محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827749440
بیماری ناشناخته اهالی یک روستا در شمال
واضح آرشیو وب فارسی:پایگاه خبری آفتاب: بیماری ناشناخته اهالی یک روستا در شمال
ازچالوس که میگذری، روستایی در دل طبعیت نظرت را جلب میکند؛ روستایی با طبیعت بکر و فریبنده. گویی همه زیباییهای شمال کشور یکجا در این روستا جمع شده اما در پس این همه زیبایی که روحت را جادو میکند، رازی سر بهمهر نهفته است؛ رازی که حتی اهالی، آن را در گوش یکدیگر پچپچ هم نمیکردند تا مبادا باد آن را به گوش غریبهها برساند.
آفتاب : ایران با این مقدمه ادامه داد: سکوت، انکار و حتی زندانیکردن دخترکان نابینا در خانه هم نتوانست این راز را مخفی کند. اینجا هیچکس مقصر نیست. همه مشکلات زیر سر یک «ژن» است؛ ژنی که به گفته محققان سالها پیش از سواحل مدیترانه به این ناحیه آمده و در یک شجره خانوادگی بسیار بزرگ افراد را دچار کمبینایی، نابینایی و مشکلات مینای دندان کرده است. سالها پیش اینجا کسی این ژن را نمیشناخت اما امروز بسیاری این ژن را میشناسند ولی باز هم آشنایی با این ژن خاص را انکار میکنند.
وارد روستا که میشوی در همه خانهها بسته است. گویی باد کوچه به کوچه، خبر حضور غریبه را به گوش اهالی رسانده است. ضبط و دوربین را که میبینند در پس درهای بزرگ آهنی مخفی میشوند. اصرار هم فایدهای ندارد.
آنسوتر اما پسرکی ده دوازده ساله ایستاده و زیر چشمی نگاهمان میکند. عینکی که به چشم دارد خبر از حضور ژن مرموز میدهد. همین طور که به سمتش میروم دعا میکنم که اشتباه کرده باشم. لبخند که میزند، مطمئن میشوم. دندانهای زردرنگش نفسم را بند میآورد. این پسربچه هم گرفتار این بیماری است. به سمت «باهره» بازمیگردم؛ دختری جوان که تا 18 سالگی میدید اما سرخک بهانهای شد تا این ژن در بدنش فعال شود و سوی چشمانش را بگیرد. همان روزهایی که روستا را خواب برده بود و صدای انکار، خانههای روستا را پرکرده بود، باهره بیدار، چشم به راه داشت. همه عزمش را جمع کرده بود تا این ابرها را کنار بزند تا شاید آفتاب برآید. آفتاب که برآید، بیماری، کودکان و نوزادان را رها خواهد کرد.
ازدواج فامیلی زمینگیرمان کرد
در خانه «امیرعلی» را محکم میزنم. مردی با چشمهای نیمهباز از گودی در پا به بیرون میگذارد. بیقرار است و این پا و آن پا میکند. به راحتی میفهمی آرامش ندارد. صدای باهره را که میشنود، ما را به داخل خانه دعوت میکند. علی، کمبیناست و تنها از گوشه چشمش میتواند تا حدودی اجسام را تشخیص دهد. چشمهایش را با پشت دستها میمالد. گودی چشمها، صورت کشیده و دندانهای یک در میان که رنگ زرد به خود گرفته، همه گواه بیماری اوست اما میگوید: «بهزیستی بیمه تکمیلیام را قطع کرده. کمکهزینهای دریافت نمیکنم تا برای درمان دندانهایم به شهر بروم. با این دندانها نمیتوانم غذا را به درستی بجوم. دستگاه گوارشم دچار مشکلات فراوانی شده است. درخواست وام خوداشتغالی هم کردم اما جوابی ندادهاند. بیکارم.»
به اینجا که رسید از اتاق بیرون رفت، مشتی آب به صورتش زد و برگشت. گویی کمی آرام گرفته، لبخندی میزند و میگوید: «خدا پدرم را بیامرزد. نگذاشت از فامیل زن بگیرم. من برعکس برادرم خوششانس بودم. دختر و پسرم هر دو سالم هستند.» پیرزن با سینی چای وارد اتاق میشود و به زبان شیرین محلی خوشامد میگوید. بیمقدمه شروع میکند: «دو دختر دارم، دو پسر. دختر بزرگم نابیناست و پسر دومم کمبینا.» بغضش را فرو میخورد و با انگشتهای خشکیدهاش دستگیره لیوان را میچسبد. با چشمانی پر از اشک از سختیهایش میگوید: «حاجی مرد دانایی بود - شوهرش را میگفت - همه چیز را خوب میفهمید و دور و برش را آشکارا میدید. علی که کمبینا شد به پرسوجو پرداخت، چشمهایش نرم نرم باز شد، فهمید که ازدواج فامیلی باعث نابینایی و بیدندانی بچههایم است. حاجی گفت عروس و داماد از غریبه میگیریم اما ...»
درون زن، آتشباران است؛ غوغایی که مرور زمان توان خودنمایی را از او گرفته. در زندگی همیشه چیزهایی هستند که مانند خار به چشمت میروند. چه بخواهی و چه نخواهی این چیزها خاری هستند که در چشم تو جا خوش میکنند و نمیتوانی کاری انجام دهی. لطیفه ادامه میدهد: «برای خواستگاری به در هر خانهای میرفتیم جواب رد میشنیدیم. محکوممان کرده بودند به انزوا. هیچکس باور نمیکرد که کودکان بیمار تنها ثمره ازدواج فامیلی است و اگر دختر و پسر از یک طایفه نباشند فرزندشان سالم خواهد بود. انگ میزدند و دلمان را میشکستند. مجبور شدم برای هوشنگم از فامیل دختر بگیرم. همین شد که امیرعلی با وجود سلامت پدر، به بیماری عمویش مبتلا شد.»
لبهای پیرزن قفل شد. دیگر توان گفتن نداشت. نمیخواست از دخترش بگوید، از دلشورههایش. اگر روزی چشمهایش را ببندد «لیلا»، چه میشود؟ در این روستا نابینایی و کمبینایی ژنتیک است و بسیاری از دختران مبتلا به این ژن محکومند که تا آخر عمر در خانه پدری بمانند.
آنطرفتر، امیرعلی نشسته. میخواهد پلیس شود اگر چشمهایش یاریاش کنند. غم دنیا بر دلت مینشیند. چه کسی مقصر است؟ چه کسانی باید فرهنگسازی میکردند؟ مگر میشود در اداره بهداشت پرونده داشته باشی و تولد دو نوزاد معلول در یک خانواده نظر هیچکس را جلب نکند؟ مگر میشود دو یا سه معلول از یک خانواده و چندین معلول از یک طایفه تحت پوشش بهزیستی قرار بگیرند اما کسی برای شناخت بیماری یا فرهنگسازی اقدام مؤثری انجام ندهد؟ آری میشود. همینها باعث شده امروز امیرعلی در مقابل آیندهای مبهم قرار بگیرد و بگوید: «تا ببینم چه پیش میآید. خودم که دوست دارم پلیس شوم.»
حالا رئیس اداره بهزیستی این ناحیه به این فکر افتاده که برای این معضل قدمی بردارد و میگوید: «ما میخواهیم در این زمینه پژوهشهایی انجام دهیم. البته برای فرهنگسازی هم برنامههایی داشتهایم. از بروشور و تراکت گرفته تا برگزاری همایش!»
فقر شکستم داد
قدم در خانه «صدیقه» خانم میگذاریم. دو دختر دارد. یکی نابینا و دیگری کمبیناست اما پسر خانواده که هماکنون نانآور مادر، خواهرها و پنج سرعائله است، در سلامت بهسر میبرد. البته جسمش سالم است اما روحش در غم بیماری خواهران و اشکهای پنهانی مادر، هزارپاره شده است. صدیقه اما میخندید. سعی میکرد نشان ندهد که دستهای زمخت روزگار چگونه قلبش را با خیشهای نوک تیز شخم زدند. از خاطراتش میگوید: «پا به ماه بودم که در خواب دیدم کسی به من میگوید دخترت نابیناست. خدا میداند چه بر من گذشت. آرام و قرار نداشتم. انگار در قلبم رخت میشستند. دلآشوبه امانم را بریده بود. هزار بار مردم و زنده شدم تا فرزندم به دنیا آمد. وقتی فهمیدم بچه، دختر است، از ترس جرأت بغل کردن او را هم نداشتم. اگر نابینا بود جواب همسرم را چه میدادم؟ مادرشوهرم را چگونه راضی میکردم که من مقصر نیستم؟ اولین عکسالعملهای مریم را که دیدم نفس راحتی کشیدم. جگرگوشهام میدید. انگار دوباره زنده شدم. هرچند مرور زمان نشان داد مریم کمبیناست و نمیتوانست به خوبی بچههای دیگر ببیند اما همین دید کم هم کمک میکرد کسی متوجه کمبینایی او نشود.»
صدیقه خانم لبخندی میزند و ادامه میدهد: «بدبختیها به همین جا ختم نشد دختر جان. روزهای آخر بارداری دوم را میگذراندم که دوباره خواب دیدم مردی پارچه سبزی به من داد و گفت این دخترت هم نمیبیند. فقط خدا میداند چه بر من گذشت.» به اینجا که رسید صورتش گُر گرفت. خوب میدانستم سرخی صورتش از کوره دلش نشات گرفته بود؛ کورهای از غم که درون پیرزن را میسوزاند.
«محبوبه را که بغلم دادند، فهمیدم این یکی اصلا نمیبیند. اما من نمیخواستم این واقعیت را بپذیرم. محبوبه، عزیزدردانهام شده بود و نمیگذاشتم کسی به او دست بزند. همین باعث شک اطرافیان شد. تا دو سال نابینایی او را از همه پنهان کردم تا اینکه یک روز برادرشوهرم اسکناسی را مقابل پای کودکان انداخت. همه بچهها برای برداشتن پول دویدند، جز محبوبه.»
پیرزن آهی کشید و به گوشهای از خانه خیره ماند. دیگر نمیخواست چیزی بگوید. آرام به کنار مریم رفتم. «فیروزه» نگاهش به مادر خیره مانده بود. بیمقدمه رو به من میکند و میگوید: «از بچگی خوب میدیدم. برای مادرم غذا درست میکردم، خانه را جارو میکردم». سکوت میکند و به سمت مادر بازمیگردد و منتظر تأیید مادر میماند. سر مادر که به نشانه تأیید تکان میخورد، مریم ادامه میدهد: «من میدیدم اما محبوبه نمیدید. نمیدانم چه شد که هر چه بزرگتر شدم، دیدم کمتر شد؛ به طوریکه حالا خیلی کم میبینم اما باز هم خودم کارهایم را انجام میدهم. دندانهایم هم مانند محبوبه از همان ابتدا مینا نداشت و کمکم درد گرفت و خراب شد. حالا هم دندان مصنوعی دارم.»
ناگهان در باز شد و مرد جوانی وارد اتاق شد. زنعمو صدیقه صدایش کرده بود تا از مشکلاتش بگوید. برایمان بگوید که با وجود جوانی و داشتن هوش و قدرت بدنی نتوانسته درس بخواند و شغلی برای خودش دست و پا کند. زنعمو دلش میسوخت که این پسر جوان بر سر سفره برادرش بنشیند. اما همین که شنید ما غریبه هستیم کنار دیوار ایستاد، دستهای کشیدهاش را زیر بغل پنهان کرد، مدام این پا و آن پا میکرد. اسمش را که پرسیدم همانند تیری که از چله کمان رها شده بود به سرعت از خانه بیرون رفت و رو در روی باد قدم در کوچه گذاشت.
زن جوان در حالی که کودکی در آغوش داشت و پسربچه بازیگوشی دست دیگر او را گرفته بود، وارد اتاق شد. بچه را گوشهای نشاند و خودش کنارشان نشست. لحظهای بعد بلند شد و به آشپزخانه رفت و با یک ظرف میوه به اتاق بازگشت. از او خواستم زحمت نکشد. چنان ماهرانه میوه را مقابلم گذاشت که گمان نمیکردم نابینا باشد. دوباره به سمت بچهها بازگشت و کنار آنها نشست. سراغ محبوبه را گرفتم. پسربچه بازیگوش قبل از همه گفت: «این عمه محبوبه است دیگه». محبوبه رو به سویم میکند و میگوید: «من محبوبه هستم، دختر دوم خانواده که 19 سال از خانه مادرم بیرون نیامدم. همه جای خانه را مثل کف دستم میشناسم اما در 19 سالگی انگار به خودم آمدم. درس را همان سال شروع کردم. هیچ چیز نمیتوانست مانع ادامه تحصیلم شود جز فقر. لیسانسم را که گرفتم برای کارشناسی ارشد شرکت کردم اما طعم شیرین قبولی در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد را به دلیل نداشتن هزینه تحصیل هرگز نچشیدم.»
غریبهها بدانند از ما فرار میکنند
«حمیدرضا» اما در حالی که سعی میکند خود را بیتفاوت نشان دهد، میگوید: «بدبختی تنها به نابینایی ختم نمیشود. تحصیلمان هم به دلیل دوری از مدرسه و دانشگاه و هزینه سنگین ثبتنام و رفت و آمد، نیمهکاره میماند. برای ما کار هم که نیست. چه کسی به یک نابینا کار میدهد؟ تأثیر این ژن لعنتی تنها بر چشمانمان نیست. دندانهایمان را هم میگیرد. ما همه محکومیم که از دندان مصنوعی یا پروتز استفاده کنیم. اما شما اینها را ننویس. اگر غریبهها بدانند، با ما وصلت نمیکنند. از ما فرار میکنند.»
باهره اما اینگونه فکر نمیکند. هر چند حمایت بیدریغ خانوادهاش را پشتوانه موفقیت خود میداند، میگوید: «بنویسید شاید مسئولان بخوانند و به داد اهالی این روستا برسند.» باهره کارشناس ارشد رشته مدیریت و برنامهریزی است. مشاور انجمن بیماریهای چشمی ایران، مسئول کانون نابینایان و کمبینایان غرب استان مازندران و رئیس هیأت ورزشی نابینایان شهرستان نوشهر از دیگر عناوین اوست. با همت خود و تشویق خانوادهاش به اینجا رسیده و حالا میخواهد زندگیاش را وقف موفقیت اهالی روستا کند.
درگیری همزمان چشم و دندان
دکتر حسین درویش در مورد این بیماری میگوید: این سندرم یا نشانگان، بیماری ژنتیکی است که بیشتر در ازدواجهای خویشاوندی خود را نشان میدهد. این سندرم برای اولین بار حدود 27 سال پیش توسط پزشکی عرب به نام اسماعیل جلیلی در یک خانواده بزرگ با تعداد زیادی مبتلا در نوار غزه شناسایی و به دنیا معرفی شد.
این متخصص ژنتیک پزشکی میافزاید: این بیماری، چشمها و دندانها را همزمان درگیر و مشکلات عمیقی برای فرد مبتلا ایجاد میکند. مشکل چشمی ایجادشده در این بیماری در همه افراد مبتلا یکسان نیست. زمان شروع مشکلات بینایی نیز از زمان کودکی تا بلوغ متغیر است اما مشکل عمده، پیشرفت نسبتا سریع تحلیل بینایی است که فرد درگیر را زمینگیر و زندگی او را مختل میکند. مشکلات دندانی ایجادشده در این بیماری را نیز نباید دست کم گرفت. به این ترتیب که افراد مبتلا به این بیماری به صورت مادرزادی به طور کامل فاقد مینای دندان هستند یا در موارد خفیفتر مینای دندان آنها به طور ناقص ساخته میشود.
او ادامه میدهد: این بیماران علاوه بر مشکل در هضم اولیه غذا که به واسطه جویدن آن در دهان آغاز میشود، از نظر ظاهری نیز به واسطه داشتن دندانهایی زرد و تحلیلرفته، بسیار رنج میبرند.
درویش در خصوص نحوه انتقال این ژن تصریح میکند: توارث این بیماری یکی از اصلیترین شکلهای توارث در علم ژنتیک به نام اتوزومی مغلوب است. در بیماریهای اتوزومی مغلوب که اغلب در ازدواجهای خویشاوندی بروز میکند، فرد بیمار هر دو نسخه ژن مورد نظر معیوب را از پدر و مادر خود میگیرد. در شجره خانوادگی طایفه ساکن این روستا، علت بیماری ازدواجهای خویشاوندی متعدد و تو در تو بوده است. به طور قطع، این خانوادهها از خطرات ازدواج خویشاوندی آگاه نبودهاند یا لااقل آن را جدی نگرفتهاند. به عنوان مثال، پدر یکی از این خانوادهها که اتفاقا سه فرزند مبتلا به سندرم داشت، بعد از اینکه به او گفتیم مشکل از کجاست، باز هم این مسأله را جدی نگرفت و بیان کرد که تمام این روستا با هم قوم و خویش هستند، پس چرا برای بقیه این اتفاق نیفتاد.
این متخصص ژنتیک پزشکی در ادامه عنوان میکند: تیم تحقیقاتی ما برای اثبات این مطلب که این بیماری به علت ازدواج خویشاوندی ایجاد شده است، همه پدر و مادرهایی را که فرزند بیمار داشتند از نظر حامل بودن ژن بیماریزا مورد اسکن دقیق قرار داد و همانطور که انتظار میرفت، همه آنها در حالی که خودشان سالم بودند، ژن معیوب را حمل میکردند. ما در راستای جلوگیری از به دنیا آمدن مبتلایان جدید در این خانواده بزرگ، ضمن انجام مشاوره ژنتیک و آگاهیرسانی به خانوادههای درگیر و خویشاوندان آنها، زوجهای خویشاوندی را که به تازگی با یکدیگر ازدواج کردهاند به طور رایگان آنالیز و از بهدنیا آمدن مبتلایان جدید در این خانواده جلوگیری کردهایم. ای کاش سالها پیش و بسیار زودتر از آنکه شمار افراد مبتلا به 24 نفر برسد، این کار را کرده بودیم زیرا متأسفانه در این سندرم، مشکل بینایی قابل درمان نیست و ناهنجاریهای دندانی آنها نیز تنها از طریق کاشت دوباره دندانها قابل جبران است که البته هزینههای آن بالاست. البته بسیار مشاهده شده خانواده هایی که ازدواج خویشاوندی و فرزندان معلول دارند، مدعی هستند قبل از ازدواج مشاوره ژنتیک یا حتی آزمایش ژنتیک انجام دادهاند اما باز هم دچار این معضل شدهاند.
او تاکید میکند: در اینجا با قاطعیت میگویم که مشاوره ژنتیک قبل از ازدواج بیشتر برای جلوگیری از بیماری تالاسمی نتیجهبخش است که البته در مورد تالاسمی، کشور ما بسیار عالی عمل کرده است. در نهایت از تمام هموطنانم خواهش میکنم از ازدواج خویشاوندی پرهیز کنند تا بتوانیم در آینده نزدیک میزان ناهنجاریهای ژنتیک را در کشورمان به حداقل برسانیم.
تاریخ انتشار: ۱۶ آبان ۱۳۹۴ - ۱۴:۰۷
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پایگاه خبری آفتاب]
[مشاهده در: www.aftabnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 112]
صفحات پیشنهادی
بیماری ناشناخته در روستایی در شمال
ازچالوس که می گذری روستایی در دل طبعیت نظرت را جلب می کند روستایی با طبیعت بکر و فریبنده گویی همه زیبایی های کشور یک جا در این روستا جمع شده اما در پس این همه زیبایی که روحت را جادو می کند رازی سر به مهر نهفته است رازی که حتی اهالی آن را در گوش یکدیگر پچ پچ هم نمی کردند تاسانا: تسلط ارتش سوریه بر یک روستای دیگر در شمال غرب حماه
شفقنا- خبرگزاری رسمی سوریه SANA دقایقی پیش در خبری فوری گزارش داد که یگان های ارتش این کشور پس از آنکه شمار زیادی از عناصر تروریستی را به هلاکت رساندند تسلط خود بر روستای الصفصافه در حومه شمال غربی استان حماه در شمال غرب سوریه را تثبیت کردند www fa shafaqna comجمعه ۱۵آباناجرای طرح هادی در 260 روستای خراسان شمالی
صابری با بیان اینکه 708 روستای بالای 20خانوار استان مشمول تهیه طرح هادی قرار می گیرند افزود در حال حاضر اجرای طرح هادی برای 613 روستا مصوب شده است وی گفت برای 95روستای دیگر نیز نقشه برداری ها انجام شده و تا پایان سال برای این روستاها نیز طرح مطالعاتی طرح هادی تصویب می شود صاواکسیناسیون 5 میلیون و 923 هزار و 624 راس دام خراسان شمالی علیه بیماری
واکسیناسیون 5 میلیون و 923 هزار و 624 راس دام خراسان شمالی علیه بیماری مدیرکل دامپزشکی استان گفت در هفت ماهه امسال 5 میلیون و 923 هزار و 624 نوبت سر رأس دام در استان علیه بیماری های زئونوز و امراض اختصاصی دام واکسینه شدند به گزارش گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از بجنوردروستاهای خراسانشمالی مکان مصوب برای دفن زباله ندارند
دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۰۵ ۱۰ مدیر کل حفاظت محیط زیست خراسانشمالی گفت روستاهای استان مکان مصوب برای دفن زباله ندارند علی اصغر مطهری در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا منطقه خراسانشمالی تاکید کرد مدیریت پسماند در شهر و روستاهای استان به خوبی مدیریت نمیشودتعویض ۹۸۰ دستگاه کنتور خراب در سطح روستاهای خراسان شمالی
قدس آنلاین رییس اداره خدمات مشترکین و درآمد شرکت آب و فاضلاب روستایی خراسان شمالی گفت در شش ماهه نخست سال جاری تعداد ۹۸۰دستگاه کنتور خراب در سطح روستاهای استان تعویض شد به گزارش قدس آنلاین از بجنورد رسول زیبایی افزود تعویض کنتورهای خراب کاری مستمر و دائمی است زیرا عواملی ماننیادداشت یک خبرنگار از محروم ترین روستای خراسان شمالی
شنیدم که رئیس اداره برق مانه و سملقان قصد دارد برای یک مأموریت اداری به چند روستای محروم این شهرستان سرکشی کند همین بهانه ای شد که همراه او و چند تن از همکارانش به مناطق مورد نظر از جمله روستای محروم کالی شور سری بزنیم روستایی که در شمال بخش مانه قرار گرفته و با مرز ترکمنستان فسفرنامه یک بیماری از مدیترانه تا خزر/ روستایی در نزدیکی چالوس با دخترکان نابینا !
همه مشکلات زیر سر یک ژن است ژنی که به گفته محققان سال ها پیش از سواحل مدیترانه به این ناحیه آمده و افراد را دچار کم بینایی نابینایی و مشکلات مینای دندان کرده استروزنامه ایران ازچالوس که می گذری روستایی در دل طبعیت نظرت را جلب می کند روستایی با طبیعت بکر و فریبنده گویی همه زروستاهای خراسان شمالی مکان مصوب برای دفن زباله ندارند
مدیر کل حفاظت محیط زیست خراسان شمالی گفت روستاهای استان مکان مصوب برای دفن زباله ندارند علی اصغر مطهری در گفت و گو با خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا منطقه خراسان شمالی با اشاره به اینکه طرح جامع پسماند در این استان در مضیغه است تاکید کرد مدیریت پسماند در شهر و روستاهای ایناهالی روستاهای محدوده کشت و صنعت مغان در وضعیت نامناسبی زندگی می کنند
عدم ساماندهی روستاهای ابقایی و انتقالی محدوده شرکت کشت و صنعت مغان باعث شده اهالی این روستاها در وضعیت نامناسبی به زندگی ادامه دهند به گزارش خبرگزاری بسیج از پارس آباد مهدی احمدی فرماندار پارس آباد در دیدار با قائم مقام نمایندگی ولی فقیه در بنیاد مسکن انقلاب اسلامی استان اردبیل-
پزشکی و سلامت
پربازدیدترینها