محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826749973
داستان خواندنی آینه
واضح آرشیو وب فارسی:تفرش نیوز: داستان خواندنی آینه “مردی که درکوچه می رفت هنوز به صرافت نیافتاده بود به یاد بیاورد که سیزده سال می گذرد که او به چهره ی خودش در آینه نگاه نکرده است . هم چنین دلیلی نمی دید به یاد بیاورد که زمانی درهمین حدود میگذرد که او خندیدن خود را حس نکرده است . قطعا به یاد گم شدن شناسنامه اش هم نمی افتاد اگر رادیو اعلام نکرده بود که افراد می باید شناسنامه خود را نو، تجدید کنند . وقتی اعلام شد که شهروندان عزیز موظفند شناسنامه قبلی شان را ازطریق پست به محل صدور ارسال دارند تا بعد از چهار هفته بتوانند شناسنامه جدید خود را دریافت کنند ، مرد به صرافت افتاد دست به کارجستن شناسنامه اش بشود وخیلی زود ملتفت شد شناسنامه اش راگم کرده است . اما اینکه چرا تصور میشود سیزده سال ازگم شدن شناسنامه او میگذرد ، علت اینکه مرد ناچار بود به یاد بیاورد چه زمانی با شناسنامه اش سروکار داشته است ، وآن برمیگشت به حدود سیزده سال پیش – یا شایدهم – سی وسه سال پیش ، چون او در زمانی بسیار پیش از این دریک روز تاریخی شناسنامه را گذاشته بود جیب بغل بارانی اش تا برای تمام عمرش ، یک بار برود پای صندوق رای و شناسنامه را نشان بدهد تا روی یکی از صفحات آن مهر زده بشود. بعد از آن تاریخ دیگر با شناسنامه اش کاری نداشت تا لازم باشد بداند آن را درکجا گذاشته یا درکجا گم اش کرده است . حالا یک واقعه ی تاریخی دیگر پیش آمده بود که احتیاج به شناسنامه داشت و شناسنامه گم شده بود . اول فکر کرد شاید شناسنامه در جیب بارانی مانده باشد اما نبود، بعد به نظرش رسید ممکن است آن را درمجری گذاشته باشد ،اما نه .. آنجا هم نبود .کوچه را طی کرد ،سوار اتوبوس خط واحد شد و یکراست رفت به اداره ی سجل احوال . در اداره ی سجل احوال جواب صریح نگرفت وبرگشت ، اما به خانه اش که رسید به یاد آورد که – انگار – به او گفته شده برود یک استشهاد محلی درست کند و بیاورد اداره . بله همینطور بود . به او اینجور گفته شده بود . اما… این استشهاد راچجور باید نوشت ؟ نشست روی صندلی و مداد وکاغذ را گذاشت دم دستش ، روی میز. خوب…باید نوشته شود ما امضا کنندگان ذیل گواهی میکنیم که شناسنامه ی آقای … مفقودالاثر شده است. آنچه را که نوشته بود با قلم فرانسه پاک نویس کرد و از خانه بیرون آمد و یکراست رفت به دکان بقالی که هفته ای یکبار از آنجا خرید میکرد. اما دکان دار که از دردسر خوشش نمی آمد ، گفت او رانمی شناسد. نه اینکه نشناسدش ، بلکه اسم اورا نمی داند چون تاامروز به صرافت نیافتاده اسم ایشان را بخواهد بداند. به خصوص که خودتان که هم جای اسم را خالی گذاشته اید !!! بله درست است . باید اول می رفته به لباسشویی ، چون هرسال شب عید کت وشلوار وپیراهنش را یکبار میداده به لباسشویی وقبض میگرفته . اما لباسشویی با وجود اینکه حافظه ی خوبی داشت و مشتری هایش را اگر نه به نام اما به چهره میشناخت ، نتوانست او رابه جا بیاورد و گفت که : متاسف است، چون آقا راخیلی کم زیارت کرده است . لطفا ممکن است اسم مبارکتان را بفرمایید؟ _ خواهش میشود ، واقعا که ..دست کم قبض ،یکی از قبض های ما را که لابد خدمتتان است بیاورید مشکل حل خواهد شد ._ بله قبض ..آنجا روی ورقه ی قبض اسم وتاریخ سپردن لباس وحتی اینکه چند تکه لباس تحویل شده را باقید رنگ آن مینویسند. اما قبض لباس…قبض لباس را چرا باید مشتری نزدخود نگه دارد وقتی می رود ولباسش را تحویل میگیرد؟نه، این عملی نیست .دیگربه کجا وچه کسی میتوان رجوع کرد؟ نانوایی، دکان نانوایی درهمان راسته بود واو هرهفته نان هفت روز خود راازانجا میخرید.اما چه موقع از روزبود که شاگردشاطر کناردیوار دراز کشیده بود وگفت پخت نمیکنیم آقا، ومرد خودبه خود برگشت وازکنار دیوار راه افتاد به طرف خانه اش با ورقه ای که ازیک دفترچه ی چهل برگ کنده بود.پشت شیشه ی پنجره اتاق که ایستاد ،خیلی خیره ماند به جلبک های سطح آب حوض، اما چیزی به یادش نیامد. شاید دم غروب یا سر شب بود که به نظرش رسید بادست پُر راه بیفتد برود اداره ی مرکزی ثبت احوال، مقداری پول رشوه بدهد به ماموربایگانی و از او بخواهد ساعتی وقت اضافی بگذارد و ردواثری از شناسنامه او پیدا کند. اینکه ممکن بود؛ ممکن نبود؟ چرا…..چرا… چرا ممکن نیست؟با پیرمردی که سیگار ارزان میکشید و نی مشتک نسبتا بلندی گوشه ی لب داشت به توافق رسید که به اتفاق بروند زیرزمین اداره وبایگانی راجستجو کنند و رفتند. شاید ساعتی بعد از چایِ پشت ناهار بود که آن دومرد رفتند زیرزمین بایگانی وبنا کردند به جستجو . مردی که شناسنامه اش گم شده بود، هوشمندی به خرج داده و یک بسته سیگار بایک قوطی کبریت در راه خریده بود و باخود آورده بود. پس مشکلی نبود، اگر تاساعتی بعد از وقت اداری هم توی بایگانی معطل میشدند وبا آن جدیتی که پیرمرد بایگان آستین به دست کرده بود تا بالای آرنج و از پشت عینک ذره بینی اش به خطوط پرونده ها دقیق میشد این اطمینان حاصل بود که مرد ناامید از بایگانی بیرون نخواهد آمد. به خصوص که خود او هم کم کم دست به کمک برده بود وبتدریج داشت آشنای کار میشد. حرف الف تمام شده بود که پیرمرد گردن راست کرد، یک سیگار دیگر طلبید و رفت طرف قفسه ی مقابل که باحرف ب شروع میشد و پرسید : فرمودید اسم و فامیلتان چه بود؟ که مرد جواب داد : من چیزی عرض نکرده بودم . بایگان پرسید : چرا به نظرم اسم وفامیلتان رافرمودید در آبدارخانه !و مردگفت : خیر،خیر… من چیزی عرض نکردم.بایگان گفت : چطورممکن است نفرموده باشید؟ مردگفت : خیر..خیر..بایگان عینک از چشم برداشت وگفت: خوب ..هنوز هم دیرنشده چون حروف زیادی باقی ست حالا بفرمایید .مردگفت : خیلی عجیب است.. من وقت شما را بیهوده گرفتم. معذرت می خواهم . اصل مطلب را فراموش کردم به شما بگویم. من…من.. هرچه فکر میکنم اسم خود را به یاد نمی آورم .مدت مدیدی است که آن رانشنیده ام . فکر کردم ممکن است شاید بشود شناسنامه ای دست و پا کرد. بایگان عینکش را به چشم گذاشت وگفت : البته …باید راهی باشد. اما چه اصراری دارید که حتما…و مرد گفت :هیچ …هیچ…همینجور بیخودی… اصلا میشود صرفنظر کرد. راستی چه اهمیتی دارد؟ بایگان گفت :هرجور میلتان است. اما من فراموشی و نسیان را میفهمم . گاهی دچارش شده ام. با وجود این اگر اصرار دارید که شناسنامه ای داشته باشید راه هایی است . بی درنگ مرد پرسید: چه راه هایی؟و بایگان گفت : قدری خرج برمی دارد. اگرمشکلی نباشد راه حلی هست. یعنی کسی رامیشناسم که دستش دراینکار باز است . میتوانیم شما را ببرم پیش او . بازهم نظرشما شرط است . اما باید زودتر تصمیم بگیری چون تا هوا تاریک نشده باید برسیم . اداره هم داشت تعطیل میشد که آن دو از پیاده رو پیچیدند توی کوچه ای که به خیابان اصلی می رسید وآنجا میشد سوار اتوبوس شد و رفت طرف محلی که بایگان پیچ واپیچ هایش را می شناخت . آنجا یک دکان درازبود که اندکی خم درگرده داشت چیزی مثل غلاف یک خنجر قدیمی . پیرمردی که توی عبایش دم در حجره نشسته بود، بایگان را می شناخت . پس جواب سلام او را داد و گذاشت بامشتری برود ته دکان. بایگان وارد دکان شد و ازمیان هزارهزار قلم جنس کهنه وقدیمی گذشت ومرد را یکراست برد طرف دربندی که جلوش یک پرده ی چرکین آویزان بود .پرده را پس زد و در یک صندوق قدیمی را بازکرد و انبوه شناسنامه ها را که دسته دسته آنجا قرار داده شده بود نشان داد و گفت : بستگی دارد که شما چجور شناسنامه ای بخواهید .این روزها خیلی اتفاق می افتد که آدم ها اسم یا شناسنامه یا هر دو را گم میکنند. حالا دوست دارید چه کسی باشید؟ شاه یا گدا؟ اینجا همه جورش را داریم فقط نرخ هایش فرق می کند که از آن لحاظ هم مراعات حال شما را میکنیم . بعضی ها چشمشان را می بندند وشانسی انتخاب میکنند مثل برداشتن یک بلیط لاتاری . تا شما چجور سلیقه ای داشته باشید؟ مایلید متولد کجا باشید ؟ اهل کجا ؟ وشغل تان چی باشد ؟ چجور چهره ای ، سیمایی می خواهید داشته باشید؟ همه جورش میسر و ممکن است. خودتان انتخاب میکنید یا من برایتان یک فال بردارم؟ اینجور شانسی ممکن است شناسنامه ی یک امیر، یک تاجرآهن، صاحب یک نمایشگاه اتومبیل … یا یک.. یک دارنده ی مستغلات …یا یک بدست آورنده ی موافقت اصولی به نام شمادربیاید. اصلا نگران نباشید . این یک امر عادی است . مثلا این دسته ازشناسنامه ها که با علامت ضربدر مشخص شده ، مخصوص خدمات ویژه است که …گمان نمیکنم مناسب سن وسال شما باشد واین یکی دسته به امور تبلیغات مربوط می شود؛ مثلا صاحب امتیاز یک هفته نامه یا به فرض مسئول پخش یک برنامه ی تلویزیونی. همه جورش هست و اسم؟ اسم تان دوست دارید چه باشد؟ حسن،حسین, بوذرجمهر و… یا از سنخ اسامی شاهنامه ای؟ تا شما چه جورش را بپسندید، چه جوراسمی را می پسندید؟مردی که شناسنامه اش راگم کرده بود، لحظاتی خاموش واندیشناک ماند، وز آن پس گفت اسباب زحمت شدم؛ باوجود این اگر زحمتی نیست بگرد وشناسنامه ای برایم پیدا کن که صاحبش مرده باشد. این ممکن است؟ بایگان گفت: هیچ چیز غیرممکن نیست. نرخش هم ارزان تر است._ ممنون،ممنون..بیرون که آمدند پیرمرد دکان دار سرفه اش گرفته بود و در همان حال برخاسته بود و انگار دنبال چنگک میگشت تا کرکره را بکشد پایین و لابه لای سرفه هایش به یکی دو مشتری که دم تخته کارش ایستاده بودند می گفت فردا بیایند چون ته دکان برق نیست و… مردی که درکوچه می رفت به صرافت افتاد به یاد بیاورد که زمانی درحدود سیزده سال می گذرد که نخندیده است و حالا …چون دهان به خنده گشود بایک حس ناگهانی متوجه شد که دندان هایش یک به یک شروع کردند به ور آمدن ، فروریختن و افتادن جلوپ اها و روی پوزه ی کفش هایش، همچنین حس کرد به تدریج تکه ای از استخوان گونه ، یکی از پلک ها، ناخن ها و… دارند فرو می ریزند، وبه نظرش آمد شاید زمانش فرارسیده باشد که وقتی ، اگر رسید به خانه و پاگذاشت به اتاقش، برود نزدیک پیش بخاری و یک نظر، برای آخرین بار در آینه به خودش نگاه کند…..!” منبع:bartarinha.ir
دوشنبه ، ۵بهمن۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تفرش نیوز]
[مشاهده در: www.tafreshnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 20]
صفحات پیشنهادی
روح حماسه در داستانهای انقلاب گم شده است
روح حماسه در داستانهای انقلاب گم شده است داور بخش بزرگسال هشتمین جشنواره سراسری داستان انقلاب معتقد است روح حماسه و قهرمانخواهی كه در انقلاب مطرح بود در داستانهای نویسندگان امروز گم شده است به گزارش حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان به نقل از پایگاه خنوشتن داستان «پستچی» سنت شکنی بود/ گفتمان فرهنگی بدون مطالعه ممکن نیست
خبرگزاری شبستان هر سنت شکنی بهایی دارد و بهای نوشتن داستان پستچی از بین رفتن حریم شخصی من و اجازه دادن به عده ای برای ورود به این حریم بود و من آن را شجاعانه و سلحشورانه می پذیرم گفتمان فرهنگی بدون مطالعه در اساطیر و بن مایه های فرهنگی ممکن نیست به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستروایتی خواندنی از امام صادق(ع) در ستایش فاطمه معصومه(س)
در سالروز وفات دخت موسی بن جعفر ع روایتی زیبا از امام صادق ع در مدح ومنقبت حضرت فاطمه معصومه ع تقدیم شما اردتمندان به خاندان اهل بیت ع می شود به گزارش خبرگزاری بسیج از یزد صدوق در ثواب الاعمال و عیون نیز با سند خود نقل می کند که گفت سؤال کردم از حضرت رضا علیه السّلام راجعکتاب «آتش و عشق» شامل چهار داستان دفاع مقدس منتشر شد
شهیدخبر شهیدنیوز کتاب آتش و عشق نوشته ایران خوش چهره چهار رمان آتش در خرمن عشق سال های جنگ پسران جزیره و پری نخلستان نوشته حسین فتاحی را بررسی کرده است کتاب آتش و عشق نوشته ایران خوش چهره به بررسی چهار رمان حوزه دفاع مقدس می پردازد که در واقع پایان نامه نویسنده اسداستان سه معدنچی ایرانی در ژاپن
مرتضی غفوری یکی از کارگردانان نمایش فاجعه معدن کوشیرو عنوان کرد این اثر درباره جوانانی است که در دهه ۷۰ برای کار به ژاپن می رفتند مرتضی غفوری یکی از دو کارگردان نمایش فاجعه معدن کوشیرو درباره اجرای این اثر در جشنواره تئاتر فجر به خبرنگار مهر گفت نمایش فاجعه معدن کوشیرو آبان ماخداحافظی با آینه خودروها
به گزارش دولت بهار دنیای اقتصاد نوشت اگر تعویض آینه خودروها با جدیدترین تکنولوژی قانونی شود نقاط کور به تاریخ خواهند پیوست چندی پیش در نمایشگاه بین المللی سی ایی اس نمایشگاه ارائه نوآوری ها در زمینه تکنولوژی که در لاس وگاس برگزار شد شرکت بی ام و نمونه آزمایشی خودرویی را بهگپ و گفت خواندنی با مربی کروات سپاهان
دولت بهار یکی از بازماندگان تیم معروف کرواسی در جام جهانی ایگو استیماچ سرمربی فعلی سپاهان است مردی که خود را مدیون دو مربی پیشین ایران می داند و روزهای سختی را برای ستاره شدن سپری کرد مهر نوشت کرووات ها در فوتبال ایران همیشه جضور پررنگی داشتند و خاطرات زیادی برجای گذاشتند اداستان گزینش شهر قم توسط حضرت معصومه(ع)
شفقنا پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه یک سال بعد از هجرت برادر حضرت معصومه سلام الله علیها به شوق دیدار برادر و ادای رسالت زینبی و پیام ولایت به همراه عده اى از برادران و برادرزادگان به طرف خراسان حرکت کرد و در هر شهر و محلى مورد استقبال مردم واقع مى شد بدین جهت تا کاختتامیه هشتمین جشنواره داستان انقلاب پنجم بهمن برگزار می شود
خبرگزاری میزان- هشتمین دوره جشنواره سراسری داستان انقلاب دوشنبه ۵ بهمن ماه با معرفی برگزیدگان به کار خود پایان می دهد متن خبر نداردجمعه ۲بهمن۱۳۹۴كارگاههای مداوم، كمبودهای داستان انقلاب را جبران میكند
كارگاههای مداوم كمبودهای داستان انقلاب را جبران میكند جلسات كارگاهی داستان انقلاب اگر به شكل مداوم برگزار شود نه تنها كمبودهای آثار این جریان ادبی را جبران میكند بلكه انگیزهای را برای نویسندگان این حوزه فراهم میآورد به گزارش حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگ-
گوناگون
پربازدیدترینها