محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1845114935
همسر شهید حسن دانش پس از سکوتی ۸ ماهه لب به سخن گشود روایتی از ۷ سال زندگی در کنار شهید دانش/ کودکانی که هنوز بهانه پدر را میگیرند/ تنها امیدم شفاعتش در روز قیامت است
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: همسر شهید حسن دانش پس از سکوتی ۸ ماهه لب به سخن گشودروایتی از ۷ سال زندگی در کنار شهید دانش/ کودکانی که هنوز بهانه پدر را میگیرند/ تنها امیدم شفاعتش در روز قیامت است
بیش از ۸ ماه از فاجعه منا میگذرد و داغ این فاجعه هنوز برای خانوادههای معظم شهدا جانسوز است. یکی از این شهدای عزیز حاج حسن دانش است که همسرش پس از ۸ ماه سکوتش را شکست و به روایت زندگیاش با این شهید عزیز پرداخت.
خبرگزاری فارس-مهدی احمدی: شهید «حسن دانش» قاری بینالمللی قرآن کریم و از اعضای کاروان قرآنی جمهوری اسلامی ایران در حج 94 بود که در جریان فاجعه منا به شهادت رسید. این فاجعه شوک بزرگی به جامعه قرآنی کشور خصوصاً خانوادههای شهدای مهاجر الیالله وارد کرد تا جایی که بسیاری از نزدیکان شهدا تا مدتها توان گفتوگو و مصاحبه درباره شهیدشان را نداشتند. یکی از این افراد خانم «فاطمه باباییزاده» همسر شهید حسن دانش است که پس از گذشت حدود 8 ماه از فاجعه منا سکوتش را شکست و در اولین ارتباط مفصل با رسانه به روایت زندگیاش با شهید حسن دانش پرداخت که در آستانه آغاز مسابقات بینالمللی قرآن کریم و به یاد شهید دانش نفر اول این دور گذشته این رقابتها این روایت تقدیم میشود.
19 آبان 1387 شب میلاد امام رضا(ع) بود که من و همسرم پیوند زناشویی بستیم. دوران عقد ما 8 ماه طول کشید و در این 8 ماه با شرایط همسرم آشنا شدم، جلسات زیادی داشت و گاهی جلساتش 10 شب به بعد برگزار میشد و من باید کم کم به این موضوع عادت میکردم. یک شب قرار بود بعد از جلسه بیایند خانه پدرم، اما هرچه منتظر شدم نیامد و حتی تلفن همراهش را هم جواب نمیداد. ساعت از 12:30 گذشته بود، به گریه افتادم، خیلی نگران بودم، با مادر همسرم تماس گرفتم و ماجرا را گفتم. مادر همسرم که گویا به این اتفاق عادت داشت در کمال خونسردی گفت: فاطمهجان تو باید به این موضوع عادت کنی، حسن جایی نمیرود، جلسات قرآنش گاهی طول میکشد، نگران نباش. ساعت حدود 1 بامداد همسرم به خانه پدرم آمد، وقتی او را دیدم شروع کردم به گریه کردن، آمد اما خیلی نگران شده بودم. این اولین تجربه من از طولانی بودن جلساتش بود و مرا تحت فشار زیادی قرار داد اما همین که سالم دیدمش خوشحال بودم. من و حسن کاملاً با شرایط هم آشنا بودیم، آن زمان من معلم بودم و تدریس دروس کامپیوتر بعضی از مدارس را برعهده داشتم، در کنار آن فعالیتهای قرآنی زیادی هم انجام میدادم. مشغله کاری زیاد و از طرفی تحصیل در دانشگاه باعث میشد که من و همسرم از نظر زمانی درگیر باشیم البته درست عکس هم، زیرا درست بعدازظهر که من آغاز فراغتم بود کار همسرم شروع میشد و زمان فراغت وی صبح ها بود. همین باعث میشد که کمتر یکدیگر را ببینیم، اما با تمام این مشغلهها هیچ وقت نشد که از نظر عاطفی از هم دور باشیم و با تمام خستگیهایی که هر دو داشتیم کاملاً برای یکدیگر وقت میگذاشتیم. بلاخره دوران عقد ما هم با تمام شیرینیها و خاطراتش به پایان رسید. 14 تیر 1388 آغاز زندگی مشترکمان بود و زندگیمان به همین منوال میگذشت تا اینکه تصمیم گرفتیم برای ماه عسل به سفر کربلا برویم. به لطف خدا مقدمات سفر فراهم شد و 8 آبانماه 1388 که تاریخ به یاد ماندنی برایم است، بینالحرمین بودیم. یادم هست، میلاد امام رضا(ع) بود که آغاز پیوند زناشوییمان را در کربلا جشن گرفتیم و با خرید و توزیع شیرینی بین زوار اولین سالگرد پیوند مشترکمان را در بینالحرمین جشن گرفتیم به واقع این سفر برای من و همسرم یک خاطره به یاد ماندنی بود.
بعد از بازگشت از ماه عسل فرزند اولمان را باردار شدم به خاطر شرایط بد بارداری مجبور شدم تدریس را به صورت مقطعی کنار بگذارم اما با تمام سختیها دانشگاه را رها نکردم و به درس خواندن ادامه دادم. یک خاطرهای که برای همسرم بسیار جالب بود این بود که وی به مسابقات کشوری اوقاف رفته بود و من به خاطر شرایط بد بارداری سه روز در بیمارستان بستری شدم. اما چون نمیخواستم فکر ایشان درگیر من شود، از شرایط و بستری شدنم در بیمارستان چیزی به او نگفتم تا با خیال راحت بتواند مسابقات را به پایان برساند. وقتی حسن بازگشت و فهمید که من بیمارستان بودم، تعجب کرد که چرا چیزی به او نگفتم. وی از این که این قدر شرایطش را درک میکردم خوشحال بود. همیشه میگفت: من به شما افتخار میکنم، منم از اینکه همسرم از من راضی و خرسند بود خوشحال میشدم. رابطه ما به غیر از زناشویی رابطه صمیمی و دوستانهای بود، ما با هم رفیق بودیم. 30 شهریورماه 1389 فرزند اول ما عارفه خانم به دنیا آمد. حس و تجربه مادر شدن خیلی قشنگ بود. حرف همسرم که روز خواستگاری درباره مصمم بودش برای تربیت درست فرزندان به من گفت، در ذهنم تداعی شد و از خدا خواستم که به من کمک کند که همانطور که سعی میکردم همسر خوبی برای حسن باشم، مادر خوبی هم برای فرزندانم باشم. خلاصه عارفه خانم ما 6 ماهه بود که فرزند دومم را باردار شدم. در تمام این مدت بیشتر روزها و شبها را به خاطر جلسات و مسافرتهای پیدرپی همسرم با فرزندان به تنهایی سپری میکردم و هیچ وقت هم گلایهای از وی نداشتم، حتی سعی میکردم خودم را با شرایط وفق بدهم تا همسرم بتواند با آرامش به امور قرآنی بپردازد و شاگردان خوبی را تحویل جامعه بدهد. من خودم را در قبال این مسئله، مسئول میدانستم و به همین خاطر هیچ وقت به خاطر غرایض شخصیام مانع کارها و برنامههای قرآنی حسن نمیشدم چون میدانستم هر خدمتی که همسرم در زمینه قرآن برای جامعه انجام بدهد من هم در ثوابش شریکم. این اعتقادات من رو مقاومتر میکرد و به من دلگرمی میداد.
8 بهمنماه 1390 دختر دوم من یعنی مائدهخانم به دنیا آمد. و همان سال همسرم رتبه پنجم مسابقات کشوری اوقاف را بدست آورد. من سعی میکردم برای همسرم و همچنین دو دخترم با تمام سختیهای زندگی کم نگذارم. سال 91 بود که حسن برای مسابقات بینالمللی عازم کشور تونس شد و رتبه اول را کسب کرد. زندگی ما خیلی شیرین بود چون کاملاً از نظر اعتقادی و بسیاری از مسائل دیگر با هم مشترک بودیم و تفاهم زیادی داشتیم. زمانی که همسرم میخواست برای تبلیغ عازم کشوری بشود هیچ وقت مخالفت نمیکردم و همیشه احساسم را با گفتن این جمله «چقدر بودن شما در زندگیام مهم ست و با نبودنت خیلی دلتنگ میشوم» به وی بیان میکردم. معتقدم نوع حرف زدن و ابراز احساسات در زندگی هر زوجی خیلی مهم است و من همیشه سعی میکردم جملات مثبت را برای ایشان به کار ببرم به همین خاطر هر روز که از زندگیمان میگذشت همسرم به من وابستهتر و عاشقتر میشد. من همیشه هنگام ورود و خروج حسن ایشان را بدرقه میکردم و بیشتر اوقات هنگام ورودش سعی میکردم دیدارمان با خنده آغاز شود تا خستگی هر کم شود.
گاهی اوقات وقتی صدای باز کردن قفل در را میشنیدم و میفهمیدم که همسرم قصد ورود به خانه را دارد با بچهها میرفتیم یک گوشهای از منزل مخفی میشدیم و حسن ما را صدا میزد. آنقدر این طرف و آن طرف را میگشت تا ما را پیدا کند. روزهای شادی داشتیم شاید بتوانم به جرأت بگویم که لحظه به لحظه زندگی من و همسرم پر از خاطره بود و شاید نتوانم خیلی از آنها را به زبان بیاورم. ما داخل منزل مانند دو رفیق بودیم و شوخ طبعی زیادی با هم داشتیم. به یاد دارم یک روز همسرم مشغول مطالعه روی صندلی نشسته بود. هرچی ایشان را برای نهار صدا کردم نیامد، من هم یک طناب برداشتم و ایشان را بستم به صندلی، او التماس میکرد تا رهایش کنم، آن روز کلی با هم خندیدیم. همیشه سعی میکردم به جای عصبانی شدن مسئله را با خنده و شوخی حل کنم، محیط خانه ما خیلی شاد بود، حسن مردی مهربان و شوخ طبع بود و همین به من جرأت میداد که حسابی با او شوخی کنم. همسرم با تمام مشغلههای کاری که داشت هرگاه از وی برای کارهای منزل کمک میخواستم، هرگز از کمک کردن دریغ نمیکرد و واقعاً مرد دوست داشتنی بود. به یاد دارم هنگامی که ناهار بچهها تمام میشد برای آنها دست میزدم و تشویقشان میکردم. اگر پدرشون زودتر غذا را تمام میکرد شروع میکردم به تشویق حسن. این کار بچهها را به ذوق میآورد که زودتر غذا را تمام کنند.
فضای خانه ما شاد بود. با اینکه خیلی کم در کنار هم بودیم اما در لحظاتی که با هم بودیم خیلی گرم و گیرا با هم برخورد میکردیم. همیشه سعی میکردم موقع رفتن حسن به جلسات شهرستانهای اطراف، وی را همراهی کنم. بیشتر اوقات با ایشان میرفتم تا از این طریق حضور کمش در خانه را برای بچهها پررنگتر جلوه بدهم و از دلتنگی خودم و بچهها کم کنم. ما همیشه درباره مسائل گوناگون با هم بحث و گفتوگو میکردیم. زیرا عقیده داشتم حرف زدن زن و شوهر با هم خیلی میتواند در زندگی مؤثر باشد و آنها را به هم نزدیکتر کند. اصلاً زمان برای ما مطرح نبود آنقدر گرم صحبت میشدیم که کنترل زمان از دستمان خارج میشد. با هم قرار گذاشته بودیم هرشب یک صفحه از قرآن را بخوانیم و تفسیر کنیم و درباره آن بحث کنیم و تا جایی که میشد سعی میکردم قرارمان را فراموش نکنیم. همیشه اگر مشکلی داشتیم سعی میکردیم خودمان حلش کنیم و هیچ وقت برای کسی مطرح نمیکردیم، به لطف خدا در این 7 سال از زندگی مشترک با همه مشکلات زندگی کنار آمدیم و بار زندگی را به دوش کشیدیم. فضای خانه ما همیشه با صوت زیبای قرآن همسرم معطر میشد و خوشحال بودم که زندگی من و فرزندانم با قرآن آمیخته شده و این برای من افتخار بزرگی بود، زیرا هم خودم با قرآن انس بیشتری پیدا کرده ودم و هم سورههای پایانی قرآن را به فرزندانم آموزش میدادم تا آنها را هم با قرآن مأنوس کنم. همیشه سعی میکردم فضای خانه و حتی فضای ماشین هنگام رانندگی با صوت قرآن پر شود تا تأثیر خودش رو برای فرزندانم داشته باشد. به خاطر مسابقات و تلاوتهای زیادی که حسن داشت، باید شرایط خوبی را برایش فراهم میکردم. یکی از دغدغههای همسرم حفظ صدا و تارهای صوتیاش بود که من باید در نوع غذا و نحوه پخت آن دقت میکردم و هر روز صبح با دم کردههای مختلف و شربت چهار تخم و عسل و روتالین صدایش را تقویت میکردم.
همسرم وابسته به دنیا نبود و زندگی با او به من یاد داد با اخلاق باشم، به دنیا دل نبندم و صبر و آرامشی که از او به یادگار دارم باعث شده که این روزها را با آگاهی از کوچ همیشگی او سپری کنم. پیش از ازدواج و حتی بعد از ازدواج خیلی کم اتفاق میافتاد که حرفهای دلم را با بندگان خدا بزنم همیشه خداوند را بهترین شنونده برای درد و دلهایم میدانستم اما همسرم به قدری قابل اعتماد بود که بعد از خدا سنگ صبورم بوده و حرفهای دلم را با او در میان میگذاشتم و او هم در کمال آرامش بهترین راهنمایم بود. خو گرفتن با آیات روحنواز قرآن شخصیت حسن را دلنشین ساخته بود و به راحتی میشد آموزههای الهی را در رفتارهایش جستوجو کرد به همین دلیل حضور پررنگ آیات الهی در زندگی ما به خوبی حس میشد و شاید به همین خاطر است که حالا در کنار ناباوری توانستهام به زندگی عادلی بازگردم.
همراه دو دخترم در خانهمان زندگی میکنیم، خانهای که هر گوشه آن برای من خاطرات حسن عزیز را تداعی میکند. دور شدن از این خانه برایم ممکن نیست و هرجا که باشم باید به خانه بازگردم تا آرامش پیدا کنم. زندگی مشترک من و همسرم مانند همه زندگیهای امروز فراز و نشیبهای خاص خود را داشت ولی صمیمی بودن و وابستگی ما به یکدیگر باعث میشد که ناخودآگاه مشکلات را فراموش کنیم. ارتباط محترمانه، گرم و خوبی میان من و همسرم حاکم بود و خوشبختانه از اینکه با هم وصلت کردیم نهایت رضایت را داشتیم زیرا برای هم مانند دو دوست صمیمی بودیم، هم عقاید و افکار مشترکی داشتیم و هم اینکه روی حضور هم حساب ویژهای باز میکردیم. همسرم در تمام تصمیماتش و حتی نحوه تلاوتش از من نظر میخواست و همین رابطه ما را گرمتر و صمیمیتر میکرد. همیشه به او میگفتم: اگر خدای ناکرده تو را از دست بدهم دیگر نمیتوانم به زندگی ادامه بدهم. حسن میگفت: هرگز به دنیا و متعلقاتش وابسته نشو و بدان که همه امانتی هستیم از جانب خدا، بارها با من شوخی میکرد و میگفت: اگر قرار باشد زودتر از تو از دنیا بروم شهید میشوم و شفاعتت را نزد خدا خواهم کرد. عارفه و مائده دو فرزندانم، آرامشی در وجودشان نهفته است که کمتر این آرامش را در کودکی دیدهام که به یقین به برکت قرآن است. آنها در دوران جنینی و از بدو تولد با آوای قرآن آشنا هستند و صدای پدرشان را هم به خوبی میشناسند. گاهی با شنیدن صدای پدرشان از طریق رسانه بهانه پدر را میگیرند، من هم تنها میتوانم با آرامش آنها را قانع کنم و بگویم بابا در بهشت منتظر ما است و باید در پناه قرآن انسانهای خوبی بمانیم تا ما هم نزد او برویم.
خلاصه زندگی من و همسرم به همین منوال میگذشت تا سال 93 که در مسابقات کشوری اوقاف رتبه اول را کسب کرد. خیلی خوشحال بودم که بلاخره به هدفش رسید، خرداد 94 هم در مسابقات بینالمللی ایران رتبه اول را کسب کرد و طبق سنوات گذشته فردای روز اختتامیه مسابقات، قاریان با رهبر معظم انقلاب دیدار داشتند. همسرم از من خواست که به تهران بیایم تا شادیاش را با من تقسیم کند، به تهران رفتم و مراسم اختتامیه و دیدار رهبری را کنار همسرم بودم، این موضوع برایم لذتبخش بود و آن را از خاطرات شیرین و به یاد ماندنی زندگی خودم میدونم. پس از مسابقات سفر معنوی حج به عنوان هدیه این دوره از رقابتها به او حسن تعلق گرفت. پنجمین بار بود که سعادت زیارت کعبه نصیب شهید حسن دانش شده بود، پیش از ازدواج همسرم 4 مرتبه به مکه و مدینه مشرف شده بود تا اینکه سعادت پنجمین زیارت، با کسب مقام اول مسابقات بینالمللی قرآن قسمت او شد. حسن بیتاب قدم زدن در مدینه بود و از اینکه یک بار دیگر مسجد پیامبر(ص) و قبرستان بقیع را زیارت میکرد خیلی خوشحال بود. قبل از رفتن به عارفه و مائده گفت: مراقب مادرتان باشید و به حرفش گوش بدهید تا من برگردم. او با خنده سفارش من را به فرزندانمان کرد و حالا برعکس آن سفارش اتفاق افتاده و باید در نبود او مراقب دو دخترمان باشم. مدام تماس میگرفت، احوال ما را جویا میشد و از خودش میگفت. خیلی دلتنگ شده بود و میگفت: بارها به سفر رفتهام و از شما دور بودهام اما نمیدانم چرا این بار اینقدر دلتنگتان شدهام. سهشنبه شب، یعنی شب قبل از حادثه منا، ساعت 9:30 با هم تماس تصویری برقرار کردیم و با بچهها صحبت کرد و خبر داد که آماده حرکت به سمت سرزمین منا است.
فردای آن روز که عید قربان بود با خود فکر کردم خوشا به سعادت حسن که در آن فضا نفس میکشد تا بعدازظهر همان روز هم نمیدانستم چه اتفاق ناگواری رخ داده است تا اینکه با شنیدن خبر فاجعه بیطاقت شده و فقط میخواستم صدای حسن عزیز را بشنوم تا دلم آرام گیرد. به سختی با استاد گندمی ارتباط برقرار کردم و از ایشان خواستم که از همسرم خبری بگیرند، ایشان مطلع شدن که همسرم را سالم دیدهاند و حالش خوب بوده، اما این برای من کافی نبود باید صدای حسن را میشنیدم تا سلامت او باورم شود. لحظهها به سختی میگذشت و من و خانواده در بیخبری به سر میبردیم و حال خوبی نداشتیم، جملههای حسن در ذهنم مرور میشد، دلیل دلتنگیاش را پیدا کرده بودم. به دلداری اطرافیان گوش میدادم و با خود میگفتم: حق با آنها است. اما دلشورهام پایان نمیگرفت، نمیخواستم به ندیدن حسن فکر کنم، اما سرنوشت به خواست من رقم نخورده بود. صبح روز جمعه نام حسن در فهرست مفقودان اعلام شد اما باز هم امید داشتم که زنده باشد. 12 روز بعد پیکر پیدا شد و به میهن بازگشت و در نهایت در امامزاده جعفر(ع) یزد به خاک سپرده شد. حالا فقط مزاری وجود دارد که با رفتن به آنجا و صحبت کردن با او قلبم آرام میگیرد. از یک طرف محروم شدن از بودن در کنار او برایم غیر ممکن بود و از طرفی سعادتی که در رفتن همیشگیاش نصیب حسن شده بود مرا از بیقراری منع میکرد. نمیتوانستم در مقابل مشیت الهی قد علم کنم. این تقدیری بود که خداوند برایم رقم زده بود و باید رفتاری میکردم که در شأن حسن و خودم باشد. اعتقاد دارم اگر خداوند خلأیی را برای انسان ایجاد میکند، عنایت خاصی به او خواهد داشت، همین که بدانم روح حسن در آرامش و آمرزش است برایم کفایت میکند و اگر همسرم به مرگ طبیعی رفته بود شاید این آرامش که الان دارم را نداشتم. خدا را شاکرم که همسرم در بهترین حالت ممکن دار فانی را وداع گفت و تنها امید من این است که انشاءالله در قیامت شفیعم باشد و بتوانم دوباره او را ببینم. انتهای پیام/
95/02/22 :: 10:50
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 113]
صفحات پیشنهادی
معاون دانشگاه شهید چمران اهواز: آینده هر کشوری به شرط شکوفایی استعدادهای برتر تضمین می شود
معاون دانشگاه شهید چمران اهواز آینده هر کشوری به شرط شکوفایی استعدادهای برتر تضمین می شود اهواز - ایرنا - معاون آموزشی و تحصیلات تکمیلی دانشگاه شهید چمران اهواز گفت بدون تردید آینده هر کشوری به شرط تداوم تلاش ها و شکوفاتر کردن استعدادهای جوانان مبتکر و خلاق تضمین می شود به گزادستنوشته ها و برنامه های روزانه شهید دانشگر + تصاویر
دستنوشته ها و برنامه های روزانه شهید دانشگر تصاویر شهید عباس دانشگر یکی از جوان ترین شهدای مدافع حرم حضرت زینب س بود که بیستم خرداد ماه امسال در سوریه به فیض شهادت نائل شد به گزارش فرهنگ نیوز شهید عباس دانشگر متولد 72 یکی از جوان ترین شهدای مدافع حرم حضرت زینب س بود که بیستروایتی از اسطوره های شهید مدافع حرم
به مناسبت شب های قدر مستند سردار حرم از رادیو ایران پخش می شود به گزارش جام جم سیما به نقل از شبکه رادیویی ایران سردار شهید حسین همدانی از فرماندهان باسابقه کشورمان و از جمله شهدای مدافع حرم است که توسط عناصر صهیونیستی و تکفیری به شهادت رسید «حسین معصومی» تهیه کرئیس دانشگاه شهید بهشتی: ایران همواره بر تعامل با کشورهای دارای تمدن مشترک تأکید دارد
رئیس دانشگاه شهید بهشتی ایران همواره بر تعامل با کشورهای دارای تمدن مشترک تأکید دارد رییس دانشگاه شهید بهشتی در افتتاحیه گفتوگوهای فرهنگی ایران و جهان عرب گفت ما در جمهوری اسلامی ایران سعی بر این داریم با کشورهایی که تمدن مشترک فرهنگی داریم تعامل داشته باشیم به گزارش خبرگزاریاشک دانشجویان در فراق شهید «عباس دانشگر»
اشک دانشجویان در فراق شهید عباس دانشگر مراسم تشییع پیکر یکی از جوانترین شهدای مدافع حرم حضرت زینب شهید عباس دانشگر با حضور جمع کثیری از دانشجویان دانشگاه افسری امام حسین ع و دوستان و همرزمان شهید برگزار شد به گزارش فرهنگ نیوز ساعت 8 و نیم صبح وارد دانشگاه افسری امام حسین عولایتی در دانشگاه شهیدبهشتی: تفرقه بین دانشمندان جهان اسلام به نفع کشورهای خواستار استعمار فرهنگی است
ولایتی در دانشگاه شهیدبهشتی تفرقه بین دانشمندان جهان اسلام به نفع کشورهای خواستار استعمار فرهنگی است رئیس مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام گفت جدایی و تفرقه میان دانشمندان جهان اسلام سبب میشود آنهایی که سابقه استعماری در میان مسلمانان و به خصوص استعمار فرهنگی را داعکس: برنده کن در ختم همسر شهید بابایی
عکس برنده کن در ختم همسر شهید بابایی تصویر زیر شهاب حسینی بازیگر نقش شهید بابایی درسریال شوق پرواز را در مراسم ختم صدیقه حکمت نشان میدهد خبرگزاری ایسنا تصویر زیر شهاب حسینی بازیگر نقش شهید بابایی درسریال شوق پرواز را در مراسم ختم صدیقه حکمت نشان میدهد تاریخ انتشار ۰۹ خحکومت شش ماهه امام حسن(ع) چگونه گذشت؟
حکومت شش ماهه امام حسن ع چگونه گذشت خلاصهای از وقایع زندگانی امام حسن مجتبی ع را از بیعت پیروان با ایشان تا به حکومت رسیدن و صلح با معاویه در این گزارش بخوانید به گزارش حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان پس از شهادت امام علی ع پیروان حضرت -یادداشت سید حسن خمینی به مناسبت سالگرد شهادت شهید چمران
حجت الاسلام سید حسن خمینی به مناسبت سالگرد شهادت شهید مصطفی چمران در صفحه اینستاگرام خود با انتشار عکسی تاریخچه آشنایی خود را با این شهید شرح داد به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری آنا یادگار امام خمینی ره در این یادداشت نوشت امروز سالگرد شهادت شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران اسبر سر همسر و سه فرزند شهیدمصطفی چمران چه آمد؟
بر سر همسر و سه فرزند شهیدمصطفی چمران چه آمد تاریخ انتشار دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۰۸ ۴۲ روزنامه شرق در گزارشی که از زندگی شهید مصطفی چمران تهیه کرده نوشته است مصطفی در ایام حضورش در آمریکا با زنی به نام تامسن آشنا میشود که بعدا نامش به پروانه تغییر پیدا میکند از-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها