واضح آرشیو وب فارسی:فارس: گفتوگو با مادر شهید حسن گرجیان
لباسهایی که نیامد / مادر شهید: نکند پولهای دشمن زیر زبانمان مزه کند!
بعد از فوت پدرش به او گفتیم: «جبهه نرو، چهار مرتبه رفتهای، وظیفهات را انجام دادهای.» گفت: «میروم لباسهایم را میآورم.» رفت و خبر شهادتش را برایمان آوردند.
به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان بابلسر، تبیین و شناساندن فرهنگ ایثار و شهادت از مکانیزمهای دفاعی اسلام برای تسلیح جامعه در برابر هجوم فرهنگهای غیرخودی است، ایثارگری و شهادتطلبی نقش بهسزایی در حفظ دین و ارزشهای آن و استقلال کشور ایفا میکند؛ ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و تلاش برای احیای آن بهمنظور مقابله با تهاجم فرهنگی، موضوعی است که نیازمند بررسی ابعاد مختلف آن است. ایجاد کردن و سپس توسعه یک فرهنگ در میان یک جامعه، فعالیتی تدریجی و زمانبر است، البته بعضی از حوادث تاریخ در ایجاد و گسترش یک فرهنگ نقش تسریعکنندهای دارند، مثلاً درباره توسعه و گسترش شهادت در جوامع، حوادث بزرگی در زمان معاصر، پدیده انقلاب اسلامی با رهبری امام خمینی (ره) و سپس جنگ تحمیلی و دفاع مقدس 8 ساله، در رشد و تسریع و گسترش فرهنگ شهادت در میان دیگر جوامع نیز نقش داشتهاند اما برای تداوم و گسترش این فرهنگ در زمان کنونی خبرگزاری فارس در استان مازندران بهعنوان یکی از رسانههای ارزشی و متعهد به آرمانهای انقلاب اسلامی در سلسله گزارشهایی در حوزه دفاع مقدس و بهویژه تاریخ شفاهی جنگ، احساس مسئولیت کرده و در این استان پای صحبتها و خاطرات رزمندگان و خانوادههای شهدا نشسته و مشروح گفتههای آنها را در اختیار مخاطبان قرار داده که در ادامه بخش دیگری از این یادگاریها از نظرتان میگذرد. حاجیه خانم هاجر عابدپور مادر شهید حسن گرجیان میگوید: پسر شهیدم عاشق امام بود، با این که سنش کم بود و جثهاش برای حضور در جبهه کوچک ولی همت مردانهای داشت. یادم میآید کفشی خرید کمی ساق بلند و کف آن را چند لایه پارچه گذاشت تا قدش بلندتر شود، وقتی به اعزام نیرو رفت و مسئول اعزام ایرادی از قدش نگرفت، ذوقزده شده بود.
اهل نماز بهویژه نماز جماعت بود، لبخند از لبش دور نمیشد، خوشبرخورد و باادب بود، پدرش ـ مرحوم رمضانعلی گرجیان ـ هر وقت عصبانی میشد، شهید حسن او را به آغوش میگرفت، آنقدر او را میبوسید تا او بخندد. از کار کردن ابایی نداشت، نقاش ساختمان بود، بعد از فوت پدرش به او گفتیم: «جبهه نرو، چهار مرتبه رفتهای، وظیفهات را انجام دادهای.» گفت: «میروم لباسهایم را میآورم.» رفت و خبر شهادتش را برایمان آوردند. یکی از سفارشهای مهمش، حضور در نماز جماعت بود، خیلی به ما تأکید میکرد در نماز جماعت شرکت کنیم، من بعد از شهادتش سعی کردهام به این سفارشش عمل کنم، هر روز وقتی صدای اذان بلند شد، خودم را به مسجد میرسانم. هر سال همراه راهیان نور به شلمچه میروم ـ محل شهادت پسرم ـ هشت سالی میشود که با کاروانی از شهر فریدونکنار به مناطق جنگی میروم، بیشترمان خانواده شهدائیم، در آنجا مراسم با شکوهی میگیرم، مقداری برنج با خودم میبرم و یک گوسفند قربانی میکنم و اطعامدهی میکنیم، البته همراه با مداحی و مرثیهسرایی برای امام حسین (ع) و اهل بیتش. وقتی به کنار رود اروند میرویم بهیاد شهید فیضالله ذبیحنیا میافتم و خودم را به لب رودخانه میرسانم و دستهایم را داخل آب اروند میگذارم و برایش فاتحهای میخوانم، حس عجیبی به من دست میدهد. شهدا را فراموش نکنیم، اینها برای حفظ مملکت، دین و ناموس به جبهه رفتند، مملکت را حفظ کنیم، دین را حفظ کنیم، نگذاریم دست اجانب به این مملکت برسد، یک بار زمان صدام ما را به کربلا بردند، آنجا گفتند فردا میخواهیم شما را ببریم کاخ صدام و ناهار را همانجا صرف میکنیم، خیلیها راضی شدند تن به این کار بدهند، من در میان جمع بلند شدم و رفتم بالای صندلیای ایستادم و رو به تمام حاضرین جمع کردم و با صدای بلند گفتم: «آقایان و خانمها! من یک حرفی با شما دارم، از من ناراحت نشوید.»
آنها به من گفتند هر چه بگویی بالای سری ما، گفتم: «شما فردا صبح میخواهید کجا بروید؟» همه یکصدا گفتند: «کاخ صدام.» گفتم: «شما میخواهید بروید کاخ صدام را تماشا کنید و ناهاری هم آنجا بخورید، و بعد از ناهار بگویید آقای صدام دستت درد نکند که به ما ناهار دادی؟!» گفتم: «میخواهید بروید، بروید؛ خدا به همراهتان، اما این را بدانید که این جنایتکار دستور قتل فرزندانمان را صادر کرد، هنوز خون فرزندانمان از دستان این مزدور میچکد، او پسرم را کشت و دو استخوان از او را برایم فرستاد، فرزندانی که با هزار زحمت بزرگشان کرده بودیم، شما در آن دنیا با چه رویی میخواهید به شهدایمان نگاه نکنید، اگر قرار به ناهار خوردن است، من خودم فردا به همه شما ناهار میدهم.» خیلی عصبانی شده بودم، با صحبتهای من هیچ یک از افراد کاروان فردا برای بازدید از کاخ صدام نرفت، بد نیست این را هم بگویم، یکی دو روز بعد از اقامتمان در کربلا پولی را که هدیه از طرف صدام بود را به همهمان دادند، من آن پول را نگرفتم و پس دادم. این را گفتم تا موضوعی را برایتان بگویم، اینکه دشمن هر وقت باشد دشمن است، یک روزی زهرش را میریزد، نکند خدای ناکرده از دشمن غافل شوید! نکند سر سفره دشمن بنشینید، نکند پولهای دشمن زیر زبانمان مزه کند! از خدا میخواهم ما را در راه امام حسین (ع) به شهادت برساند، امام حسین (ع) را از ما راضی نگهدارد و در آن دنیا با حضرت فاطمه (س) و حضرت زینب (س) محشور شویم. * فرازی از وصیتنامه با درود و سلام بر تمامی رزمندگان اسلام در سراسر جبهههای نبرد که همچون امام علی (ع) وقتی که نبرد شروع میشود، هیچگاه پشت به جبهه نمیکنند و مثل شیر بر خصم زبون میتازند و سینه دشمن را میشکافند و به راه خود که صراطالمستقیم میباشند ادامه میدهند و هیچ باکی از دشمن ندارند. از حضرت محمد (ص) پیامبر خدا میشنویم که میفرماید «إنّ أفضل عملالمؤمن الجهاد فی سبیلالله بهترین عمل مؤمن جهاد در راه خدا است.» همانگونه که از پیامبر گرامی(ص) نقل گردید، ما باید دستورات الله را لبیک بگوییم؛ بارالها تو فرمان جهادم دادی و تکلیفم نمودی که در مقابل دشمنانت بایستیم، خودت نیز یاریام کن تا بکشم و کشته شوم، شمع شدن در ظلمت و دریدن پرده سیاه جهل را انتخاب نمودم تا بسوزم و دیگران را روشنایی بخشم.
بار دیگر دست کفر و شرک و نفاق از آبستن درآمد و سد راه شد، عوامل مزدور امپریالیسم سعی در نابودیمان دارند، ولی من به تمام آنها میگویم «ان کان دین محمد لم یستقم الاّ یقتلی فیا یسوف خذینی، انقلاب ما، مکتب ما و آرمان مقدس امام ما پیروز نمیشود مگر با ریختن خون ما، پس ای شمشیر و گلوله و ترکشها مرا دریابید تا روحم در درگاه خداوند آسوده باشد.» شما ای برادران و خواهران! از شما میخواهم مثل یاران حسین (ع) در کربلای بهخونخفته، به امام خمینی و یاران واقعیاش یاری و کمک نمائید و پرچم مقدس ایران که نور محمد (ص) از آن میدرخشد را در جهان هستی طنینافکن سازید. مادرجان! امام و یارانش را تنها نگذارید. در کارهای خیر، نماز جمعه، نماز جماعت، دعای توسل، کمیل و ... شرکت فرمایید.
94/12/04 - 03:19
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 44]