واضح آرشیو وب فارسی:ایران بالکان: مجری سابق شبکه تلویزیونی آریانای افغانستان نوشت: همه جیغ می زدند و گریه و ناله سر می دادند؛ کودک نازم 3 ساعت بود که در دست های خودم جان داده بود. به گزارش پایگاه تحلیلی – خبری ایران بالکان (ایربا) به نقل ازفارس، موضوع مهاجرت مردم افغانستان به کشورهای اروپایی طی روزهای اخیر سرو صدای زیادی ایجاد کرده است. پناهجویان افغانستانی برای رسیدن به کشورهای پیشرفته، با هزاران مشکلات دست و پنجه نرم می کنند و انواع خطرات را به جان می خرند و متاسفانه سالانه تعدادی زیادی از پناهجویان در مسیر راه قربانی می شوند و کسانی که خود را با مشکلات زیاد به کشورهای پیشرفته می رسانند، با مشکلات پذیرش مواجه می شوند. «قیس رحمانی» مجری سابق تلویزیون آریانا، طی یادداشتی در صفحه فیس بوک خود داستان تلخ غرق شدن پسر 4 ماهه اش در آب های یونان را منتشر کرد. در این یادداشت آمده است: قرآن شریفی که در خانه بود برداشتم، 2 رکعت نماز خواندم و پس از آن راهی استانبول شدیم. در مسیر راه همسرم می گفت ای کاش نمی رفتیم، اما من گفتم درست است اگر وضعیت خوب نبود بر می گردیم. بازار داغ قاچاقچیان در استانبول به استانبول که رسیدیم، دیدم بازار قاچاقچیان خیلی گرم است. 4 روز را در این شهر سپری کردیم و قرار نبود از راه دریا بریم. در این مدت افراد دیگری هم با قایق های بادی می رفتند، ولی من جرأت نکردم یک هزار دلار بدهم و با قایق بادی از آب بگذرم. پس از آن قاچاقچیان به من گفتند تو می توانی با کشتی بروی، ولی نرخ بلند است. وی افزود: ما از مردم 2 هزار و 500 دلار می گیریم، ولی برای کمتر حساب می کنیم و با شما راه میایم. بلاخره بعد از اینکه قاچاقچی به باور خودش خیلی به ما احترام داشت، 2 هزار دلار از ما گرفت و ما هم تصمیم گرفتیم با کشتی تیزپر برویم. ساعت 9 شب از استانبول حرکت کردیم. به غیر از ما 3 مینی بوس دیگر هم بود که تحت نظر قاچاقچیان حرکت می کرد؛ پس از چند ساعت در وسط راه، کشتی ما تصادف کرد، ولی خسارت زیادی در پی نداشت و به راه خود ادامه دادیم. شاید ساعت 3یا 4 شب بود که به جنگل «چناک کله» رسیدیم. هوا خیلی سرد بود و باران وحشتناکی همه جنگل را فرا گرفته بود. نزدیک به 40 دقیقه پیاده راه را طی کردیم. پسرم «سومر» خیلی جیغ می زد که در گذشته ما شاهد چنین جیغ هایی نبودیم؛ ولی من و مادرش تلاش می کردیم با شیر دادن به وی آرامش کنیم که نتیجه ای نداشت. بلاخره من گوشی همسرم را گرفتم و کارتونی که سومر آن را خیلی دوست داشت، گذاشتم و در نهایت آرام شد. ما زیر یک درخت زیتون نشستیم و همه به نقطه دیگر جنگل رفتند. روز سختی را سپری کردیم برای این که باران خیسمان نکند، یک کلبه پلاستیکی ساختیم. صبح که شد به همراه گروهمان نماز خواندیم؛ چند لحظه بعد یک قاچاقچی آمد و ما را با 20 دقیقه پیاده به نقطه ای برد که به کشتی برویم. همان روز تا ساعت 5 عصر برای اینکه پلیس ترکیه گشت نظامی داشت، داخل آب نشدیم؛ یک روز را در جنگل با سختی های زیاد سپری کردیم. قاچاقچیان مرز همه تفنگ داشتند و چند کودک جوان وسایل ما ضرب و شتم کردند. آنها گفتند بروید کشتی هایتان را بیاورید. بچه ها همه رفتند و کشتی ها را که خیلی سنگین بودند، آوردند؛ 4 ساعت طول کشید تا کشتی ها برسند و من نیز به آنها کمک کردم. در جنگل آب و غذا نبود؛ همسرم هم گرسنه بود و هم تشنه. با مشقت زیاد یک بطری که شاید بیش از 10 سی سی آب نداشت، به همسرم دادم. خلاصه یک روز و نیم در جنگل به سختی گذشت. همان شب یک کشتی آماده شد. البته آن چیزی جز یک قایق پلاستیکی نبود؛ 19 نفر از جمله 6 کودک سوار قایق شدیم. قایقمان در حرکت بود. من قرآن در دست داشته و با صدای توأم با گریه آن را قرائت می کردم. هوا خیلی تاریک شد. خط های قرآن کریم برایم معلوم نمی شد. قرآن را بستم و سوره های جزء سی ام را از حفظ خواندم؛ همسرم هم آیت الکرسی را با خود زمزمه می کرد. آب داخل قایق ما شد شاید 15 دقیقه در آب بوده و نیمی از راه را طی کرده بودیم که متوجه شدیم آب داخل قایق ما شده است؛ همه ما دست پاچه شدیم. یک نفر از مسافران با بوت خود آب را بیرون می انداخت. موج آب خیلی بلند بود. موتور قایق ما خاموش شد و کاپیتان که از خود مسافران بود، از جای خود بلند شد و با قوت تمام ترمز قایق را کشید؛ این همان لحظه ای بود که قایق ما روی آب تکان شدید خورد و واژگون شد. سومر که در بغلم خوابیده بود ناگهان بیدار شد و شروع به جیغ زدن کرد؛ همسرم می گوید چند لحظه همراه با پسرم زیر آب رفتیم؛ پس از آن همسرم بلند فریاد می زد قیس جان! سومر جان! من نیز فریاد زدم سیاره جان ما اینجا هستیم بیا. به هم رسیدیم. همه جیغ می زدند؛ خانواده ای که 4 کودک داشتند، 3 فرزند خود را در این حادثه از دست دادند و دختر بزرگش را خودم از زیر قایق کشیدم که نجات یافت. همه جیغ می زدند همه جیغ می زدند و صدای گریه و ناله سر می دادند. موج آب همه ما را از هم جدا کرد. صدای هیچ کس را نمی شنیدیم. هوا تاریک و سرد بود و باران می بارید. رعد و برق خیلی وحشتناک بود و موج آب هم حدوداً 2 متر تخمین شده بود. کودک نازم …3 ساعت بود که در دست های خودم جان داد. خیلی سخت جان داد. در این 3 ساعت بیش از ده بار درخواست کمک کردم اما هیچ؛ پسرم نفس نمی کشید. خیلی سخت بود و ما در وضعیت اسفناکی قرار داشتیم؛ پسرم که مرد، دوباره فریاد زده و کمک خواستم اما همسرم گفت که هیچ کس صدای ما را نمی شود. خانمم را با خود بستم تا جسد های ما را از یک جا پیدا کنند؛ جلیقه نجات خانمم باز شده بود و هر لحظه می گفت خوابم گرفته است. پس از آن من نیز یک بند جلیقه نجات خود را باز کردم تا اینکه تا ابد استراحت کنیم. یک فرصت دیگر برای زندگی خواستم ناگهان نور چراغی را از دورست نمایان شد؛ کشتی بود. جیغ زدم و کمک خواستم. دیگر صدایم در نمی آمد؛ به همسرم گفتم تو صدا کن؛ پیش خدای خود گریه کردم و یک فرصت دیگر برای زندگی خواست. اصلاً باورم نمی شود که ما از وسط دریا چطور نزدیک به ساحل ترکیه رسیدیم و کشتی ماهی گیر در وسط آب در همان نیمه شب چه کار می کرد! تاکنون برای این سوالات هیچ جوابی پیدا نکردم. کشتی ماهی گیر پس از 3 و نیم الی 4 ساعتی که ما در آب بودیم، آمد و ما سوار آن شدیم. لباس هایمان خیس بود و توان راه رفتن نداشتیم. دیدم که وضعیت همسرم خوب نیست، به کابین رفته و لباس های خود را تعویض کردیم؛ به سیاره چای دادم. یک دفعه به یاد پسرم افتادم و به کابین آوردم. لباس هایش را درآوردم و برای آخرین بار پوشاکش را عوض کردم؛ روی یک پتو خواباندمش و هر چه کردم بیدار نشد. جیغ زدم اما هیچ فایده ای نداشت. دیدم که همسرم ضعف کرده است؛ نمی دانستم به کدامشان برسیم که کشتی های نجات ما را تحویل گرفتند، تا فردای همان روز تحت مراقبت جدی در بیمارستان بودیم. با اینکه وضعیتمان خوب نبود، مار را به کمپ «آیواجیک» واقع در «چناک کله» انتقال دادند تا مراحل قانونی تشییع پیکر سومر را بگذرانیم؛ نمی دانم اما شاید 4 روز در کمپ بودیم. دوست افغانستانی دیگر که همسفر ما بود، 3 کودک خود را از دست داد که 12، 8 و 2 ساله بودند. همه را باهم به استانبول انتقال داده و به همکاری افغان های مقیم این شهر دفنشان کردیم. اکنون وضعیت سلامتی ما خوب است، فقط بدنم کوفتگی دارد و نگران همسرم هستم. تمامی دار و ندار ما از جمله پاسپورت، عقدنامه، شناسنامه،مدارک تحصیلی و همه تقدیر نامه های ما به کام آب های شور رفت. بی سرنوشت و بی سر و پا هستیم؛ راستش این زندگی به سختی میگذرد و هر لحظه به یاد کودک خود می افتیم. اگر ما نزد سومر خود رفتیم، از همه شما پوزش می خواهم و به امید دیدار روز قیامت !
یکشنبه ، ۱۵آذر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایران بالکان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 15]