واضح آرشیو وب فارسی:فارس: یادداشتی از محمدکاظم کاظمی
قصیدههای زمینی؛ درنگی بر کتاب «چینکلاغ» مرتضی امیری اسفندقه
قصیدهسرایان از مردم دور بودهاند و با زبانی دور از دسترس، چیزهایی دور از دسترس را میگفتهاند. عمده مضامین، مشترک بوده و از چشمدیدهای شخصی شاعران، کمتر در قصاید یا فت میشد . ولی من میگویم امیری قصیده را بسیار زمینی کرده است.
خبرگزاری فارس- گروه کتاب و ادبیات:بیایید در همان نخست، این ادعای بیدلیل را ارائه کنیم که تلاش مرتضی امیری برای ارائة چهرة تازهای از قصیده، قرین به توفیق بوده است. دلایلش را بعداً خواهیم گفت. این توفیق، ولو نسبی، از آنجا حاصل شده است که شاعر کوشیده است میان لوازم و مقتضیات قالب قصیده و نیز خواستههای یک مخاطب امروزین شعر، کمابیش اجتماعی پدید آورد. پیش از این نیز شاعران امروز احیای غزل در ابعاد وسیع و احیای رباعی و مثنوی را در مقیاسی محدودتر آزمودهاند. این آزمایشها نیز آنگاه به نتیجهای دلخواه رسیده که تحولی را در همة عناصر صوری و محتوایی شعر همراه داشته است، البته با حفظ هماهنگی میان این عناصر. اما بدایع مرتضی امیری در قصیده چه بوده است؟ او در قصایدش چه ترکیبی از این عناصر را ایجاد کرده و به چه مرکبّی دست یافته است؟ 1. به گمان من، یک عنصر اصلی این ترکیب، همان «زبانآوری» است، یعنی میراث کهن قصیده، که شاعر ما بدان مسلّح است. قصیده بنابر مقتضیاتی که در اینجا مجال شرحش نیست، بیشتر مجال مهارتها و هنرمندیهای زبانی است و هنوز هم ضرورت این غلبه حس میشود. مسلماً در قالبی چنین مطوّل که شنونده برای خوانش همة شعر نیاز به عبور سریع از بیتها را دارد، مجالی هم برای درک نازکخیالی و ریزبینی و ایهامهای ظریف و شبکههای تودرتوی ارتباطات فراهم نمیشود. ولی هنرمندیهای زبانی قابلوصولتر هستند و تأثیر آنیشان بیشتر است. به هر حال، با مروری بر این قصیدهوارهها، روشن میشود که امیری به این هنرنماییهای زبانی بیعنایت نیست، به ویژه ایجاد موازنه میان دو مصراع از لحاظ ساختار جمله، چنان که در این بیتها دیده میشود. عقاب، باخبر از ابتدای جابلقا عقاب، باخبر از انتهای جابلساست پرندهای که بزرگا! پر از بزرگیها پرندهای که شگفتا! پر از شگفتیهاست پرندهای که صدایش صدا نه، صور سحر پرندهای که سکوتش سکوت نه، غوغاست «قصیدهوارة عقاب» 2. ولی در کنار این زبانآوری ـ که تا حدودی رنگ و بوی کهن دارد ـ در شعر امیری چیز دیگری هم هست که بدان تازگی و طراوت میبخشد، یعنی برخورداری از زبان محاورة امروز. بسیار کم اتفاق میافتد که این دو خاصیت، در یک شعر جمع شوند; استواری و صمیمت. غالب قصیدهسرایان نمیتوانند آن فخامت دیروزین را در زبان امروز پیاده کنند و از همین روی، زبانشان با همه استواری، گیرا و جذّاب نیست. امیری برای امروزیکردن زبانش دو کار مهم کردهاست. یکی از این دو کار، بیپروایی در کاربرد واژگان است. در قصاید او، هم کلماتی بسیار عامیانه همچون «موسیکوتقی»، «لوش» و «کلهونگ» دیده میشود و هم کلماتی بسیار جدید و نوآمده همچون «اتوبوس» و «هواپیما». اما از این مهمتر، بهرهگیری شاعر است از تعبیرات و ضربالمثلهای مردم امروز، که زبان را بسیار صمیمی و گیرا میکند. گویا زبان ایرجمیرزا و ملکالشعرا بهار در یک شعر جمع شده است، چنان که در این بیتها میبینیم و امیری از این دست بسیار دارد. (من در این مثال، عبارتهای مورد نظر را در گیومه نهادهام): شبیه آیة قرآن نمیتوان آورد کجا شبیه به این مرد «گیر میآید»؟ مگر ندیدهای آن اتفاق روشن را؟ به این محلّه «خبرها چه دیر میآید» بیا که منکر مولا، اگر چه پخته، ولی هنوز «از دهنش بوی شیر میآید» «قصیدهوارة غدیر» اگر مجاز به این تشبیه باشم، میتوانم گفت که کار امیری در قصیده، شبیه کار علی معلم در مثنوی بوده است، البته مثنویهای آغازین او، یعنی درآمیختن زبان فاخر خراسانی با زبان محاورة امروز و نه تنها زبان، که با آداب و رسوم و سنتها و باورهای مردم. 3. و چیز دیگری که به گیرایی و شیرینی بیان امیری کمک کردهاست، نوعی رندی و لاابالیگری ظریف است که گاه با طنزی ظریف نیز همراه میشود یا با سادهنماییای دهاتیوار. میگویم سادهنمایی، و نه سادگی. یعنی شاعر آگاهانه خودش را به سادگی میزند و این اوج رندی اوست: بیکار یکنفس ننشستیم تا سحر فصل بهار، فصل طلب، فصل کار بود اینجا ـ اگر بیت را مجرّد بنگریم ـ سخن بسیار طبیعی و حتی کمی سادهلوحانه به نظر میآید، ولی در پیکرة شعر، بسیار رندانه جلوه میکند که باید برای درک ظرایفش خود شعر را خواند، «قصیدهوارة دهکده» را. بیخرج و برج آگاه از شعر عراق و شعر هند بی درد سر استاد در سبک خراسانی شدم آگاه از اسطوره و تاریخ شعرِ مدح و قدح استاد در پیشینة اشعار عرفانی شدم «قصیدهوارة پدر 2» اینجا نیز چنان است، یعنی شاعر به طنز سخن میگوید و طنز این بیتها، جز در پیکرة شعر خود را نشان نمیدهد. ولی من دوست میدارم آنچه را دربارة زبان گفتم، کمابیش به عرصة محتوا نیز بکشانم. به طور کلّی محتوا، مضامین و لحن بیان امیری در این قصاید، بسیار نزدیک است به زندگی، زندگی مردم امروز. امیری در قصیده همان کاری را کردهاست که پیش از این، دیگران در غزل کردهبودند، یعنی برخورداری از تجربیات سادة زندگی و شخصیکردن فضای شعر. واقعیت این است که قصیدهسرایان، تاکنون هم گویا از مردم دور بودهاند و با زبانی دور از دسترس، چیزهایی دور از دسترس را میگفتهاند. عمدة مضامین، همان مضامین مشترک بوده است و از چشمدیدهای شخصی شاعران، کمتر چیزی در قصاید میشد یافت. اگر این تعبیر درست باشد، من میگویم امیری قصیده را بسیار زمینی کرده است. این شاید در چشم بسیار مردم نوعی هبوط باشد، ولی حداقل خاطر مخاطب را جمع میکند که برای دریافت این شعر، نیازی به هیچ تشریفاتی نیست. او با این گونه شعر برخوردی مستقیم دارد، نه تماسی با واسطه و از مسیر یک سلسله علوم و فنون و معانی و تصاویر مشترک. البته گاه با بیتهایی از این دست قراردادی بر میخوریم: خونریزی است حاصل تعلیمشان، بپای آیینه میدهند که اسکندرت کنند ولی این نادر است و باز، بلافاصله، سخن از همان مضامین ملموس است و تعبیرهای عامیانه که پیشتر نیز گفتیم: فهمیدهاند چشم تو باز است و گوش تو فهمیدهاند و تشنه که کور و کرت کنند تعریف میکنند که تنها تو آدمی ترفند کهنهای است، مبادا خرت کنند «قصیدهوارة خروش» نکتة گفتنی دیگر این که رویکرد امیری به زندگی، به یک زندگی سنتی آمیخته با اعتقادات و حتی باورهای قدیمی است، نه یک زندگی شهری از آن گونه که مثلاً در شعر قیصر امینپور دیده میشود. از این لحاظ هم میتوان امیری را با علی معلم مقایسه کرد. 5. مسلماً وقتی شعر در کل برگرفته از یک تجربة عینی ـ حال واقعی یا خیالی، فرقی نمیکند ـ باشد، صاحب «طرح» و «ساختمان» میشود. دیگر کلیگویی و سخنپردازی صرف نیست. بسیاری از شعرهای امیری، چنین است، یعنی یک ساختار یا طرح منسجم و پیوسته دارد. گاهی این طرح، به شکل شگفتآوری بدیع و جذاب میشود، چنان که در «قصیدهوارة دهکده» میبینیم که گویا یک فیلمنامهاست. ولی این را هم گفتهباشم که همه قصیدههای امیری، در یک حد برخوردار از ویژگیهای بالا نیستند. در این میان، قصیدههایی کاملاً بدون ساختار، بدون ظرافت و رندی و نیز بدون نوآوریهای بیانی و تصویری هم دیده میشوند، نظیر «قصیدهوارة غریب» که به گمان من شعری است کاملاً معمولی، با ردیفی کمجان و مضامینی کلیشهای: هنگام حشر، جز تو شفاعتکننده نیست تنها تویی شفیعة روز جزا، تویی در خانة تو گوهر بعثت نهفته است راز رسالت همة انبیا تویی... درد مرا که هیچ طبیبی دوا نکرد آه ای دوای درد دو عالم، دوا تویی و همچنین است «قصیدهوارة حب» و «قصیدهوارة آسمان» و بعضی دیگر شعرها که هر یک در نوع خود فاقد ویژگیهای تعالیبخش شعر امیری هستند. به هر حال، این کتاب با همه یکنواختی در قالب، خالی از بلند و پست نیست و این، ویژگی کار شاعران جوششی است. اینان مثل کوه آتشفشان هستند. هم گرانیت (یا همان سنگ خارا) دارند و هم سنگپا، که اولی مادة اصلی گدازههاست و دومی کفِ روی آنها. البته هیچ منکر نمیتوان شد که سنگپا نیز در عالم بدون استفاده نمیماند، ولی نه در ستونها و پلکانهای ساختمانهای باشکوه، که در گرمابهها. ، امیری در قصایدِ «پدر 3»، «داغ»، «دهکده»، «سفر»، «عقاب»، «اسفند 3» و «کویر» بسیار باشکوه ظاهر شده است و در قصیدههایی همچون «حرم»، «گزارش»، «حب»، «آسمان» و «نهیب» فاصلهای نسبتاً زیاد با نقاط اوج خویش دارد. در این شعرها، اسباب بزرگی قصیدههای قدیم از میان برداشته شده، ولی آن هنرمندیهای تازه نیز این جای خالی را پر نکرده است. چنین است که این شعرها، در قالب قصیده ملالآورند. شاید با حذف بیتهایی از آنها بتوان غزلهایی نسبتاً خوب از میانشان بیرون آورد.
94/10/11 - 11:27
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 32]