تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):برترین عبادت مداومت نمودن بر تفکر درباره خداوند و قدرت اوست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816843436




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

محله ای که «شیشه» آسان تر از «لواشک» خرید و فروش می شود


واضح آرشیو وب فارسی:قدس آنلاین: علی محمدزاده: قدس ویژه خراسان - ... مرد میانسال چشم در چشم جوانی دوخته بود که همسن و سال پسرش بود، اما جوان تنها به یک چیز فکر می کرد، اینکه هنگام بازرسی وسایل همراه یک مسافر قطار موفق شده چند گرم موادمخدر کشف کند.اما مرد میانسال که حدود یک سال مانده بود تا بازنشسته شود، در افکارش کابوس می دید، اینکه به خاطر همراه داشتن و مصرف موادمخدر انگشت نما می شد و در شهر کوچک محل زندگی اش آبرویش می رفت. هر چه بود چند گرم موادمخدر او روی پرونده اش منگه و راهی دستگاه قضایی شد... در سال های نه چندان دور بودند افراد زیادی که به هر دلیل موجه و ناموجه در دام اعتیاد گرفتار بودند و تاوان سختی برای آن پس دادند، از انفصال خدمت گرفته تا حبس های کوتاه مدت که سرنوشت بسیاری از این آدم ها را به خاطر چند گرم موادمخدر تغییر داد. چند سال بعد مثلاً نخبگان تصمیم گیر این حوزه به این نتیجه رسیدند که اعتیاد را جرم ندانند و قرار شد معتاد را بیمار بنامیم. سیاست های مبارزه ای جای خود را به سیاست های مقابله و کاهش تقاضا داد، ولی هر روز که می گذشت ناتوانی برنامه ریزی های صورت گرفته آشکارتر می شد و امروز به جایی رسیده ایم که خلاصه، شفاف و بی تعارف تنها می توان گفت «غیرقابل باور است». باور ناباوری! سال ها پیش وقتی در برخی فیلم های غربی مناطقی از شهرهای بزرگ کشورهای توسعه یافته به تصویر کشیده می شد که مملو از بی خانمان ها و معتادان کارتن خواب بود، آن قدر غیرقابل باور بود که تصور می کردیم اغراق شده و حتی «فیلم» است. اما زمان آن قدر زود گذشت و اتفاقات بظاهر عجیب رخ داد که باورمان شد آن تصاویر نه تنها ساختگی نبوده و اغراق نشده بودند، بلکه تنها بخش کوچکی از معضل بزرگ اعتیاد را نمایش داده اند. کمی بیش از یک دهه پیش وقتی در کلانشهر مشهد چند کارتن خواب در برخی مناطق شهر دیده می شدند آن قدر عجیب بود که تا مدت ها درباره آن در محافل مختلف مدیریتی و خبری صحبت می شد، ولی گویی قرار نبود کار اساسی برای پایان دادن به این داستان تلخ صورت بگیرد. در این سال ها گزارش های متعددی منتشر کرده ایم که وضعیت اسفناک معتادان بی خانمان در شهر مشهد را به تصویر کشیده است، اما آنچه این روزها در برخی مناطق شهر می بینیم همچون روزهای اول روبه رو شدن با این پدیده برایمان عجیب است، برای نمونه سری به منطقه« دروی» زده ایم که مشاهداتمان را در ادامه برای شما روایت می کنیم. ترافیک خماران! ساعت از 17 گذشته و باد نسبتاً سردی در حال وزیدن است، از خودرو پیاده می شوم و راهی محلی می شوم که می دانم یکی از پاتوق های اصلی معتادان بی خانمان است، ابتدای خیابان منتهی به این محل شماری جوان موتورسوار منتظر ایستاده اند تا مسافران خمار خود را به صورت ویژه به خانه یکی از فروشندگان مواد برسانند. به میانه های مسیر نرسیده ام که مرد جوانی را می بینم که کنج یک دیوار کوتاه نشسته و در حال داغ کردن پیپ شیشه ای خود است. همزمان دو مرد میانسال هم از راه می رسند که در حال صحبت کردن از کیفیت جنسی هستند که از فلانی گرفته اند. هر چه به محل تجمع نزدیک تر می شوم، به شمار آدم های در حال رفت و آمد در این مسیر افزوده می شود و نکته جالب این است آن هایی که در حال رفتن به محل هستند سلانه سلانه می روند و آن هایی که در حال بازگشت هستند با سرخوشی کامل و حتی برخی در حال آواز خواندن از کنارم می گذرند! هوا در حال تاریک شدن است. وارد کوچه ای کم عرض می شوم، کوچه ای که بی تردید از بسیاری از بازارهای شهر شلوغ تر است چند نفر از همان موتورسواران ابتدای خیابان را می بینم که مسافرانی آورده اند تا آنچه دوست دارند بخرند. در بیشتر خانه ها باز است، مقابل یکی از خانه ها کودکی حدود هشت ساله با پای برهنه و شلواری مندرس ایستاده، مردی به او نزدیک می شود و بی هیچ کلامی چند اسکناس مچاله شده را به کودک می دهد و او سریع به آن سوی حیاط چهار- پنج متری خانه فرار می کند، روبروی پنجره ای که بخشی از شیشه یکی از قاب های کوچکش شکسته می نشیند و پول ها را به زنی می دهد که داخل اتاق نشسته، زن نگاهی به پول ها می کند و پلاستیکی گره خورده را به کودک می دهد و او به سرعت بازمی گردد، پلاستیک را به مرد نشسته مقابل در حیاط می دهد و پیش از آنکه آرام بگیرد جوان دیگری از راه می رسد و دستش را به سوی کودک دراز می کند و پسرک بی آنکه بداند نقش «پیک مرگ» را بازی می کند... خانه های دیگر هم وضعیت مشابهی دارند و رفت و آمد زیاد است، صدای مردی از آن سوی کوچه می آید که می گوید «از جنس دیروز نباشه ما را نگرفت»، پشت پنجره یکی از خانه ها، زن جوانی دو پیاله مقابلش قرار دارد که پر است از بسته هایی که با نی پلاستیکی نوشابه درست شده و حاوی موادمخدر است. هیچ کس حتی از سر کنجکاوی به من نگاه نمی کند، همه آن قدر مشغول کار خود هستند که اطرافشان را نمی بینند تنها پسر جوان تنومندی که مقابل یکی از خانه ها ایستاده و مشتش حاوی شماری از همین بسته هاست و به قیافه اش نمی آید معتاد باشد، نگاهی از سر تجسس به من می اندازد و می گوید چی می خوای، کریس و شیشه خوب دارم! با ناباوری از اینکه چرا خرید و فروش موادمخدر راحت تر از خرید و فروش پشمک و لواشک است و همه آدم های این کوچه می دانند که کسی کاری به کارشان ندارد، از کوچه خارج می شوم و هنوز چند قدم برنداشته ام مردی با پشتی خمیده و چشمانی نیمه باز مقابلم سبز می شود و می گوید گاز فندک نداری؟ وقتی پاسخ منفی مرا می شنود سری تکان می دهد و به شانس و اقبال خود ناسزا می گوید. صحنه ای که می بینم برایم غیرقابل باور است، هر چند طی سال های اخیر بارها به چنین محل هایی آمده ام و با شمار زیاد کارتن خواب مواجه بوده ام، اما این بار شاهد چیزی هستم که مرا نیز با بهت روبه رو کرده است. بی هیچ اراده ای شروع به شمردن می کنم 5، 10، 15، ... 100، 150، 180 و به این نتیجه می رسم که نباید ادامه بدهم، چون یقین دارم حدود 200 نفر را می بینم که فقط برای مصرف مواد اینجا جمع شده اند. صدای زن جوانی افکارم را به هم می ریزد که می گوید «مجید، چراغ قوه مو دستت نمانده؟» وقتی پاسخ منفی مجید را می شنود سراغ چند نفری می رود که اطراف شعله ضعیف آتش افروخته از زباله نشسته اند و کنار آن ها می نشیند و بساط مصرف شیشه اش را از جیبش خارج می کند. چند قدم جلوتر می روم و با دقت نگاه می کنم، زیر دیوار کوتاه کانالی که در محل قرار دارد به فاصله چند قدم از هم گروه های چند نفری را می بینم که دور هم نشسته اند و به اشکال مختلف روشنایی لازم برای مصرف مواد را تأمین کرده اند، یکی با نور چراغ قوه کوچک، دیگری با چراغ ساخته شده از یک لامپ «ال.ای. دی» و باتری موبایل که برای نگهداشتن سیم اتصالش مقدار کش و نخ دور آن پیچیده است. باد می وزد و خاک و گرد و غبار هوا می شود، زیرا دیوار خانه ای که مدتی پیش تخریب شده با ازدحام بیشتری آدم نشسته و جوانی با صدای بلند می گوید: پایپ کم کار داریم، یک دانه چراغ قوه موبایلی هم هست. چند قدم دورتر مردی کیف مدرسه ای در دست دارد و می گوید: دو هزار، دو هزار، بدو حراج شد! حتی دوست ندارم فکر کنم این کیف چگونه و چرا در دست این مرد است و اینکه صاحب کیف قرار است حسرت چه چیزهایی را بخورد. قدم زدن در باد و هوای سرد و زمین خاکی خسته کننده است، باید بنشینم لابه لای همین آدم هایی که نشسته اند. جای خالی پیدا می کنم و کنار مردی می نشینم که در حال ساختن یکی از همان چراغ قوه هایی است که با باتری موبایل و یک لامپ ال ای دی درست می کنند. پیش از آنکه حرفی بزند موبایلم را از جیبم خارج می کنم و هر چند چراغ قوه ندارد، ولی نور اندک صفحه نمایش اش در حدی هست که بشود سیم ها را دید و کش ها را گره زد، یک جمله می گوید «دمت گرم» اما وقتی سیم را ثابت می کند تازه متوجه می شود باتری دیگر شارژی ندارد. نداشتن اندکی نور برای مصرف موادمخدر سبب می شود از پیشنهاد من برای استفاده از همان نور اندک صفحه نمایش موبایلم استقبال کند و بساط مصرف هروئین را پهن کند، ابتدا ورقه نازک آلومینیومی لا شده را با وسواس صاف می کند تا مبادا چین و چروک های کوچک مانع حرکت هروئین آب شده، شود، پلاستیکی کوچک که گویی در قحطی سال های پلاستیک گره خورده را از جیبش خارج می کند و مقداری هروئین را روی ورقه آلومینیومی می ریزد و به دوستش می گوید سیگاری روشن کند و بی درنگ پس از اینکه اولین دود هروئین را می گیرد سیگار را از او گرفته و پکی عمیق به سیگار می زند که گویا از الزامات مصرف هروئین است که همراه سیگار استعمال شود. آرنج دستم را روی زانویم می گذارم تا خستگی کتفم بیشتر نشود. مرد در حال سر و ته کردن ورقه آلومینیومی است که از زیر حرارتش می دهد و هروئین حرارت خورده سیاه را که در حال غلتیدن روی ورقه است نظاره می کند من هم که برای اولین بار است از نزدیک و به مدت طولانی شاهد استعمال هروئین هستم چشم به این قطره سیاه غلیظ و غلتان دوخته ام. پس از چند دقیقه لوله کاغذی را به دوستش می دهد تا او هم مصرف کند. از او می پرسم، این مواد را چقدر خریده است که او می گوید «پنج هزار تومان» خودش بی توجه به حرف من ادامه می دهد جنسش خوبه، جنس های دیگر وقتی می کشیدم گره گره می شد، ولی این جنسش خوبه! بحث کارشناسی(!) کیفیت جنس میان این دو مرد ادامه پیدا می کند، اما من نظاره گر چند نفری هستم که به فاصله کمی، دورآتشی کوچک نشسته اند دو زن و 6 مرد که سه نفر آن ها در حال استعمال شیشه و دو نفر در حال مصرف کریستال هستند. سمت دیگر زن و مردی روبه روی هم نشسته اند و کاپشن کهنه ای را روی سرشان انداخته اند فقط دستشان پیداست که در حال استعمال شیشه هستند و کنارشان سه جوان تکیه داده به دیوار در حال کشیدن شیشه که همزمان مشغول معامله یک گوشی تلفن همراه به مبلغ 10 هزار تومان هستند، البته آنچه متوجه می شوم اینکه قرار است پنج هزار تومان بابت جنس قبلی که با هم مصرف کرده اند از این مبلغ کسر شود و پنج هزار تومان بعدی هم فردا مواد مورد نیاز او را تأمین کنند! مردی از راه می رسد و شلواری روی دستش است، می گوید: تازه است و فقط سه هزار تومان قیمت دارد، مرد میانسالی از جا برمی خیزد و شلوار را گرفته و اندازه ای می گیرد و می گوید اگر دو هزار تومان بدهد خریدار است. مرد قبول می کند دو هزار تومان را از او می گیرد و چند قدم به عقب برمی گردد، دو هزار تومان را به پیرمردی می دهد که بین چند نفر نشسته و در حال استعمال شیشه است و یکی از همان بسته های ساخته شده از نی نوشابه را می گیرد و همانجا می نشیند تا مصرف کند. 45 دقیقه ای می شود که من مسؤول تأمین نور برای مصرف هروئین شده ام و در این مدت فقط نظاره گر آدم هایی هستم که می آیند و می نشینند و فقط به یک چیز فکر می کنند «مصرف مواد»! صدایی از کمی دورتر می آید، مردی فریاد می زند گاز فندک هم هست و هنوز جلسه او تمام نشده صدای چند نفر بلند می شود که «بیا اینجا» بازار گاز کردن فندک داغ است؛ چون بیشتر با فندک های بزرگ در حال استعمال کریستال و شیشه هستند. هوا سردتر شده و تاریکی همه جا را گرفته، انگار قرار نیست اینجا خلوت تر شود، مدام بر شمار آدم هایی که هستند افزوده می شود و اگر یک نفر می رود دو نفر می آیند، یکی با صدای بلند اسم دوستش را صدا می زند تا در تاریکی پیدا کند، دیگری زنی را صدا می زند که فندکش را برده، مردی در جست وجوی فروشنده چراغ قوه است و جوانی لاغر اندام شماری پیپ شیشه ای در دست دارد و به قول خودش پیپ های «خوش دود» می فروشد! گیج شده ام، شاید تأثیر هروئین باشد که پیش چشمم مصرف می شد و شاید هم مخلوطی از هروئین شیشه و کریستال که توسط افراد مختلف در چند سانتی متری من مصرف می شود، قصه اینجا و آدم هایش تکراری است، فقط باور این نکته سخت است که باید باور کنیم غول اعتیاد شکست ناپذیر است و شبیخون های گاه و بی گاه نمی تواند شرش را از سر جامعه کم کند، بلکه همت بلند می خواهد و تلاش خستگی ناپذیر. مخاطبان گرامی! مشکلات محله خودتان را به شماره 300072305 پیامک کنید.


شنبه ، ۳۰آبان۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: قدس آنلاین]
[مشاهده در: www.qudsonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 10]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن