واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:
توهم توهین در سریال شهرزاد وبلاگ > دانش، مهرزاد - درباره غائله های اخیر سریال شهرزاد
قطعا در بخشهای خبری تلویزیون بارها دیدهاید که از قول برخی چهرههای سیاسی کشورهای متخاصم و یا مخالف (از نتانیاهو گرفته تا عادل الجبیر)، صحبتهایی نامطلوب علیه شخصیتها و هنجارهای سیاسی کشورمان پخش شده است. آیا انعکاس این صحبتها، به معنای توهین صدا و سیما به رجال و ارزشهای حکومت جمهوری اسلامی ایران و همراهی و همدلی با آن سیاستمداران متخاصم خارجی است؟ لابد در برخی سریالها و فیلمهای تاریخی/مذهبی ملاحظه کردهاید که از زبان چهرههای منفیای همچون یزید و ابن زیاد و ابوسفیان و... سخنانی ناروا بر ضد ارزشهای شیعی و مناسبات اهل بیت گفته میشود. آیا پخش این دیالوگها به معنای ضدیت کارگردان و بازیگر آن فیلم و سریال با مکتب ائمه اطهار است؟ بابت طرح این دو پرسش ساده که جوابهایی بسیار بدیهی دارند، از خواننده باشعور مطلب پوزش میطلبم؛ ولی متاسفانه گاهی اوقات فضاسازیهایی هوش ربا در قبال تولیدات فرهنگی و هنری به وجود میآید که جز توسل به این مثالهای بدوی، راه دیگری برای پاسخ به ذهن متبادر نمیشود. آنچه اخیرا در قبال مجموعه شهرزاد تبدیل به غائلهای نابخردانه شده است، نمونهای از این جریان غریب است. ماجرا خیلی ساده است: یکی از شخصیتهای داستان (که زنی نازپرورده و پرافاده و در عین حال به دلیل هوو نازل شدن بر سرش، رقت انگیز است) برخلاف میلش مجبور به مسافرت به کرمان میشود و در بازگشت از آن منطقه با عبارتهایی نامطبوع یاد میکند. این عبارتهای نامطبوع، دلالت بر حس انگیزشی او در مسیر درام دارد. این یک فیلم مستند درباره کرمانشناسی و مردمشناسی آن دیار نیست که قرار باشد تک تک جملاتش ناظر به واقعیت باشد؛ بلکه فیلمی داستانی است و در داستان بر حسب شخصیتهای منفی و مثبت و اتفاقات گوارا و ناگوار و موقعیتهای پرفراز و نشیب روایت، در هر مقطع دیالوگهایی متناسب با فضای درام (و نه واقعیت بیرون از چارچوب داستان) ادا میشود. اتفافا اینکه شخصیتی در ابعاد این زن، قرار باشد در بازگشت از سفر اجباریاش به کرمان، از این شهر (و هر شهر دیگری که رفتنش به آنجا با اجبار و اکراه و در اثر رویدادی تلخ در زندگی زناشویی بوده باشد) کلی تعریف و تمجید کند، فضایی پرمضحکه و تصنعی شکل خواهد گرفت و عملا توهین به شعور مخاطب (از جمله مخاطبان کرمانی) خواهد بود.
از سوی دیگر شهرزاد یک سریال است. در بررسی یک سریال، هیچگاه با استناد به یک دیالوگ و نما و حتی قسمت، نتایج قطعی گرفته نمیشود و حتی ما منتقدها هم از نوشتن نقد تا قبل از اتمام آن ابا داریم و نهایتا اگر هم قرار باشد چیزی به بهانهاش بنگاریم، مطالبی کلی خواهد بود و نقد به معنای درست ترش را به فرجام ماجرا موکول خواهیم کرد. این روند در خصوص ماجراهایی مانند این جور غائلهها، بیشتر نمود دارد. سریال، کلیتی به هم پیوسته از حلقههای متصل به هم است و نمیتوان با انگشت نهادن بر یکی، تمام پیکره را تحلیل کرد. پاسخ دراماتیک یک کنش یا دیالوگ یا موقعیت، ممکن است در قسمتی دیگری از سریال با کنش و صحبت و وضعیت دیگری داده شود. نمیتوان لا اله را علم یزید کرد و از آن پیراهن عثمان بافت و الا الله ش را نادیده گرفت. چنین رویکردی یا ناشی از جهل است و یا غرض ورزی که در هر دو حالت نامطلوب است. عبارت «توهین»، مفهوم حقوقی و واژگانی خاص خود را دارد و اگر قرار باشد بدون در نظر گرفتن نمودهای بدیهی شعور هنری و درک فرهنگی از اقتضائات ماهوی یک پدیده، از این مفهوم استفادههای دم دستی به عمل آید، هیچ بنایی روی بنای دیگر بند نخواهد شد. اگر قرار بر این روند باشد پس فردوسی بزرگ هم محکوم است به توهین به اقوام ترک زبان در این بیت از شاهنامه که:
بود ترک، بد طینت و دیو زاد/ که نام پدرشان ندارند یاد
در حالی که این بیت از زبان یکی از شخصیتهای حاضر در مجلس بین سیاوش و رستم ابراز میشود و ناظر به عقیده خود فردوسی نیست.
سعدی نیز ابیاتی مشابه درباره این قوم دارد:
ندانی کــــه مـن در اقالیم غربت/چـــرا روزگاری بــکـــــــردم درنــگــــی
برون رفتم از ننگ ترکان که دیدم/جهان درهم افتاده چون موی زنگی
همــــه ادمیزاده بودند لیکــــــن/چـو گرگــان بخونخوارگی تیزچنگی
اما توصیف سعدی نه ناظر به کلیت رفتاری و نژادی ترکان، بلکه ناشی از حس حضور در مناسبات خصمانه حکومتهای وقت و زمانهاش بوده است.
نظامی گنجوی نیز در شعری میسراید:
ترکی صفت وفای ما نیست /ترکانه سخن سزای ما نیست
که البته این نکته نه عقیده خود این شاعر، بلکه جملهای است از جانب پادشاه زمانهاش که میخواست خود را از شباهت با فردی همچون محمود غزنوی مبرا سازد.
از این دست مثالها در ادبیات و شعر ایران کم نیست و اگر قرار باشد نگاهی همچون غوغامداران بر سر سریال شهرزاد بدانها داشت؛ لاجرم از فردا باید جواز انتشار شاهنامه و بوستان و گلستان و... هم باطل شود. آثار هنری، معیار و مبنایی جدا از سنجههای ارزیابی سایر پدیدههای بشری دارند و کم هوشی فراوانی میطلبد تا فارغ از اقتضائات این چنینی، حکم به تنبیه و تهدید و درفش و داغ داده شود.
******
اما چرا هر از چندگاهی در قبال برخی آثار هنری از جمله فیلم ها و سریال ها، با استناد به مناسبات مربوط به لهجه و قومیت و شهر و نژاد و...این نوع غائله ها برپا می شود؟ و حتی فراتر از آن، گاهی تعصبات شغلی و صنفی هم به میان می آید و با استناد به این که مثلا فلان شخصیت منفی بهمان سریال فلان شغل را دارد، پس این سریال به همه شاغلان آن صنف توهین کرده است. این حس و میل فراوان به توهین یابی در برخی از اقشار جامعه ما از کجا نشأت می گیرد؟ پیش از این نگارنده در یادداشتی مندرج در ماهنامه فیلم که به بهانه غائله برخی پزشکان در برابر سریال مهران مدیری نوشته شده بود، اشاراتی اجمالی را مطرح کرده بود از آن جمله که موارد پرشماری در پیشینههای تاریخ و فرهنگ و حکومت و اقتصاد و باورهای اجتماعی دست به دست هم داده است تا در بسیاری از پیکرههای گروهی جامعه ما، تشخص هویتی، نه با اثبات و ایجاب، بلکه با توهم توهین شدگی و تهاجم یافتگی، اعتبار پیدا کند. گویی برخی از مردمان و حتی گروههای مرجع ایشان، ناخواسته میل فراوان دارند تا از طرف جایی به ایشان توهین (ولو پنداری) شود و سپس با فریاد تظلم خواهی و اعتراض علیه آن توهین، مراتب اعتباری و هویتی خود را به اثبات رسانند. بسیاری از ما دربه در دنبال این هستیم که اثبات کنیم کسی به ما و هنجارها و منافع گروهیمان، توهین یا حمله کرده است؛ آنگاه با نمایش تورم رگ گردن، حمیت گروهی خود را فریاد میزنیم و خیالمان راحت میشود که چقدر مهم هستیم. تعصب، خودبرتربینی، عدم اعتماد به نفس، فقدان اعتماد اجتماعی، و از همه مهمتر ضعف شدید در بینش اجتماعی و فرهنگی، به این جریان منحط بیشتر دامن زده است.
نگارنده ساکن و متولد تهران است و از ناحیه مادری نیز اصالت تهرانی دارد. اما چرا من (و بسیاری دیگر از همشهریانم) با وجود این همه تصویر منفی که از تهرانی ها - چه معاصر و چه قدیمی - در فیلم ها و سریال ها خلق می شود آزرده خاطر نمی شوم؟ از لات های بی ناموسی که در فیلم های مسعود کیمیایی به تجاوز و تعدی به حق دیگران مشغولند تا علاف های کله پاچه خوری که در هزاردستان زنده یاد علی حاتمی جز کتک کاری و عیاشی کار دیگر بلد نبودند و در شهری مملو از کثافت و شپش و فلاکت به سر می بردند... حالا تازه این تصویر تهران و تهرانیان در آثار فیلمسازانی متشخص است؛ وگرنه نمودهایش در فیلم های دیگران که مثنوی هفتاد من است. شاید یکی از ابعاد این موضوع به ماجرای اقلیت/اکثریت یا مرکز/حاشیه معطوف باشد. متاسفانه فقدان یا کمبود رسیدگی های مقتضی به برخی مناطق غیر مرکز که نه مربوط به امروز و دیروز، بلکه معضلی ریشه ای از دهه های پیشین است، پتانسیلی متراکم و پربغض پرورش داده است که به محض بروز کوچکترین تلنگر، قابلیت فوران دارد و در صورت مهارنشدگی می تواند مسأله ساز باشد. مقصر در این میان، نه لزوما آن تلنگر (که می تواند از اساس پندارآلود باشد)، بلکه در درجه اول، دامن زنندگان مسئول فضای همچنان تبعیض آلود بین مرکز و حاشیه هستند و در درجه دوم، متولیان فرهنگی ای که می توانند در آگاه سازی و بهبود اندیشه فرهنگی و هنری مردمان موثر باشند و عملا کاری انجام نمی دهند؛ که بیش از همه، مدیران مربوط دستگاه رادیو و تلویزیون به دلیل برد وسیع رسانه ای شان متهم در این نوع کوتاهی ها به شمار می آیند.
نکته دیگر نیز برمی گردد به ماهیگیری از آب های گل آلود. معمولا افرادی که در پی بقای مقام و منصب خود در جایگاه هایی هستند که نیاز شدید به رأی های محلی و اقلیمی دارد، مترصد خودنمایی و خودجلوه گری در این جور موقعیت ها هستند تا مثلا اثبات کنند که چقدر برای حوزه های متبوع خویش اهمیت فراوان قائلند؛ فارغ از این که اگر سابقه و صبغه برخی از ایشان در همین منصب و مناصب پیشین کندوکاو شود؛ آن گاه روشن خواهد شد که چه شاهکارهایی برای خلق الله (چه در حوزه عموم مردم و چه در نواحی اقلیمی خویش) به جا نهاده اند و وجدان شان هم به آسودگی خفته است.
سه شنبه 24 آذر 1394 - 16:12:59
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 101]