واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: سينما - زمانه واقعا عالي
سينما - زمانه واقعا عالي
جاناتان رامني: تنها بخش محدودي از توليدات سينماي فرانسه در انگلستان به نمايش درميآيد و به همين دليل نميتوانيم ادعا كنيم تصور دقيقي از اتفاقات سينمايي آن سوي كانال مانش در اختيار داريم. شايد فكر كنيم سينماي فرانسه را بايد با فيلمسازان مؤلفش شناخت و شايد توليدات آن كشور را به خانههاي هنرش محدود بدانيم. اما تركيب فيلم فرانسوي اغلب به محصولات توليدات داخلي كشور فرانسه اطلاق ميشود كه از شرايط صادراتي مطلوبي برخوردار هستند: به عنوان مثال عموم مردم كمديهاي مسخرهاي كه با بازي ژان دوژاردن روانه اكران ميشود را كمديهاي فرانسوي مينامند (فيلمهايي مانند مرد برايسي، OSS 117 و لوك خوششانس) و خود دوژاردن را هم با كمدينهايي مانند ويل فارل و ساشا بارون كوهن مقايسه ميكنند.
با اينكه گرايش انگلوفيلها به سينماي فرانسه كاملا مؤلف محور است اما تصور انگليسيها از فيلمهاي فرانسوي تحت تأثير اولويتبندي توزيعكنندگان شكل ميگيرد. بنابراين معمولا گروه ثابتي از توزيعكنندگان عناوين خاصي از سينماي فرانسه را دستچين ميكنند كه شايد معرفهاي خوبي براي سينماي اين كشور نباشند. در ادامه مطلب با آن دسته از فيلمهاي فرانسوي آشنا ميشويم كه توزيعكنندگان به آساني از كنارشان گذشتهاند و غير از نمايشهاي جشنوارهاي فرصت ديگري براي ابراز وجود نداشتهاند.
يكي از فيلمهايي كه اخيرا از چشم توزيعكنندگان دور مانده است «مرد واقعي » نام دارد كه در سال 2003 توسط دو برادر به اسم آرنو و ژان ماري باريو كارگرداني شده است. اين كمدي سرگرمكننده داستان زوجي بدشانس با بازي ماتئو آمالريك و هلن فيليرز را تعريف ميكند و رويكرد ماجرامحور در عين حال تجاري ژانر كمدي رومانتيك را با تكيه بر اغراقهاي بصري سبكشناسانه به سخره ميگيرد. اين فيلم همچنين از ژاك دمي تقليد ميكند و اشاراتي به سينماي پدرو آلمودبار و ژان لوك گدار دارد. زوج داستان كه در پرده دوم از هم جدا شدهاند در پرده سوم به هم ميپيوندند در حالي كه نميتوانيم مطمئن باشيم با همان آدمهاي سابق رودررو هستيم يا شخصيتهايي با هويتهاي جديد جاي آنها را گرفتهاند. شخصيت مرد ريش انبوهي گذاشته است و شخصيت زن هم به يك آمريكايي تمامعيار تبديل شده است. برادران باريو در سال 2005 فيلم ديگري به نام «نقاشي يا عشق» كارگرداني كردند كه يك كمدي مبتذل است اما شخصا ترجيح ميدهم بر عهدم با آنها پايبند بمانم و منتظر بازگشتشان به حس و حال فيلم قبلي باشم.
اثر مهجور بعدي اولين فيلم سيگريد آلوني است با نام «او يكي از ما است» (2003) كه داستان گرفتاري يك زن در بحراني عاطفي را تعريف ميكند. اين فيلم به لحاظ مضمون با دو فيلم «تايم آوت» (لورن كانته) و «هرچه» (فيليپ هارل) قابل مقايسه است اما داستان خود را از ديدگاهي فمينيستي به تصوير ميكشد. فيلم به سبك داستانهاي داستايوفسكي به سراغ يك جنايت روان شناختي ميرود كه درآن قهرمان زن داستان (ساشا آندره) گرفتار يك پليس باهوش و عجيب (كارلو برنت) ميشود. فيلم را كريستوفر پولاك در فضايي سرد و رسمي فيلمبرداري كرده است تا وضعيت رواني پروتاگونيست داستان با وضوح هر چه بيشتر ديده شود. «او يكي از ما است» در كنار فيلم «بيگناه» لوسي هدزياليلويچ از معدود فيلمهايي فرانسوي محسوب ميشود كه به عنوان اولين فيلم كارگرداناش اثر قابل اعتنايي از كار درآمده است. آلوني اخيرا فيلمي تلويزيوني به نام «خانوادههاي ما» كارگرداني كرده است كه من هنوز نديدهام.
«آنها برگشتند» فيلم ديگري است كه در سال 2004 توسط لورن كانته و همكار فيلمنامهنويسش رابين كمپيلو كارگرداني شده است. اين فيلم كه هجويهاي بر معاني موجود درباره ژانر است در قالب يك داستان درام رژه مردگاني را به تصوير ميكشد كه قبرستان را ترك كردهاند و تا حدي شبيه زامبيهاي جورج رومرو رفتار ميكنند. با اين تفاوت كه مردگان اين فيلم به جاي ترسناك بودن گرايش جامعه شناختي و فلسفي دارند و به جاي اينكه ما را بترسانند با سوالهاي عميق خود غافلگيرمان ميكنند. اگر شخصيت محبوب و عزيزي كه مدتها پيش مرده است و برايش عزاداري كردهايم به جمعتان برگردد چه اتفاقي ميافتد؟ آيا مردگان زنده شده ميتوانند به موقعيتهاي سابق خود برگردند؟ با اينكه فضاي فيلم به شدت انديشمندانه است اما بيتوجهي كمپلينو به قواعد ژانر وحشت باعث شد فيلمش به لحاظ فروش به مشكل بربخورد و از گردونه اكران حذف شود.
فيلمساز همهفن حريفي به نام اوژن گرين هم نبايد از قلم بيفتد كه فرآيند فيلمسازياش نمونه بسط يافته تجربياتش در تئاتر بروك، نوشتههاي متفكرانه، عكاسي، شعر و ديگر عناوين هنري است. گرين از فيلمسازان وامدار روبر برسون محسوب ميشود كه مينيماليزم شاعرانه و متمايز برسون را بارها در فيلمهاي كوتاه و بلند خود تكرار كرده است. وي در سال 2004 فيلم «بندر هنرها» را كارگرداني كرد كه علاوه بر پرداختن به قدرت رستگاري بخش موسيقي هجويهاي تند و تيز عليه نهادهاي هنري پاريس بود. گرين مشابه اين رويكرد را در فيلم «جهان زنده» هم تكرار كرد كه البته در آن فيلم تا حد زيادي وامدار «لانسلو دولاك» روبر برسون است.
آلن ژيرادي فيلمساز ديگري است كه در استفاده از لوكيشنهاي واقعي، بودجه پايين و لحن شاد و سرخوشانه با اوژن گرين قابل مقايسه است. با اين تفاوت كه ژيرادي مانند گدار واقعيت را از چشم خودش به تصوير ميكشد و حتي در آن دست ميبرد. اداي دين او به گدار در فيلم «زمانه واقعا عالي»به خوبي قابل رديابي است. ژيرادي در اين فيلم يك كارگر را دستمايه داستانش قرار داده است و با آنكه معمولا كمتر به شخصيتپردازي اهميت ميدهد در اين فيلم شخصيت كارگر را كاملا پرورش داده است. براي شناخت گستره ذهني اين فيلمساز كافي است دو فيلم «دلاوران خستگي ناپذيرند» (2003) و «وقتش رسيده است» را تماشا كنيم تا متوجه شويم فرانسه در فيلمهاي وي از يك طرف فضايي قرون وسطايي دارد و از طرف ديگر به غرب وحشي شبيه است؛ لوكيشني متاثر از خرده فرهنگ هيپي-پانك كه از ويژگيهاي شاعرانه هم برخوردار است. مطمئنا فيلمهاي ژيرادي به مذاق همه تماشاگران خوش نميآيد اما ميتوان براي شناخت بيشتر ويژگيهايش وي را فيلمسازي دانست كه خصيصههاي جيم جارموش و آرتور رمبو را به ميزان در خود جاي داده است.
آخرين فيلمسازي كه در اين نوشته به وي پرداخته ميشود كسي نيست جز فيليپ گرندرو كه سابقه توليد فيلمهاي ويدئويي و همكاري با رابرت كريمر را در كارنامه دارد. فيلم «محزون » (1998) تصويرگر رابطه ميان يك قاتل زنجيرهاي و قربانيان بالقوهاش است و داستان خود را با سهيم كردن تماشاگران در اتفاقات و ماجراها پيش ميبرد.
تعداد فيلمها و فيلمسازان مهجور فرانسوي كم نيستند و ميتوان در فرصتي ديگر مفصل به تمامي آنها اشاره كرد. فيلمسازاني همچون گاسپار نوئه، ژان پل سويراك، ژاك نولوت، عبداللطيف كشيشه، ساندرين ويست، اميلي دلوز، لتيشا ميسون، ساموئل بنچتريت، سرگه بازن، امانوئل كرير و چندين و چند فيلمساز ديگر شايسته توجه ويژه هستند تا در سايه ديگر فيلمهاي پرفروش فرانسوي به فراموشي سپرده نشوند.
منبع: سايت اندساوند
شنبه 11 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 227]