینی چه تغییری در تلقی از حقیقت انسان رخ میدهد و این که بعدها در دوران مدرن ابتدا به همپوشانی حقیقت با واقعیت انسان و سپس به واسازی مجدد این دو، اما با ملاحظات مادی گرایانه میرسیم و بالاخره این که «نیچه» از راه میرسد و به کل منکر وجود حقیقت میشود، همه و همه یک طرف و جست و جوی این حقیقت یک طرف دیگر! ظاهرا حقیقتی باید باشد که یکی برای آن استقلالی قائل است و دیگری نیست. «امیر مرادی» در رباعیات خود به این استقلال قائل است چرا که دائما در جست و جوی این حقیقت سرگردان است. درونمایه جست و جوی این ذات ثابت گمشده، از رباعیات مجموعه «خواب نما»، اشعاری محتواگرا و اندیشمندانه ساخته است. این اندیشه علی رغم داشتن ردپاهایی در آموزههای فیلسوفانی مدرن چون «هایدگر»، ذاتا اندیشهای سنتی است که ریشه به تفکر مثلی «افلاطون» میرساند. آیا با همین ملاحظه نیست که زبان و بیان این رباعیات تمایلی آشکار به آرکاییسمی نرم و کنترل شده را نشان میدهد؟ نوعی کهنگرایی که با نگاه شهودی شاعر/عارفان بزرگ تاریخ ادب فارسی نسبت مییابد. در این نوع بیانی شاعر به جای توجه به اشیاء پیرامون خود به دایره واژگانی متوسل میشود که اساسا ذهنیاند و باری نمادین دارند. روزی به صدای آشنایی رفتم بیرون زدم از خویش به دنبال کسی * خیره خیره نگاه گرداندم و نیست در آینه دنبال کسی میگردم * از صبح ازل، با من، تا شام ابد نامیست، پی صاحب آن میگردم و در همین رهگذر حتی وقتی شاعر چه بسا عاشقانه نویسی هم میکند تاویل مخاطب، ناگزیر به سمت خوانشهای عارفانه متمایل میشود. چون چشم شکفته تو نایابی نیست خورشیدت را چون من بی تابی نیست نشگفت که آرام تر از مرگ، منم بیدار توام، خوشتر از این خوابی نیست پس عجیب نیست اگر شخصیت فردی «امیر مرادی» در شخصیت انسانی نوعی حل میشود. در واقع این من شخصی «مرادی» نیست که در رباعیاتش متجلی شده بلکه من انسانی و کلی اوست که ظهور مییابد: آیینه در آیینه در آیینه، جهان در هرچه نگاه میکنم من هستم * این عالم دیدنی، نمی از دم من آن عالم نادیده موعود منم که مخاطب را به یاد شطحیات تاریخ شعر فارسی و خودمرکز بینی عارفانه میاندازد تا آنجا که ندای انالحق سر میدهد: از عالم و آدمم خبر هست ولی آنی که نمی توانمش گفت، منم به این ترتیب میتوان انتظار داشت که در مجموعه «خواب نما»، ساختاری منطبق با بوطیقای رباعی سرایی بر سرودههای «امیری» حاکم باشد که هست. ساختاری متکی بر زمینه سازی بیت اول برای فرودآوردن ضربه نهایی در پایان رباعی. در این راه مضمون پروری، شگرد شاعر است برای تاثیرگذاری بر مخاطبی که به انتظاری بوطیقایی، تا انتهای اثر میآید تا در آنجا از تکمیل مضمون تکان بخورد و شوکه بشود و لذت ببرد. این لذت وقتی غنی تر میشود که مضمون با یک آرایش واژگانی خاص همراه شود و صورت زبان هم برجسته گردد: سیل هیجان، میل تماشایم کو؟ دوق ضربان، شوق سراپایم کو؟ در خاکیِ کوچه از پی پاکی خویش میگردم و نیست، کودکیهایم کو؟ گاه اما این رابطه منطقی بین دو بیت برقرار نمیشود و تنها ساختار شکلی خاص رباعی است که دو بیت را کنار هم نگاه داشته است. بی خوابم، جان چشمه سارانم من بی تابم، ابر نوبهارانم من دارم سری و سر شهادت دارم دلتنگ قیام سربه دارانم من ملاحظه میشود که هیچ رابطه تصویری و مضمونی میان دو بیت وجود ندارد و تنها فضای نمادین بیت اول شاید بتواند به دشواری در جهت تصویر بیت بعد خوانش و تاویل گردد. حال آن که مضمون بر اساس روابط عناصر عینی تصویر تکوین مییابد و نه معانی سمبلیک زیرا این معانی نزد بسیاری از مخاطبین اصلا منعقد نمیگردد. دقت افزونتر «مرادی» در کاربرد کلمات میتواند زبان شعر او را یکدستتر و از نقایص ریز و درشت بیانی خالیتر کند. با هر بذری روی تو را کاشتهام هر بیدی را موی تو انگاشتهام در موج فراموشی ، در اوج سکوت چشمی به تماشای تو برداشتهام «روی کسی را کاشتن» چه معنا و یا تاویلی میتواند داشته باشد؟ آیا «چشم برداشتن» درست خلاف معنای موردنظر شاعر را به ذهن متبادر نمیکند؟ از بس هستی نمیشود نشنیدت با سازش رنگ، میشود رقصیدت «رقصیدت» به چه معناست؟ آیا میشود برای تو رقصید؟ آیا میشود با تو رقصید؟ آیا میشود به یاد تو رقصید؟ آیا ... آیا اینها توسعه معناییاند یا ابهام و گنگی بیان؟ وقتی نمیتوان از ترکیب «سازش رنگ» به رقص رسید، در واقع نمیتوان هیچ کدام از پیشنهادات مطرح شده را گزینش کرد و معتبر دانست. ترکیب سازیها در این مجموعه فاقد تازگی لازم است و از آنجا که ترکیب سازی از شگردهای پرکاربرد «مرادی» است باید در آفرینش خلاقانهتر ترکیبهای اضافی یا وصفی تلاش بیشتری از خود نشان میداد. سر شهادت، فرصت شکفتن، بیداری سبز، تماشای خدا، پرنده جان، جور زمین، پیله تن و ... ترکیباتی از این دست دیگر وارد زبان خودکار شدهاند. پس بگذارید با یک رباعی ساده اما تاثیرگذار این نوشتار را به پایان برسانم: مادر، مادر، مادر، مادر، مادر مادر، مادر، مادر، مادر، مادر من از تو فقط نام تو را فهمیدم مادر، مادر، مادر، مادر، مادر انتهای پیام/و
95/02/22 :: 12:17
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 128]