تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 9 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):على پيشواى مؤمنان و ثروت پيشواى منافقان است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

سود سوز آور

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

مبلمان اداری

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1802803618




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ای کاش یک پسر دیگرم هم به شهادت می‌‌رسید


واضح آرشیو وب فارسی:فرهنگ نیوز:
ای کاش یک پسر دیگرم هم به شهادت می‌‌رسید
ای کاش یک پسر دیگرم هم به شهادت می‌‌رسید 6 فرزند پسر داشت که به گفته خودش در تمام مدت هشت‌ ساله دفاع مقدس، در یک وعده غذا 6 فرزندش را بر سر یک سفره به دور هم ندیده، از این پدر و مادر چه انتظار دیگری می‌‌توان داشت، وقتی مادر شهید می‌‌گفت؛ «ای کاش یک پسر دیگر من هم به شهادت می‌‌رسید.»


به گزارش فرهنگ نیوز، خاطرات دوران دفاع مقدس و روایت‌هایی که از زبان هم‌رزمان و خانواده‌های شهدا ثبت و ضبط می‌شود به‌عنوان اسنادی ماندگار و تأثیرگذار برای فرهنگ حماسه و مقاومت است، تاریخ هشت ساله دفاع مقدس به‌عنوان میراثی گرانبها که بیش از 220 هزار تن برای حماسه‌سازی و ماندگاری انقلاب اسلامی‌ جان خود را تقدیم کردند، همواره باید از سوی متولیان این عرصه و همه اقشاری که به‌ نوعی با این حوزه درگیر هستند، صیانت، بازپروری و عرضه شود؛ استان لاله‌ها و 10 هزار و 400 شهید مازندران که در طول سال‌های دفاع مقدس مردمان این دیار با محوریت لشکر ویژه 25 کربلا و چند تیپ دیگر حماسه‌آفرینی کردند، برای پاسداشت  دلاورمردی‌های علوی‌تباران این سرزمین در میان انبوهی از اخبار بخشی را به‌عنوان «یادی از روزهای جهاد و شهادت» به‌طور روزانه که این ایام مصادف با اردوهای راهیان نور نیز بوده را تقدیم به مخاطبان گرامی‌ می‌کند تا این گل‌واژه‌ها در عصر یخ‌زدگی معنویات، باز هم شور و شعور را در دل‌ها زنده کنند.* از اینکه فرزندمان در راه خدا کشته شد، خوشحالیمآنقدرها هم که به‌نظر می‌‌آید آسان نیست مصاحبه با پدر و مادر شهدا، مجبوری داغ جوان‌شان را تازه کنی و از آن ستاره آسمان‌نشینی بپرسی که شب و روزشان را به‌یاد آن به معراج سفر کرده می‌‌گذرانند.علی‌اصغر گودرزی و ماه‌گل ملک‌محمودی، پدر و مادر شهید حشمت الله گودرزی هم مانند تمام پدران و مادران، از داغ دوری جوان‌شان ناراحتند، خمیده شده‌اند اما در جواب سوالم که پرسیدم دل‌تان نمی‌‌خواست با رفتن پسرتان به جبهه مخالفت می‌‌کردید تا الان او کنار شما بود؟ گفتند نه و آنچنان نگاهم کردند که یعنی دیگر از این سوال‌ها نپرس، ما از اینکه فرزندمان در راه خدا کشته شد، خوشحالیم.

* دوران دفاع مقدس در  یک وعده غذا 6  فرزندم را بر سر یک سفره به دور هم ندیدممادر شهید گودرزی با اینکه داغ پسر جوانش را در دل دارد اما آنچنان استوار و محکم است که انسان را تحت تأثیر خود قرار می‌‌دهد، با اینکه از گذر زمان خسته‌اند اما برای یک لحظه هم در گذشته‌شان تردید ندارند، تمام سعی خود را کردم تا او را در یک موقعیت عاطفی قرار دهم و حداقل آهی از دل برآورد تا بار احساسی گفت‌وگو بیشتر شود اما نشد.‏6 فرزند پسر داشت که به گفته خودش در تمام مدت هشت‌ ساله دفاع مقدس، در  یک وعده غذا 6  فرزندش را بر سر یک سفره به دور هم ندید، از این پدر و مادر چه انتظار دیگری می‌‌توان داشت، وقتی مادر شهید می‌‌گفت: «ای کاش یک پسر دیگر من هم به شهادت می‌‌رسید.»* به همین سادگی رفتاصلاً مخالفتی با رفتن پسرانم به جبهه‌ها نداشتم، یک روز دیدم حشمت‌الله دارد بند کفشش را می‌‌بندد، گفتم: «کجا می‌‌روی؟» گفت: «اگر بگویم می‌‌خواهم بروم جبهه، مخالفت می‌‌کنی؟» گفتم: «نه، برو به سلامت.»به همین سادگی او رفت، پسران دیگرم هم همین‌طوری به جبهه رفتند، وقتی حشمت‌الله در جبهه بود و برادرانش آنجا نبودند، تلفن می‌‌زد و یا نامه می‌‌نوشت که به برادرم بگویید زودتر به جبهه بیاید.البته خیلی اهل تلفن زدن و نامه نوشتن نبود، آن زمان مثل این روزها تلفن زیاد نبود و در گلوگاه یک مرکز مخابراتی بود که رزمندگان به آنجا زنگ می‌‌زدند و ما می‌‌رفتیم آنجا صحبت می‌‌کردیم.یک روز آمدند دنبالم و خبر دادند که حشمت‌الله زنگ زد، سریع آماده شدم و رفتم تا پس از مدت‌ها با پسرم صحبت کنم، شاید صحبت‌های ما به دو دقیقه نرسیده بود که گفت: «مادر جان! آقای عظیمی‌ ‌ـ که بعدها به شهادت رسید ـ منتظر تلفن است و می‌‌خواهد زنگ بزند، اجازه می‌‌دهی من قطع کنم تا او به کارش برسد؟» تمام مکالمات تلفنی ما اینگونه بود، مختصر و بسیار کوتاه.* چرا شما تراکتور می‌‌خری؟وقتی نامه هم می‌‌نوشت خیلی کم از خودش می‌‌گفت،  یک‌بار وقتی فهمیده بود پدرش برای راحتی کارش در مزرعه تراکتور خریده است، نامه نوشت و خطاب به پدرش گفت: «رزمنده‌ها اینجا مشغول جنگ هستند چرا شما تراکتور می‌‌خری؟ تراکتورت را بفروش و خودت را به جبهه‌ها برسان.»پسرم چند شب قبل از شهادتش خواب دید به همراه دوستش در مسجدی نشسته‌اند که یک آقایی باهیبت و بلندبالا وارد شد و به آنها مُهر داد که بایستید و به من اقتدا کنید و نماز بخوانید.* عروسی‌ام را با قطعه‌قطعه شدنم جشن می‌گیرمپسرم که از خواب بیدار شد معتقد بود که این خواب پیام‌آور شهادت او و دوستش است، نمی‌‌دانم دیگر در خواب چه دید اما مطابق آنچه در وصیت‌نامه‌اش نوشت که «من عروسی‌ام را با قطعه‌قطعه شدنم جشن خواهم گرفت.» در عملیات کربلای پنج بر اثر اصابت مستقیم گلوله، بدنش قطعه‌قطعه شد و به آرزویش برای دیدار با معبود رسید و با سفیر گلوله و مرگ هم‌آغوش شد.پیکرش را که آوردند، چون بدنش سالم نبود، به من نشانش ندادند، هرچه اصرار کردم که می‌‌خواهم برای آخرین با پسرم خداحافظی کنم گفتند بدنش شیمیایی شده و اگر بخواهی او را ببوسی تو هم شیمیایی می‌‌شوی.* می‌‌خواهم شیمیایی بشومگفتم: «می‌‌خواهم شیمیایی بشوم.» اما نگذاشتند و باید آرزوی بوسیدن فرزند شهیدم را با خودم به گور ببرم، البته آن روز پارچه خونی لباس پسرم را برداشتم و از آن روز به بعد با این پارچه آنقدر گریستم و ناله زدم تا اندکی از دوری پسر رشیدم را جبران کنم.از آن روز به بعد دیگر هیچ آرزویی ندارم فقط می‌‌خواهم برای یکبار هم که شده پسرم را در خواب ببینم.هر چه فکر می‌‌کنم می‌‌بینم شهیدان، ایران را سرپا نگه داشتند و انقلاب‌های دیگر جهان الگو گرفته از شهدای ایران بود و خط فکری شهدا و روحیه‌شان چیز دیگری است، این‌ها حافظان حیات دینی، سیاسی و استقلال مملکت‌اند، گرچه از نظر فیزیکی وجود ندارند اما خون پاک‌شان ایران اسلامی ‌را زنده نگه داشته است.حشمت‌الله استثنایی بود برای همین لایق شهادت شد، پسر من با عشق به خدا و برای خدا رفت، حالا هر وقت دلتنگش می‌‌شوم گریه می‌‌کنم، اما از این که در این راه رفته خوشحالم.
 

منبع: فارس


95/1/10 - 10:44 - 2016-3-29 10:44:53





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فرهنگ نیوز]
[مشاهده در: www.farhangnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 26]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن