واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: pareparvaz517th August 2009, 06:43 PMافلاطون در بیست و یک سالگی به حلقه ی شاگردان سقراط پیوست و به شدت تحت تاثیر استاد خود قرار گرفت. خود او گفته است: «هنگامی که به او گوش فرا می دهم تپش قلبم تندتر و چشمانم تر میشود» . اعدام استاد و دوستش سقراط به کلیدی ترین رویداد زندگی او تبدیل شد و نقد سیاسی او را ریشه ای تر ساخت . او به این اعتقاد رسید که همه ی دولتهای موجود تحت حکومتهای بد قرار دارند. افلاطون دست به سفرهای زیادی زد و حتي تا مصر رفت. در جنوب ایتالیا با فیثاغوریان آشنا شد . دیونیزوس پادشاه سیراکوس تحت تاثیر اندیشه های سیاسی افلاطون قرار گرفت و تلاش کرد او را به خود جلب کند . اما افلاطون بزودی مورد خشم پادشاه قرار گرفت. گفته اند که علت آن این بود که افلاطون از وی خواسته بود کمتر به فکر منافع خویشتن باشد و با فضیلت زندگی کند . پادشاه نیز از روی خشم به افلاطون گفته بود: سخنانت مزهی ضعف پیری میدهند و افلاطون در پاسخ به او گفته بود: و سخنان تو مزه ی خلق وخوی جباریت. گفته اند که به دستور شاه او را به عنوان برده فروخته و سپس دوباره آزادی او را خریده اند. در درستی این روایت اما جای تردید وجود دارد . افلاطون در چهل سالگی «آکادمی» فلسفه ی خود را در نزدیکی آتن بنیاد گذاشت. با شاگردان خود در آنجا مشترکا زندگی می کرد. پس از آن دوبار دیگر به سیراکوس سفر کرد ، اما همه ی تلاشهای او برای تحقق آرمان شهرش ناکام ماند. افلاطون تا پایان عمر خود به تدریس فلسفه در آکادمی ادامه داد. روایتی از دیدار افلاطون و دیوگنس فیلسوف کلبی مسلک وجود دارد که شنیدنی است. هنگامی که افلاطون در حضور او و جمعی دیگر درباره ی ایده ها سخن می گفته است و از ایده یا مثل اشیا نام می برد، دیوگنس با تمسخر می گوید: من میز و جام را می بینم اما ایده و مثل آنها را نمی بینم . افلاطون نیز در پاسخ می گوید: قابل فهم است . زیرا تو چشمانی را که با آن می توان میز و جام را دید دارى، اما شعوری را که با آن بتوان ایده ها را دید ندارى. اندیشه ی افلاطون مشحون از عشق به امر جاوید است . هنگامی که از عشق افلاطونی سخن گفته میشود منظور همین است. عشق افلاطونی اشتیاق روح شناسنده به دنبال کمال مطلق است ، نزد افلاطون « اروس» تجسم عشق به فرزانگی است. به نظر افلاطون « اروس» در روح انسان نفوذ و حسرت کمال را در او ایجاد می کند . « اروس» است که انسان را به جستجوی امر حقیقی، نیک و زیبا برمی انگیزد. « اروس» نزد افلاطون نیروی انگیزش تحقق کمال انسانی است . اما رسیدن به کمال برای افلاطون، پیمودن راهی طولانی است. سفر زندگی از طریق تعالی روح خویشتن از مرحله ای به مرحله ی بالاتر تا عالیترین حد آن یعنی خداگونه شدن پیموده می شود . افلاطون در تداوم اندیشه ی استادش سقراط می اندیشد. سقراط در جستجوی مفاهیم کلی و امور ذاتی مشترک ، مثلا رفتارهای گوناگون عادلانه می گشت . برای نمونه می پرسید: عدالت چیست؟ افلاطون این پرسش های سقراطی را که محدود به مفاهیم کلی در حوزه ی اخلاق بود، به همه ی هستندهها گسترش میداد . افلاطون غالبا ایده ها را « هستنده» یا « خود هستنده» و یا « هستنده ی واقعی» نیز می نامد. این ایده ها برای خود، جهان دیگری دارند. در جهان آنها شدن و زوال یافتن وجود ندارد. در جهان ایدهها مانند جهان محسوسات یعنی جهان اشیا دیدنی و زوال یابنده، هیچ چیز تصادفی، حسی و نسبی نیست . افزون بر آن ، جهان محسوسات بدون جهان ایده ها اساسا وجود نمی داشت. زیرا ایده ها الگوهای تغییرناپذیر ازلی هستند که اشیا قابل ادراک حسی تنها تصاویری گذرا و نارسا از آنها به شمارمی آیند . هر قدر سهم بری اشیا از ایده ها بزرگتر باشد و هر قدر بیشتر تحت سرمشق آنها باشند، بهتر و زیباترند. عشق افلاطونی میخواهد به عالی ترین امر برسد. آیا ایده ای غایی وجود دارد؟ آنچه که در ایده ها مشترک است چیست؟ گوهر مشترک ایده ها کدام است؟در کتاب هفتم دولت (جمهوری )، افلاطون از زبان سقراط به این پرسش ها می پردازد . تمثیل غار او در این رابطه، بسیارجالب و در تاریخ اندیشه پرآوازه است. وی در این تمثیل انسان هایی را به تصور درمی آورد که از کودکی در غاری زیرزمینی محبوسند و به دلیل دربند بودن قادر نیستند سر خود را به عقب بازگردانند . پشت سر آنان شعله ای از آتش زبانه می کشد و روشنایی می بخشد. میان آتش و کسانی که دربندند راهی و دیواری کوتاه وجود دارد. کسانی که از این راه عبور می کنند با خود اشیا مختلفی حمل می کنند و آن را بالاتر از دیوار می گیرند ، بصورتی که سایه آن ها بر دیوار روبروی انسان های دربند می افتد. سایه ها تنها چیزی هستند که انسانهاى دربند آن ها را مىبینند و واقعیت می پندارند. افلاطون ادامه می دهد که اگر یکی از انسان های دربند می توانست سر خودرا برگرداند و آتش و اشیا واقعی را بیند ، شناخت واقعی نسبت به چیزی که پیش از آن، سایه ی آن ها را واقعی می پنداشت ، برایش دردآور بود و بدون مقاومت درونی میسر نمی شد . اما اگر او را با قهر به بیرون از غار می کشیدند، دردی حس نمی کرد و مقاومتی نشان نمی داد. پس از اینکه تدریجا چشمانش به نور درخشان بیرون غار عادت می کرد، از آنجا می توانست نخست سایه ها و اشیا و نهایتا خود خورشید را ببیند.برای افلاطون ، اقامت در آن غار همانند زندگی ما در جهان محسوسات است، همانند زندگی نفس انسان در جسمش. در جهان مادی، دانش تجربی ما علی رغم پیشرفتی که در آن حاصل می کنیم، همواره فقط شناخت از تصاویر و همان سایه هاست. اما عشق افلاطونی به سایه ها بسنده نمی کند. این عشق به سوی نور و سرچشمه ی نور پر می کشد. بیرون از غار، چشمان شناسنده خورشید را مىبیند. خورشید نماد برترین ایدههاست: ایدهى امر نیک. ایدهى امر نیک، علتى براى همهى شناختها و حقایق و به همین دلیل زیباتر از شناخت و حقیقت است. حتي بیشتر از آن: همانگونه که خورشید نه تنها اشیا را دیدپذیر مىسازد ، بلکه به آنها زندگى مىبخشد، ایدهى امر نیک نیز بیشتر از عامل شناختپذیر ساختن ایدههاست. ایدهى امر نیک علت هستى است، علت هستى نیک همهى ایدهها. این ایده از منظر منزلت و نیرو بر فراز هستى قرار دارد. این ایده، بنیاد اولیهى آفرینندگى همهى هستى و همهى شناخت است. ایدهى امر نیک چونان خورشیدى میان ایدهها، در کمال زیبایى مىدرخشد. سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 447]