واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: زندگي به عشق مينا به روايت سيانور
تاريخ معاصر ما كمسوژه به دردبخور براي فيلمسازي ندارد. يكي دوتا هم نيست، هر سرش را نگاه كني سوژهاي جالب سرك ميكشد كه لااقل ميشود يك فيلم قصهگوي باهويت از آن ساخت.
نویسنده : محسن غلامي (قلعه سيدي)
تاريخ معاصر ما كمسوژه به دردبخور براي فيلمسازي ندارد. يكي دوتا هم نيست، هر سرش را نگاه كني سوژهاي جالب سرك ميكشد كه لااقل ميشود يك فيلم قصهگوي باهويت از آن ساخت. خيليها گلايه ميكنند كه پس چرا نميسازيد؟ درست است كه درون دفاع مقدس حالاحالاها جاي كار حس ميشود ولي سبدي فيلم، از آن داريم. انقلاب ولي نه! نه يعني اينكه متريال، زيادند ولي سينما همت نكرده بهطور جدي سراغش برود. امسال و در جشنواره فجر دو فيلم، سركي به دوران انقلاب كشيدهاند؛ جريان مجاهدين خلق و گروههاي تندرو و از جنس سوژههايي كه اشاره شد. اولي «امكان مينا» كمال تبريزي و ديگري «سيانور» بهروز شعيبي. در نطفه شبيه هماند و هر دو سراغ درام عاشقانه سياسي رفتهاند ولي متفاوت هستند. كوتاه در مورد اينها اينكه...
امكان مينا؛ بازگشت فيلمساز به سالهاي دور
داستان مهجور است و اين را در پايان ميفهميم. قصه «مهران» و «مينا» اگر بيخيال نامهاي حزبيشان بشويم؛ مهران خبرنگار يكهو به بيرونرفتنهاي همسرش مشكوك ميشود، در به در ميرود تا اينكه با ورود نيروهاي اطلاعات، اصل ماجرا دستش ميآيد. بيخبر از اينكه مينا جزء كوچكي از حزبيهاست. در نطفه قصه جالبي به نظر ميرسد ولي متأسفانه به پرداخت عميق و پرجزئياتي نميرسد. منبع اطلاعاتي براي مخاطب نميشود و كم به رخ ميكشد. مشخصات پر و پيماني از تشكيلات مجاهدين خلق نيست. عاشقانه هست فقط، همين و بس! دو تير و نارنجك و اينها نيز در تهاش شليك ميشود كه بگويد فضا كمي خشن است.
ولي كمال تبريزي با «امكان مينا» حداقل از دو كار قبلياش جدا شده. سراغ فيلمي رفته كه ساختش مشكل است. مشكل چون بايد هم حواست به قصه باشد و هم يك طراحي كه از آن، فضاي انقلاب بيرون نزند. ميلاد كيمرام به عنوان همهكاره، خودنمايي آنچناني نداشته ولي بيرمق نيز نيست. دوربين فرشاد محمدي اينقدر سر به زير هست كه به قولي سوتي ندهد و فضاي امروز وارد كادرش نشود. البته اينها به نسخه فرميك كار برميگردد نه فيلمنامه و احياناً داستان خردي كه قدرت پردازش ندارد. كمي دم دستي اتفاقات بنا شده مثلاً اينكه مگر يك خبرنگار چه اطلاعات محرمانهاي داشته كه مينا سه سال در قيد و بند اوست؟ كل «امكان مينا» سؤالش همين است.
فيلم كمال تبريزي بازنمايي خيلي دقيقي از سالهاي بعد انقلاب نميدهد. دنبال اصل غافلگيري است ولي با نشانههاي فيلم چندان دوام نمييابد. بدتر اينكه روابط بين كاراكترها عجيب و پرايراد است. از مينايي كه سه سال در حزب است اما در شب حادثه، بهراحتي فريب شوهرش را ميخورد (زماني كه مهران به دروغ، نقش مجاهدين خلق را درآورد). و بعد شستوشوي مغزياش چندساله را فراموش ميكند و از همه سابقهاش پشيمان ميشود. يا خود مهران اگر اين مدت، بويي از ماجرا نبرده چطور در يك سكانس، مينا و حتي سازمان اطلاعات را فريب ميدهد؟ هفت تيركش حرفهاي ميشود و غيره. پس در مواجهه با «امكان مينا» با اثر قابلي طرف نيستيم. اگرچه در هرحال بودنش بهتر از عمده توليدات پوچ و بيخود سينماست كه مثل اين فيلم چيز خاصي ندارند ولي اين دغدغهمند است و آن جماعت هيچ!
سيانور؛ نوعي تنازع بر سر زندگي
بهروز شعيبي فيلمساز با استعدادي است خيلي بيشتر از توانايياش در بازيگري اگر عجله نكند. مثل «سيانور» كه نياز به فيلمنامه با شاخ و برگتري داشت. فيلم نسبتاً سرپايي است ولي مشكل در عطف و حربههايي هستند كه داستان را هل ميدهد. «چند امريكايي كشته ميشوند، ساواكيها كسي را پيدا نميكنند. يكباره به خيابان ميرسند تا قيافههاي مشكوك را دستگير كنند» تا كه شايد آن نفرات را بگيرند و ميگيرند. چقدر هم راحت! بقيه ماجرا وضعش تاحدودي بهتر است؛ وجه دراماتيزه آن پررنگتر شده و در خلالش، به شكل رئالتر ورود به سياست ميكند يعني قصه جارچي منصفي ميشود كه اين حزبيها كيستند چه پاي عشق آدمها، وسط باشد و چه خيانت و غيره. انگار آدمهاي آن، مرگ را به پشت كردن به اعتقادات گروه، ترجيح ميدهند و با سيانور خلاص ميشوند.
فيلمساز از اين دريچه، مجاهدين خلق را به قضاوت گذاشته در داستان دهه پنجاهي خود. درك اينكه كاراكترهايش مابه ازاي واقعي داشته، سخت نيست. با اين تصويرسازي، دنبال خطخطي كردن واقعيت نرفته. جريان را به درون حزب و ساواك نيز برده. «نامزد سابق امير تازهپليس شده، چريكي است و سر و كله او پيدا و گذشته مرور ميشود تا اينكه او نيز از سيانور در امان نميماند.» طراحيها در صحنه و لباس طورياند كه ميتوانيم لحظاتي آن اتمسفر قصه انقلاب، را پيدا كرد. واقعيت نيز كمتر تبديل به شعار شده. «سيانور» ولي يك عيب جدي داشت اينكه هرچه از مجاهدين و تعصبش حرف ميزند ولي روي خوش به ساواك نشان داده! واقعاً اينقدر مظلوماند؟ مهدي هاشمي كه گنده ساواك باشد، نه خشونتش را از او متوجه ميشوم نه دلرحمياش را. بابك حميديان كارش را بهتر از بقيه بلد است اينبار به جلد نقشي سر به زير و حسي رفته. «سيانور» حداقل از ديگر فيلم مورد اشاره، سفتتر و پرجزئياتتر است و اينكه داستانگوتر نيز ساخته شده. كاراكترهايش مثل آثار مشابه به قولي نخنما نيستند و قابل لمسترند. اثري است با موسيقي و فيلمبرداري اندازه و كارگرداني پذيرفتني. فينالش نيز با مرگ هما(هانيه توسلي) نمادي ديگر از آن روي تشكيلات است. هدف فعلاً نقد اينها نيست بلكه حمايتي است از اين نوع مضامين به كنج عزلت رفته. با وجود گيردادنها و زدن به بدنه اين آثار، ولي مواظب باشيم كه تيشه به ريشه توليدشان نزنيم. تازه انگار دارند جان ميگيرند. بايد تشويق كرد تا كميت و كيفيتشان دوچندان بشود. واقعبين باشيم كه بضاعت و دارايي سينماي ما در مورد انقلاب فعلاً اينهاست.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۱۹ بهمن ۱۳۹۴ - ۲۱:۱۷
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 28]