واضح آرشیو وب فارسی:فارس: من فقیرم، آس و پاسم، بخیهها را باز کن
شاعرانههایی برای رفوی بخیههای فقر
به دنبال واقعه تاسف بار بیمارستان خمینی شهر و کشیدن بخیه صورت کودکی به دلیل نداشتن هزینه بیمارستان، تعدادی از شاعران کشورمان در واکنش به این واقعه شعرهایی سرودهاند.
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، به دنبال واقعه تاسف بار بیمارستان خمینی شهر و کشیدن بخیه صورت کودکی به دلیل نداشتن هزینه بیمارستان، تعدادی از شاعران کشورمان در واکنش به این واقعه شعرهایی سرودهاند که در ادامه مروری داریم بر تعدادی از این اشعار. این اشعار هر یک از زاویهای سروده شدهاند یکی خطابی است به کارکنان بیمارستان، دیگری خطاب به کودک است و آن یکی خطاب به خانواده کودک. اما در همه آنها اندوه شاعران از فقر کودک موج میزند: محسن کاویانی خطاب به کارکنان بیمارستان خمینی شهر سرود: از زخم فقیران جگرم سوخته است
شیطان ز شما قساوت آموخته است
لعنت به من و سوکت من! پس بکشید
این بخیه که لبهای مرا دوخته است! محمدرضا ح. بازرگانى هم در واکنش به این واقعه برای کودک چهارساله نوشت: ما را ببخش اگر که محبت نداشتیم شرمنده ایم از اینکه مروت نداشتیم ما را ببخش اگر که براى نگاه تو
آیینه اى به غیر وقاحت نداشتیم افسوس در تمام لغتنامههایمان
جایى براى واژه غیرت نداشتیم از کارتهاى ملى ما پرسوجو نکن
ما اسم داشتیم، هویت نداشتیم باور بکن که ما همگى اهل مسجدیم
اما براى «بخیه» روایت نداشتیم علیرضا رنجبر هم تقدیم به خانواده ی کودکی که بخاطر فقر، بخیههای کودک دلبندشان را کشیدند، غزلی سروده است: بخیهها را باز کن، آزار را آغاز کن
من فقیرم، آس و پاسم، بخیهها را باز کن کوهی از زخمم، نمک داری برای چاکِ زخم؟
کمتر ای دکتر!، برایم چشم را غَمّاز کن چانه اش را ول کن و چاکِ دلم را کن رُفو
سنگدل!، محضِ خدا، این درد را ایجاز کن پای سوگندت بمان و بیش از این کافر نباش
رحم بر حالِ بدِ این کودکِ طنّاز کن کلیه ام را میخری؟، شاید که جیبت پر شود
ای خدا! کاری بکن، رحمی بکن، اعجاز کن... آهِ مظلومان اثر دارد، بیا با آهِ من
بخیهها را باز کن، آزار را آغاز کن... بهروز سپیدنامه هم با زبانی شاعرانه به وصف اوضاع بیمارستانها پرداخته است: بوی الکل… بوی سوزن…بوی دارو…بوی خون چک چک گنگ سرمهای سفید واژگون تختهای سرد و خالی … ملحفههای سفید ویلچرهای نشسته روبروی بانک خون می کشد بر روی موزاییک طی را پیرمرد آن طرف تر کودکی خوابیده پای یک ستون پا برهنه می دود بی روسری با اضطراب گاه گاهی می زند آهی به طاق آبگون مادری از فقر می نالد ولی مردی تمیز می دهد چندین تراول را بدون چند و چون خسته ام از تخت سرد و… بوی دارو… بوی درد خسته ام از زندگی از روز اول تا کنون انتهای پیام/و
http://fna.ir/VSVC1N
94/09/21 - 10:47
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 11]