تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 4 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):اى جوانان! آبرويتان را با ادب و دينتان را با دانش حفظ كنيد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833449442




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ماجرای فرار بهنام محمدی از خانه برای دفاع از خرمشهر - پایگاه خبری دزنیوز


واضح آرشیو وب فارسی:دزنیوز: خوزنیوز:محمد نظام اسلامی در روایتی که در دفتر اول مجموعه خاطرات شب های خاطره به کوشش مجتبی عابدینی آمده است به روایت خاطراتی از روزهای مقاومت خرمشهر با عنوان «یوسف من» می پردازد. او خاطره خود را اینگونه روایت می کند: روزهای سقوط خرمشهر، روزهای سختی بود. شهر از بمباران دشمن می لرزید. از سحر تا […]خوزنیوز:محمد نظام اسلامی در روایتی که در دفتر اول مجموعه خاطرات شب های خاطره به کوشش مجتبی عابدینی آمده است به روایت خاطراتی از روزهای مقاومت خرمشهر با عنوان «یوسف من» می پردازد. او خاطره خود را اینگونه روایت می کند: روزهای سقوط خرمشهر، روزهای سختی بود. شهر از بمباران دشمن می لرزید. از سحر تا سحر گلوله و خمپاره مثل نقل و نبات بر سر مردم می بارید. مساجد پایگاه مقاومت شده بود و پیر و جوان بسیج شده بودند. یادم نمی رود؛ یک طلبه جوان از قم آمده بود و سلاح بر دوش مردانه می جنگید. عراقی ها او را گرفتند و پوست سرش را کاملاً جدا و او را از درختی آویزان کردند تا برای دیگران عبرت باشد! آن روزها همکلاسی های من « بهروز» و «فرامرز مرادی» و «صالح موسوی» شکارچیان تانک بودند و برای جلوگیری از پیشروی تانک ها از صبح به میدان راه آهن و فعلیه و شلمچه می رفتند و آنقدر آر پی جی می زدند که از گوششان خون سرازیر می شد! صالی (صالح موسوی) پیراهن را از تن در می آورد و با سینه ای لخت و ستبر به دل دشمن می زد و وقتی دیرتر از همه به پایگاه برمی گشت، فکر می کردیم شهید شده است . یک روز شهید «بهنام محمدی» را دیدم که جلوی مسجد اصفهانی ها سرنیزه ای در دست داشت و با خشم آسفالت را می کند. علت را پرسیدم. در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت: «مگر خبر نداری؟ بچه ها می گویند صالی را کشته اند. با همین سرنیزه از عراقی ها انتقامش را می گیرم. من و صالی با هم خیلی رفیق بودیم. منو خیلی دوست داشت…» او را دلداری دادم و گفتم: «ان شاءالله این خبر دروغ است و صالی برمی گردد.» آن روزها میدان راه آهن، کربلا بود. در آن جنگ و گریز چهل روزه بچه ها دست خالی و فقط با کوکتل مولوتف مقابل تانک ها ایستاده بودند و بر سر هر کوی و برزن مثل برگ خزان به زمین می افتادند. در میان این دلاوران باید از شهید «حسین فهمیده» یاد کرد. همان نوجوان رشید کرجی که در شناسنامه اش دست برد تا سن خود را افزایش بدهد و به جبهه بیاید. آمد و چنان حماسه ای آفرید که امام از او به عنوان «رهبر» یاد کرد. بهنام محمدی سیزده ساله بود. با برادر بزرگش «مهدی» در خرمشهر همکلاسی جلسات قرآنی بودیم. بهنام آرام و قرار نداشت. خوب به یاد دارم که وقتی بهنام را به اتفاق خانواده به اهواز فرستادند تا زیر آتش نباشند، بهنام از دست خانواده فرار کرد و به خرمشهر برگشت. چند روز بعد مادر به سراغش آمد و او را برد و بهنام دوباره فرار کرد و به جمع بچه ها پیوست! آن روزها هیچ کس فکر نمی کرد که عراق بتواند شهر را تصرف کند. اکثر خانواده ها ماندند و دفاع کردند. از جمله عموی من که حاضر نشد شهر را ترک کند و یک قلم جنس از مغازه اش خارج کند. خمپاره جلوی خانه اش منفجر شد و یک خرمشهری را به شکل دردناکی شهید کرد، به طوری که تکه های بدنش به خانه های اطراف پرتاب شد. به او گفتند: «مگر تکه های بدن همشهری ات را بر در و دیوار نمی بینی؟ زن و بچه هایت چه گناهی کرده اند؟ آن ها را از شهر خارج کن …» روزها می گذشت و گل های خرمشهر یکی پس از دیگری پیش چشمان ما پرپر می شدند. یک روز که برای عیادت دوستی مجروح به تهران آمدم، از پله های بیمارستان مصطفی خمینی، در خیابان طالقانی که بالا می رفتم، در طبقه دوم، دیدن یک عکس مرا متوقف کرد و قدرت بالا رفتن را از من گرفت! چهره آشنایی که درون طرح یک نارنجک به تابلو نصب شده بود و زیر آن نوشته بود: «بهنام محمدی نوجوان سیزده ساله خرمشهری که در زادگاهش ماند و تا آخرین نفس مقاومت کرد و شهرش را ترک نکرد و …»


یکشنبه ، ۲خرداد۱۳۹۵


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: دزنیوز]
[مشاهده در: www.deznews.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 29]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن