تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):دلى كه در آن حكمتى نيست، مانند خانه ويران است، پس بياموزيد و آموزش دهيد، بفهميد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827557129




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

آخرین دست نوشته ی مرحوم محمدعلی اینانلو


واضح آرشیو وب فارسی:الف: آخرین دست نوشته ی مرحوم محمدعلی اینانلو
بخش فرهنگ و هنر الف، ۱۲ دی ۹۴

تاریخ انتشار : شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴ ساعت ۱۳:۲۸
متنی که می خوانید را مرحوم محمدعلی اینانلو چند روز پیش از بستری شدنش در بیمارستان (شهریور ۹۴) نوشته است. او پس از بهبودی این متن را در اختیار خبرآنلاین قرار داده بود. استاد اینانلو خواسته بود این متن تا پس از مرگش منتشر نشود.ایستاده ام تا هلال ماه فرو رود ، خیره به آن می نگرم، طولانی و مدام، چشمانم آب می افتد، آسمان سرمه ای تیره است و هلال اول ماه نقره ای روشن ، به هلال اول ماه اعتقاد دارم، هر وقت که ببینم می بایست چشمانم را به روی همه چیز و همه کس ببندم و تنها به نور یا آب نگاه کنم که در آن ماه برایم همه چیز خوش یمن باشد، اکنون هلال باریک نقره ای در آسمان مخملین چند متری به پائین تر لغزیده اما من همچنان نگاهش می کنم، نگاهم را آرام از ماه به آب می سرانم آب استخر مزرعه تیره براق است، تیرگی درختان بید اطرافش را در خود با موج های ریز می رقصاند و زردی تیره براق گل های طاووسی در میان این تیره گی و زردی، هلال اول ماه هم هست که در میان زردی شاد طاووسی ها با موج های ریز می رقصد، چند بار هلال ماه را دیده ام ؟در زندگی شصت و هشت ساله من شاید ، شاید حدود هشتصد بار بر آمده باشد، مسلما همه آن ها را ندیده ام اما هرچه دیده ام زیبا بوده ، باد ملایم "مه" عکس هلال را در آب می رقصاند و گونه مرا نوازش می کند باد"مه" از شمال غربی می آید ، همیشه خنک است و خالص و صاف اما چند سال است که با خود گرد و خاک هم می آورد الان غباری ندارد، خالص است و صاف و خنک ، به نظرم مسوولان محیط زیست وقت نکرده اند امشب گرد و خاک کنند.دستها را باز می کنم. رو به باد می ایستم ، روی پنجه های پایم بلند می شوم ، نفسی عمیق می کشم و پشت سر آن فریادی از ته دل ، دو مرغابی سرسبز که بالهایشان را برای فرود گشاده اند وحشت زده با صدای مغ مغ بلند اوج می گیرند و می گریزند، دشت سراسر آب است و اردک ها با پروازهای سبک در نور کم هلال ماه دیده می شوند، یک دسته خوتکا با رقصی سبک و آهنگین نزدیکتر می شوند، انگشتان یخ زده ام بر قبضه تفنگ چفت می شود، اما بی خیال تیر اندازی می شوم، خوتکاها را نگاه می کنم تا بگذرند، سایه هاشان لحظه ای ماه را می پوشاند، باز پیدا می شود زیباتر از هر چیزی که هست، محو ماه شده ام، مسخره های دوستان شکارچی را بهانه ایی خواهم آورد.منطق "محو ماه شدن" برای این جماعت سودی ندارد بخصوص که جوان باشی و قبراق و پنج تیرت مثل بلبل چهچه بزند ، و با شکار نزده به چادر برگردی ، نسیم سرد صورتم را نوازش می کند و باز هم قلبم کمی تیر می کشد و پشت سرم درد می گیرد به قول سرهنگ " نکند که یاری نکند !" سرهنگ همینگوی نیز چند روز آخرعمر را به شکار مرغابی رفته بود، در بالکن مزرعه ایستاده ام دور تا دورم دشت تاریک است ، کمی سردم است ، هلال ماه به غروب نزدیک می شود ، هشتصدمین غروب، آن پائین هم کمرم دردی گنگ دارد ، آنجا هم لابد خبرهائی هست اما هرچه که باشد قصد ندارم گوسفند سلاخی دکترها باشم، بدن انسان یکی از کاملترین و زیباترین آفریده های پروردگار است نباید خرابش کرد، سرهنگ همینگوی هم همین عقیده را داشت اما آنوقت ها قند و شکر و اوره و غوره و پروستات و ترموستات مد نشده بود، در کتاب " آن سوی رودخانه زیر درختان " به دوستش "رناتا" می گفت ، اما همینگوی خیلی طول و تفصیل داده تا جائیکه سرهنگ کمی خل مشنگ شده.اصلا سرهنگ چگونه موجودی است که اندیشمندان راجع به آن این همه نوشته اند؟ کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد سرهنگ مارکز از آن دسته سرهنگ های فلک زده است ، خیلی بد است آدم آنقدر زنده بماند که زیر بغلش را بگیرند - تازه اگر باشند که بگیرند!- سرهنگ مارکز از آن دسته سرهنگ هائیست که می تواند با صورت چند روز اصلاح نکرده با سر و روئی پریشان طاقباز بر روی تخت بیمارستان دراز بکشد و در حالیکه چند لوله از دهان و دماغش رد شده با چشمانی بی نگاه به سقف خیره شود و دیگران با چشمانی پر از تنفر نگاهش کنند و برایش لگن بگذارند.سرهنگ دولت آبادی را نمی شناسم کاش عمری داشتم تا "کلنل" به فارسی هم چاپ شود این دولت آبادی هم از آن آدم های بداقبال است که جبر مدار جغرافیائی 37 درجه اسیرش کرده است اگر کمی بالاتر بود بی تردید همینگوی را جا می گذاشت و همطراز تولستوی و هومر می شد، چه استعدادهائی را که این جبر جغرافیائی خفه کرده است، شاید سرهنگ مارکز شانس آورده بود که دچار زوال عقلی شده بود ، "نام محترمانه آلزایمر"! چه تلخ است آدم را گیج و حیران سر چهار راهی ببینند که آب دهانش سرازیر شده جلوی شلوارش کمی خیس است و حیران با دهان نیمه باز به رهگذران می نگرد، آن هم آدمی که حتی کویر لوت هم چهار راه گنگی هرگز برایش نداشته است ، راستی در کویر لوت هم هلال ماه را دیده ام به چه زیبائی...اما سرهنگ همینگوی را بیشتر می پسندم با زبانی تیز و با واژه هائی مناسب زیر و بالای بالا نشین ها را یکی کرده بود و با ادبیات تیز و برنده خاص خودش حسابی تکانشان داده بود و بهمین دلیل آن ها هم حتی پس از خلع درجه هنوز بدنبالش بودند که برایش پرونده های تازه تر سرهم کنند و به همین دلیل هم از کار بر کنارش کرده بودند او هم برای اینکه بیشتر بریش آن ها بخندد در حالی‌که میدانست قلب مریض اش یاری نخواهد کرد چند روز آخر عمرش رادر یکی از زیباترین شهرهای ایتالیا به زندگی عشق ورزید ، خیام فیتز جرالد را ستایش کرد و به شکار مرغابی رفت، کاری که دوست داشت.نمیدانم هلال ماه را دید یا نه من در ایتالیا هم هلال ماه را دیده ام اما به مقتضای جوانی سرم شلوغ بوده ، توجهی نکرده ام، ماه اینک پایئن تررفته ، عکس اش دیگر در آب نیست ، آب تاریک است ، باد شدید تر شده اما با گرد وخاک همراه است ، لابد مسوولان محیط زیست بیدار شده اند ،یک لحظه سینه ام را برق می گیرد گیجگاهم تیر می کشد ، تنم را می لرزاند و دردی عمیق و سنگین و گم میانه بدنم را فرا می گیرد ، هلال ماه هنوز از میان گرد و خاک پیداست ، داخل اتاق می روم حالا باد ملایم مهربان تبدیل به توفان شده است ، این جا سرزمینی است وحشی ، باد " رازش " که از جنوب می آید مغز سر آدم را جوش می آورد و من در این سرزمین وحشی گندم میرویانم و لذت می برم.تلویزیون یک خانه سالمندان را نشان می دهد شیک مثل هتل ، سالمندان در سالن اجتماعات گرد آمده اند یکی برای آن ها دف می زند و آن ها با چشمانی بی نگاه دست می زنند پرستاران گاهی گوشه چشم ها و دهانشان را تمیز می کنند ، توفان با همان سرعتی که آمده تمام می شود.دوباره به بالکن می روم نزدیک نیمه شب است ، هلال ماه در حال غروب است ، بوی باران می آید . در ایالت کرالای هند هم بوی باران می آمد ، باران که تمام شد هلال ماه را می بینم که طلوع می کند ماه هند هم زیباست ، در آفریقا هم دیده ام ، در برزیل هم در کانادا هم زیباست ، زیبا ، اما هلال ماه ایرانی چیز دیگریست ، در قله شاهوارم نیمه شب است ، رفقا در چادر خوابیده اند من تنها در کنار آتشم و هلال ماه را می بینم در آسمان سرمه ای مثل نقره می درخشد و می خرامد ، خداوندا این کشور چقدر عاشق شدنی ست.گرگی در برف های مقابل زوزه می کشد من و سرهنگ هم زوزه ای طولانی می کشیم و بعد بلند به قهقهه می خندیدیم. گرگین از پائین بالکن با تعجب نگاه می کند از زوزه من سگ های گله های اطراف هم در دشت به پارس کردن و زوزه کشیدن می افتند گرگین هم غیرتی می شود پارس کنان تا انتهای نور چراغ می دود، دست چلاقش یاری نمی کند، سکندری می خورد معلقی می زند و صدایی غیراز پارس کردن از اوصادر می شود! به قهقهه می خندم ، گرگین نگاهم می کند، می گویم عیبی نداره پیری. اخیرا او را به جای گرگین خان پیری صدا می کنم البته وقتی که با هم تنهائیم می گویم غریبه که اینجا نیست، عیبی نداره. پیریه دیگه ! برایم دم تکان می دهد، دوازده سالی است که با من است، یک دستش را در جنگ با گرگها از دست داده است، توله چند روزه بود که با موتورسیکلت در داخل پیراهنم آوردمش، شکل بچه گرگ بود، در همان نگاه اول که لای سگ های دیگر گله دیدم عاشقش شدم، اسمش را گرگین خان گذاشتم، سگ شجاعی بود ، در شب های بیست درجه زیر صفر باز هم اصرار داشت که همان پائین بیرون بخوابد.اطمینان دارم که تمام طلوع های هلال ماه عمرش را در این بیابان دیده است اما من همه طلوع ها و غروب های هلال عمرم را ندیدم اما این یکی که امشب دارد غروب می کند چیز عجیبی است دقیقا هشتصدمین غروب هلال ماه است در طول زندگی من ، غروبی که شاید ماه دیگر طلوعش را نبینم ، برقی گذرا از سینه ام می گذرد ، ماه دیگر برای من طلوع نمی کند...تابستان 1394








این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: الف]
[مشاهده در: www.alef.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 135]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن