واضح آرشیو وب فارسی:نی زار:
شیفتگان واقعی خدمت را بهتر بشناسیم
نیک می دانم که جمشید های بسیاری بی آنکه در سودای نام و نانی باشند بر باور های ارزشمند شان استوارند . خدایشان خیر دهد !
نی زار : غروب یک روز از ماه های نخست پاییز برای تدوین مستندی که بایستی در جلسه ی روز بعد ارائه می شد به اداره رفتم ، وقتی پله های منتهی به اتاقم را طی می کردم صدای آشنایی مرا متوجه خود ساخت ، شخصی در حال صحبت با تلفن بود و سکوت حاکم بر سالن (به سبب نبود افراد )، صدایش را واضح تر به گوش می رسانید . متوجه شدم که دارد در مورد یکی از برنامه های کاری با یکی از روسای ادارات مناطق گفت و گو می کند ، صدایش آشنا بود ، می شناختمش ، تعجب کردم ! بعید می دانستم خودش باشد .آخر به من گفته بودند شدت تصادف و جراحتش تا حدی است که مدت زیادی را باید در بستر بیماری سپری کند . کنجکاوی مفرطی که همواره با من است مرا به سمت اتاقش کشاند … چند روز قبل بود که از همکارانش جویای احوالاتش بودم و به من گفته بودند چهار ماهی را مرخصی استعلاجی دارد ، دستش هیچ حسی ندارد ، شانه و کتف و کمرش نیز به شدت آسیب دیده و بدون آتل نمی تواند حتی از جایش نیز بلند شود .
بنا داشتم تا با همکارانم در اولین فرصت به عیادتش بروم … همین ها بود که کنجکاوی را دوچندان کرد … به درب اتاقش که رسیدم دیدم با لبخندی که همیشه بر لب دارد اشاره کرد که بنشینم . گیج بودم… دست چپش که هیچ حسی نداشت را به کمک دست راستش با حالتی که به چهره اش داد و دانستم سختش بود ، بر روی میز گذاشت و به صحبتش ادامه داد . کمی بیشتراز حد معمول چاق نشان می داد ! تلفنش که تمام شد به سمتش رفتم ونگذاشتم بلند شود ، پیشانی اش را بوسیدم و از احوالاتش پرسیدم . گفتم ” گویا این یک ماهی و چند روزی که ندیدمت خیلی بهت خوش گذشته که این قدر فربه شدی ” با همان لبخند همیشگی اش دکمه های پیراهنش را باز کرد و بی آنکه هیچ حرفی بزند نشان داد که کمربندی ضخیم اندام فوقانی اش را نگه داشته است . تعجب می کنم و می گویم: جمشید ” حالا مثلا با این وضعیت داری میای اداره که بگی من به کارم خیلی اهمیت می دم یا می خوای ترفیع بگیری و به مدیران بالادستی ات بگی که عاشق کارت هستی !” … لبخندش محو می شود ، صورتش حالت جدی به خودش می گیرد و می گوید : مگه غیر تو کس دیگه ای هم این موقع تو اداره هست! گفتم “بالاخره می دونی که معاونین و مدیران،غروب ها واسه انجام کارهای عقب افتاده میان و عنقریبه که همه پیداشون بشه … خودمونیم مرد ! تو هم خوب سیاست مداری ها ” جمشید سرش رو پایین انداخت و چیزی زیر لب زمزمه کرد که نفهمیدم چی گفت ! بهش گفتم “مردم مومن حرف ها تو بلند تر بگو منم بشنوم ” که با آهی فقط گفت : خدایا راضی ام به رضای تو …” خنده ام گرفته بود …. از طرفی دیدن جمشید جلیلوند فعالی که هر لحظه جایی بود، با این وضعیت آزارم می داد و از طرف دیگر نمی توانستم علتی قابل توجیه برای بودنش در اداره ، آن هم این موقع از غروب و آن هم با این وضعیت جسمانی پیدا کنم… بهش گفتم “شوخی می کنم جمشید جان … حالت چطوره و از بیماریت برام بگو …” جمشید از اون تصادف گفت وسیر درمانی که سپری کرده ، از اینکه نا امیدانه در مورد برگشت حرکت و حس دستش سخن می گفت و از وضعیت کمرش … به او گفتم ” آخه مگه تو تا چهار ماه مرخصی استعلاجی نداری … حتما پزشک معالجت چیزی می دونسته که برات چنین تجویزی کرده ” که با بغضی که از جمشید بعید بود گفت :” نتونستم …!” با جمشید بعد از کمی گفت و گو خداحافظی کردم و از اتاقش خارج شدم ، با خود فکر می کردم که این شیفتگان خدمتی که بارها ، تنها به عنوان یک شعار زمزمه اش می کنیم مصادیق عینی اش چه کسانی هستند !
جمشید جلیلوند ، رئیس اداره تربیت بدنی و فعالیت های ورزشی اداره کل آموزش و پرورش سیستان وبلوچستان در روز های نخست مردادماه و در مسیر برگشت به زاهدان با خودروی سواری اش تصادف می کند و پس از چند روز کما برای تکمیل معالجه اش مجبور به چهار ماه استراحت مطلق می شود . اما شوق وافری که به همکاران و کارش داشت نتوانست او را بیشتر از چهل روز در خانه نگه دارد و مابقی ایام استراحتش را، آن هم زمانی که کمتر کسی او را ببیند، با دستی بسته به گردن و کمری آسیب دیده که به سختی می تواند ساعتی بنشیند ، برای انجام کارهایش به اداره می آید . نیک می دانم که جمشید های بسیاری بی آنکه در سودای نام و نانی باشند بر باور های ارزشمند شان استوارند . خدایشان خیر دهد ! کوتاه سخن آنکه … صد نکته غیر حُسن بباید که تاکسی مقبول طبع مردم صاحب نظر شود ! نگارنده : …
۲۱ آذر, ۱۳۹۴ - ۰۷:۳۲
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نی زار]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 28]