واضح آرشیو وب فارسی:فارس: گفتوگو با مادر شهید فیضالله ذبیحنیا
پسرم پادویی امام را میکرد
امام (ره) بر روی تخت نشسته بود و پسرم حسین پشت سر امام ایستاده بود و امام به او فرمان انجام کارها را میداد، اتاق پر از میوههای متنوع و غذاهای گوناگون بود.
به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، تبیین و شناساندن فرهنگ ایثار و شهادت از مکانیزمهای دفاعی اسلام برای تسلیح جامعه در برابر هجوم فرهنگهای غیرخودی است، ایثارگری و شهادتطلبی نقش بهسزایی در حفظ دین و ارزشهای آن و استقلال کشور ایفا میکند؛ ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و تلاش برای احیای آن بهمنظور مقابله با تهاجم فرهنگی، موضوعی است که نیازمند بررسی ابعاد مختلف آن است. ایجاد کردن و سپس توسعه یک فرهنگ در میان یک جامعه، فعالیتی تدریجی و زمانبر است، البته بعضی از حوادث تاریخ در ایجاد و گسترش یک فرهنگ نقش تسریعکنندهای دارند، مثلاً درباره توسعه و گسترش شهادت در جوامع، حوادث بزرگی در زمان معاصر، پدیده انقلاب اسلامی با رهبری امام خمینی (ره) و سپس جنگ تحمیلی و دفاع مقدس 8 ساله، در رشد و تسریع و گسترش فرهنگ شهادت در میان دیگر جوامع نیز نقش داشتهاند اما برای تداوم و گسترش این فرهنگ در زمان کنونی خبرگزاری فارس در استان مازندران بهعنوان یکی از رسانههای ارزشی و متعهد به آرمانهای انقلاب اسلامی در سلسله گزارشهایی در حوزه دفاع مقدس و بهویژه تاریخ شفاهی جنگ، احساس مسئولیت کرده و در این استان پای صحبتها و خاطرات رزمندگان و خانوادههای شهدا نشسته و مشروح گفتههای آنها را در اختیار مخاطبان قرار داده که در ادامه بخش دیگری از این یادگاریها از نظرتان میگذرد. حاجیه سیدهفاطمه آقاجانی مادر شهید فیضالله ذبیحنیا میگوید: خدا به من هفت پسر داد که یکی را در راه خدا دادم و 6 تای دیگر برایم ماندهاند که انشاءالله خدا برایم نگهشان بدارد، شهید فیضالله چهارمین فرزندم بود. چهار سال بیشتر نداشت که برای مکتبخانه رفتن گریه میکرد، از همان خردسالی علاقه زیادی به قرآن خواندن داشت، آن زمان در محلمان زنی بود که اسمش کربلایی ملاکبری نام داشت، خدا رحمتش کند؛ افراد زیادی نزد او قرآن خواندن را یاد گرفتند، من هم فیضالله را به مکتبخانه ملاکبری بردم، طوری شده بود که ملاکبری او را سرشاگرد همه بچهها کرد.
از همان بچگی نمازش را به وقت میخواند، از نظر اخلاق و رفتار و رعایت مسائل دینی سرآمد همه فرزندانم بود، تحصیلاتش را تا اول دبیرستان ادامه داد، بعد از آن یک روز آمد و گفت: «مادر جان! میخواهم بروم حوزه درس بخوانم.» به او گفتم: «تو که لباس نداری.» گفت: «از یکی از بچههای محل که در آنجا درس میخواند قرض میگیرم.» وقتی پنج ساله بود قرآن را برمیداشت و میرفت بیرون از خانه و با صدای بلند تلاوت میکرد، همسایهها میگفتند این بچه با این سن کم اینطوری است وقتی بزرگ شد چه میشود! وقتی به او میگفتم اینقدر با صدای بلند قرآن نخوان، میگفت: «باید با صدای بلند قرآن بخوانم تا دیگران به فرزندانشان یاد بدهند که از کودکی با قرآن و خدا آشنا بشوند.» بعد از 9 ماه تحصیل در مدرسه، تابستان اوقات فراغتش را به آموزش قرآن و احکام با بچههای کوچک سپری میکرد، یکبار یک پیرمردی که در بابل مغازه خرازی داشت بهنظرم نامش توکلی بود، به من گفت: «حاجخانم! بچههایم سواد قرآنی ندارند، اجازه میدهی پسرت بیاد در مغازهام و فرزندانم را قرآن یاد بدهد؟» من گفتم: «بچه من بزرگشده روستا هست، با بچههای شهر فرق میکند، برای او رفت و آمد کردن دشوار است، در همین حین فیضالله سرم را بوسید و گفت: «مادر جان! اصلاً نگران نباش من میروم به آنها یاد میدهم.» او بهمدت یکماه در مغازه حاجآقا توکلی ماند و به فرزندانش قرآن و احکام آموخت، هر چه از شهید فیضالله بگویم کم گفتهام، اگر بگویم که من لیاقت چنین فرزندی را نداشتم شاید باورتان نشود، از هر نظر بخواهی سرآمد همه فرزندانم بود، مداحی هم میکرد، آخرینباری که خواست برود وصیتنامهاش را با صدای خودش در نوار ضبط کرد، در پایان وصیتنامهاش گفت: اگر جسمم در کربلای ایران ماند و نعشم برای شما نیامد ناراحت نباشید، چون روحم پیش شماست، انگار خودش میدانست که پیکرش هیچوقت بهدست ما نمیرسد. وقتی که خواست به جبهه برود، آمد پیشم و گفت: «مادر جان! همه دارند به جبهه میروند و شهید میشوند، اجازه بده تا من هم بروم.» در جوابش گفتم: «این رفتاری که تو داری من مطمئنم که تو شهید میشوی!» گفت: «نگران چه هستی؟ اصلاً نگران نباش، حالا بیا این برگه را برایم مهر بزن تا من بروم.»
من هم قبول کردم، به او گفتم شما چهار پنج برادر هستید، اگر یک کدامتان را نفرستم جبهه ممکن است فردای قیامت بازخواست شوم، اولینباری که رفت بعد از 40 روز به خانه برگشت، مجدداً به اتفاق شهید شمسعلی و شهید محمدرضا پورعزیز و مرحوم علی پورابراهیم در عملیات حصر آبادان شرکت کرد، یکی دو ماه بعد به ما خبر رسید که شهید شمسعلی بر اثر انفجار مین به شهادت رسید. اول بهمن سال 1360 بود که مجدداً فیضالله و شهید محمدرضا به جبهه میروند، مرحله بعد که رفت عملیاتی در تنگه چزابه شده بود که در همان عملیات در تاریخ یکم اسفند 1360 فیضالله به شهادت رسید که بهعنوان شهید مفقودالاثر بهحساب آمد. آخرینباری که خواست برود، باز آمد پیشم و گفت: «مادر جان! اجازه میدهی بروم؟» گفتم: «چند مرتبه رفتی، الان باش درست را بخوان، درس خواندن هم جهاد کردن است، فرقی ندارد، دیدم او با این حرفم قانع نشد، در جوابم گفت: «این دفعه بروم بعد از دو ماه برمیگردم، تو اصلاً نگران نباش و برایم گریه نکن.» بالاخره هر طوری بود رضایتم را جلب کرد و رفت، ناگفته نماند که فیضالله بیسیمچی بود. از اینکه پسرم را در راه دین اسلام و قرآن فرستادم پشیمان نیستم، تنها چیزی که هنوز دلم را آرام نکرد، ندیدن هیچ اثری از فیضالله است، ولی با این حال یک دست لباسش را که در منزل داشتم گرفتیم و برایش تشییع جنازه کردیم.
الان وقتی میروم به امامزاده کریم و رحیم سر مزارش دلم آرام میشود، گاهی اوقات خودم را اینطور دلداری میدهم که بعضی از خانوادهها چند فرزندشان را در راه اسلام دادهاند، مگر من چه چیزیام کمتر از آنهاست. چند وقت پیش برای امام خمینی (ره) و همسرش و برای هر دو پسرش نماز خواندم و بعد به او قسم دادم که اگر فیضالله زنده است، باید به من نشان بدهی و اگر شهید شده باز هم باید به یک طریقی به من نشان بدهی، همان شب خواب دیدم که امام آمد به خانهام و وارد همین اتاقی که در آن نشستهایم شد، امام (ره) بر روی تخت نشسته بود و پسرم حسین پشت سر امام ایستاده بود و امام به او فرمان انجام کارها را میداد، اتاق پر از میوههای متنوع و غذاهای گوناگون بود، بهنظرم برای شهدا مراسم داشتیم من هم مشغول تهیه و تدارک پخت غذای مراسم بود، همین طور که در عالم خواب بودم چشمم به عکس امام افتاد و برای شادی روحش صلواتی فرستادم و گفتم ای امام! الهی بر قبرت نور ببارد، فرزندم را در راه اسلام و به فرمان تو فرستادهام امیدوارم که خدا قبول کند و تو راضی باشی. و حرف آخرم این است مطمئن باشید شما و امثال شما که در راه اسلام و قرآن گام برمیدارید فردای قیامت شهدا شفاعت خواهی شما را میکنند، از مردم و همه کسانی که پیرو اسلام و دین محمد (ص) هستند میخواهم که خون شهدا را پایمال نکنند و به خانوادههای شهدا احترام بگذراند.
94/12/05 - 15:18
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 27]