تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 26 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):شيطان به سپاهيانش مى گويد: ميان مردم حسد و تجاوزگرى بياندازيد چون اين دو، نزد خدا بر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829978863




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

حنابندان مادر برای فرزند شهیدش


واضح آرشیو وب فارسی:شهیدنیوز: شهیدخبر(شهیدنیوز): جنازه علی اصغر برای آخرین شب وارد خانه شد، رخت خواب دامادی برایش پهن کرد، حنابندان گرفت و فردا صبح هم او را به غسال خانه برد.پای صحبت های رزمندگان و خانواده های شهدا که می نشینی، خاطرات تلخ و شیرینی را بیان می کنند که می توان از این خاطرات منشوری از سیره شهدا به نسل جدید و آینده ارائه کرد، آنها که چه از کودکی و چه در دوران رزمندگی با شهید مأنوس بودند، می توانند بهترین راوی در معرفی شهیدشان باشند. در مکتب سرخ شهادت قلم سلاح است و جبهه کلاس درس و حسین (ع) آموزگار شهادت و آنانی که در مدرسه عشق غیبت ندارند، درک می کنند که در آنجا همه قلم ها، جز قلم عشق از کار می افتد، شهیدان معلمانی هستند که توانسته اند با ایثار و حماسه آفرینی خود به ما درس انسان بودن و انسان زیستن بدهند و با عمل شان به ما نشان دادند که باید روح زنگارگرفته مان را که در هیاهوی پرزرق و برق دنیا غرق شده است، صیقل دهیم، شهدااگرچهبه ظاهر در دوردست ها هستند، اما یاد و نام شان برای همیشه تاریخ بر سرلوحه قلب مان جاویدان می ماند. خبرگزاری فارس در استان مازندران به عنوان یکی از رسانه های ارزشی و متعهد به آرمان های انقلاب اسلامی در سلسله گزارش هایی در حوزه دفاع مقدس و به ویژه تاریخ شفاهی جنگ احساس مسئولیت کرده و در این استان پای صحبت ها و خاطرات رزمندگان و خانواده شهدا نشسته و آنها را بدون کم و کاست در اختیار اقشار مختلف جامعه قرار داده است که در ذیل بخش دیگری از این خاطرات از نظرتان می گذرد. احمد مهردادی پدر شهید علی اصغر (فرزاد) می گوید: علی اصغر کوچک ترینپسرم بود که موقع شهادت 15 سال داشت، یک روز به من گفت: «پدر اجازه بده بروم جبهه.» من مخالفتی با حضور پسرانم در جبهه ها نداشتم اما به او گفتم: «تو با این سن کمی که داری نمی توانی برای جبهه مفید باشی، صبر کن کمی که بزرگ تر شدی آن وقت برو.» گفت: «نه! شاید از نظر شما رفتن من به جبهه فایده ای نداشته باشد اما شاید بتوانم یک لیوان آب دست رزمنده ها بدم، این کار را که دیگر می توانم انجام دهم، بگذار بروم.» گفتم: «باشد حالا که اصرار می کنی من حرفی ندارم، اگر مادرت اجازه داد، برو خدا پشت و پناهت.» پسر بزرگم از زمان آغاز جنگ حضور مستمری در جبهه ها داشت و از روزی که علی اصغرپایش را در یک کفش کرد که من هم باید بروم جبهه، این دو برادر مدت کوتاهی را با هم گذراندند. یک روز علی اصغر زنگ زد که می خواهم فردا بیایم مرخصی، همسرم به دلیل هم نامی علی اصغر با پدرش، علاقه زیادی به این پسرش داشت، همین که شنید او فردا می خواهد بیاید مرخصی، دست به کار شد و منزل را برای ورود پسر کوچکش تمیز کرد. علی اصغر می دانست همسرم سواد خواندن و نوشتن ندارد، برای همین، هنگامی که به رسم آن روزهای جبهه ها، قبل از آغاز عملیات وصیت نامه اش را می نوشت، متن وصیت نامه را روی نوار کاست پیاده کرد تا به خوبی بتواند وصیتش را به گوش همسرم برساند. وسایل مرخصی اش آماده شد، ماشین کمین چپ کرد، بی سیم چی دستش شکست، او چون بی سیم چی بود، برگشت و به همراه گروه کمین عازم منطقه مورد نظر شد، کمین زدند اما موقع برگشت گرفتار کمین دشمن شدند و از آن گروه کمین، علی اصغر گرفتار عراقی ها شد. باوجود شکنجه های فراوانی که از دشمنان دید، حاضر به افشای اطلاعات کشف شده توسط گروه کمین نشد و به همین دلیل به ناجوان مردانه ترینشکل ممکن به شهادت رسید. همسرم منتظر علی اصغر بود و خانه هم برای پای گذاشتن او لحظه شماری می کرد، حوالی ظهر بود که از سپاه بهشهر تماس گرفتند و خواستند هرچه سریع تر خودمان را به آنجا برسانیم، پسر بزرگم که در مرخصی به سر می برد، به سپاه بهشهر رفت، آنجا به او گفتند یک جنازه شهید منتقل شده و در سردخانه است، ببینید اگرمتعلقبه شما نیست، به مراجع بالاتر اطلاع دهیم تا برای شناسایی هویت این شهید اقدامات بعدی را انجام دهند. جنازه بر اثر شکنجه های زیاد قابل شناسایی نبود اما پسر بزرگم، برادرش را شناخت و با دادن نشانی های بیشتر آنها را قانع کرد که هویت این شهید بر خلاف آنچه که به همراه جنازه ارسال شده، علی اصغر مهردادی و اعزامی از بهشهر است. پسرم که به منزل آمد، همسرم روی سکوی خانه نشسته بود، پسرم همین که چشمش به مادرش افتاد، گفت: «مادر اگر منتظر علی اصغر هستی او آمده و الان در سردخانه سپاه بهشهر است.» همسرم خودش را به سپاه رساند و پس از آن که از شهادت پسرش مطمئن شد، به منزل حضرت آیت الله جباری امام جمعه رفت و از ایشان خواست اجازه دهند برای آخرین بار در منزل میزبان پسرمان باشیم، ایشان هم موافقت کردند و جنازه علی اصغر برای آخرین شب وارد خانه شد، رخت خوابدامادیبرایش پهن کرد، حنابندان گرفت و فردا صبح هم او را به غسال خانه برد. گفته بودند چون در جنگ تن به تن شهید نشده است، باید با کفن به خاک سپرده شود، همسرم که آرزویی جز خوشبختی فرزندانش در دنیا و آخرت نداشت، دست به کار شد و پسرش را که برایش آرزوهای بزرگی تدارک دیده بود، غسل داد و کفن کرد و با دستان خودش به خاک سپرد. پسرم همیشه به مادرش می گفت: «مادر من خواب دیده ام هر زمان که به شهادت می رسم شما لباس های سفید و روشن به تن دارید، نمی خواهم اگر روزی به توفیق شهادت رسیدم، عزادار من باشید.» همسرم با پیروی از این وصیت پسرم، روز شهادتش لباس سفید پوشید تا علاوه بر عمل کردن به این وصیت، نشان دهد خانواده های شهدا از این که فرزندان شان جان شان را برای سربلندی کشور و میهن فدا کرده اند، نادم و پشیمان نیستند و خریدن بهشت توسط جگرگوشه های شان را با هیچ متاعی در دنیا عوض نمی کنند. یک روز سوار پشت یک وانت از کنار مزار شهدای بهشهر رد می شدم، طبق عادت دیرینه ام برای شادی ارواح شهدا فاتحه خواندم و از ته دلم برای شادی روح پسرم دعا کردم، همین که خواندن فاتحه ام تمام شد، وارد عالم رویا شدم، احساس کردم پسرم با لباسی زیبا روبه رویم نشسته است، دهانم قفل شده بود، دلم می خواست فریاد بزنم و به همسرم که جلوی این ماشین وانت نشسته بود، بگویم و خبر بدهم اما نتوانستم. پیش از این بارها علی اصغر را دیده بودم اما این بار دیدنش برایم خیلی دلچسب تر و رویایی تر بود، به همین دلیل پس از آن که رسیدیم خانه تمام ماجرا را برای همسرم تعریف کردم اما پس از آن دیگر شهیدم را در خواب ندیدم و گمان می کنم تعریف کردن آن ماجرا دلیل اصلی خوابندیدنشبود. هیچ وقت خودم را به دلیل بازگو کردن آن ماجرا نبخشیدم چرا که باید برای دیدن دوباره پسرم در انتظار فرا رسیدن روز قیامت باشم. منبع: فارس


پنجشنبه ، ۲۶آذر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: شهیدنیوز]
[مشاهده در: www.shahidnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 23]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن