افلاطون

واضح آرشیو وب فارسی:پی سی سیتی: افلاطون یا فلاطون (به یونانی باستان (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%8C%D9%88%D9%86%D8%A7%D9%86%DB%8C_%D8%A8% D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86&action=edit&redlink=1): Πλάτων,‏ با تلفظ: Plátōn) ‏‌(۴۲۸ (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%B4%DB%B2%DB%B8_%28%D9%BE%DB%8C%D8%B4_%D8 %A7%D8%B2_%D9%85%DB%8C%D9%84%D8%A7%D8%AF%29&action=edit&redlink=1)/۴۲۷ (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%B4%DB%B2%DB%B7_%28%D9%BE%DB%8C%D8%B4_%D8 %A7%D8%B2_%D9%85%DB%8C%D9%84%D8%A7%D8%AF%29&action=edit&redlink=1) پ.م. تا ۳۴۸ (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%B3%DB%B4%DB%B8_%28%D9%BE%DB%8C%D8%B4_%D8 %A7%D8%B2_%D9%85%DB%8C%D9%84%D8%A7%D8%AF%29&action=edit&redlink=1)/۳۴۷ (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%B3%DB%B4%DB%B7_%28%D9%BE%DB%8C%D8%B4_%D8 %A7%D8%B2_%D9%85%DB%8C%D9%84%D8%A7%D8%AF%29&action=edit&redlink=1) پ.م) دومین فیلسوف از فیلسوفان بزرگ سه‌گانهٔ (سقراط (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D9%82%D8%B1%D8%A7%D8%B7)، افلاطون و ارسطو (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B1%D8%B3%D8%B7%D9%88)) یونانی‌است. آموزه‌های وی تأثیر زیادی بر کلام مسیحی و اسلامی داشته‌است.

زندگی‌نامه
افلاطون یکی از بزرگترین فلاسفه جهان در آتن به احتمال قوی در سال 427/428 قبل از میلاد در یک خانواده متشخص آتنی متولد شد. در بیست سالگی برای تکمیل معارف خود شاگرد سقراط شد. این مصاحبت و شاگردی به مدت ده سال ادامه یافت. پس از اعدام سقراط به ۳۹۹ (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%B3%DB%B9%DB%B9_%28%D9%BE%DB%8C%D8%B4_%D8 %A7%D8%B2_%D9%85%DB%8C%D9%84%D8%A7%D8%AF%29&action=edit&redlink=1)، افلاطون آتن را ترک کرد. او برای چندین سال در شهرهای یونان و کشورهای بیگانه به گردش پرداخت. پس از سفری به سیسیل (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%DB%8C%D8%B3%DB%8C%D9%84) در سال ۳۸۸ (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%B3%DB%B8%DB%B8_%28%D9%BE%DB%8C%D8%B4_%D8 %A7%D8%B2_%D9%85%DB%8C%D9%84%D8%A7%D8%AF%29&action=edit&redlink=1) به آتن بازگشت و مکتبی فلسفی ایجاد کرد که به نام آکادمی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A2%DA%A9%D8%A7%D8%AF%D9%85%DB%8C&action=edit&redlink=1) مشهور است. تعلیمات وی در آن‌جا بر اثر دو بار سفری که در سال ۳۶۶ (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%B3%DB%B6%DB%B6_%28%D9%BE%DB%8C%D8%B4_%D8 %A7%D8%B2_%D9%85%DB%8C%D9%84%D8%A7%D8%AF%29&action=edit&redlink=1) و ۳۶۱ (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%B3%DB%B6%DB%B1_%28%D9%BE%DB%8C%D8%B4_%D8 %A7%D8%B2_%D9%85%DB%8C%D9%84%D8%A7%D8%AF%29&action=edit&redlink=1) به سیسیل داشت به تعویق افتاد. افلاطون در سال ۳۴۷ (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%B3%DB%B4%DB%B7_%28%D9%BE%DB%8C%D8%B4_%D8 %A7%D8%B2_%D9%85%DB%8C%D9%84%D8%A7%D8%AF%29&action=edit&redlink=1) مُرد و رهبری آکادمی را به برادرزاده خود واگذاشت.
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/3/32/Delphi_Platon_statue_1.jpg/200px-Delphi_Platon_statue_1.jpg
آثار
مهم‌ترین کتابی که از افلاطون به جای مانده رساله جمهور (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%84%D9%87_%D8%AC%D9%85% D9%87%D9%88%D8%B1&action=edit&redlink=1) است. بعضی از افلاطون شناسان معتقدند، افلاطون جملاتی را به این رساله اضافه کرده و در حقیقت وی صحبت‌ها و اندیشه‌های خودش را از زبان سقراط بیان کرده است. در تمام آثار افلاطون می‌توان مکالمات سقراط را با اشخاص مختلف، بطور دقیق و با ذکر نام دید. رساله جمهور (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%84%D9%87_%D8%AC%D9%85% D9%87%D9%88%D8%B1&action=edit&redlink=1)، هنر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%86%D8%B1) و زیبایی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7%DB%8C%DB%8C) را از دیدگاه افلاطون و سقراط (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D9%82%D8%B1%D8%A7%D8%B7) به بهترین وجه نشان می‌دهد. این رساله حاصل مکالمات سقراط با گلاوکن (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DA%AF%D9%84%D8%A7%D9%88%DA%A9%D9%86&action=edit&redlink=1) (برادر افلاطون)، سیمیاس (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%B3%DB%8C%D9%85%DB%8C%D8%A7%D8%B3&action=edit&redlink=1)، هیپوکراتس (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%87%DB%8C%D9%BE%D9%88%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D 8%AA%D8%B3&action=edit&redlink=1) و چند فرد دیگر است.

نظر افلاطون در باب هنر
در کتاب دهم رساله جمهور (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%84%D9%87_%D8%AC%D9%85% D9%87%D9%88%D8%B1&action=edit&redlink=1) و از همان ابتدا، افلاطون به بحث درباره عدم سازگاری فلسفه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87) و شعر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D8%B9%D8%B1) می‌پردازد. از نظر افلاطون، فلسفه با داده‌های حسی و ذهنی و نیز با حس تجربی و استدلال، تعقل و خرد‌ورزی سر وکار دارد. اساساً فلسفه کاری با مسائل احساسات درونی انسان‌ها و جنبه‌های رمانتیک یا خیال‌پردازانه و یا عاطفه انسان‌ها ندارد. در حالی‌که در نظر افلاطون شعر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D8%B9%D8%B1) و هنر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%86%D8%B1) با عالم تخیل، احساسات و عواطف رابطه دارد. در همین کتاب به بررسی تأثیر هنرهای توصیفی با حقیقت و تأثیر شعر بر اخلاق جوانان بویژه تأثیرات سوء و انحرافی اشاره می‌کند. در تمام این حوزه‌ها افلاطون از دو نوع هنر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%86%D8%B1) یاد می‌کند. اول هنرهایی که موضوعشان فقط زیبایی ظاهری و شکلی و صورت‌ها یا ظواهر زیباست مانند خطوط طرحی و رسم و نقش‌هایی که بر پارچه‌ها یا طرح‌هایی که بطور تزئینی در معماری‌ها دیده می‌شود. وی نسبت به این نوع هنر هیچ مخالفتی ندارد، زیرا آنها را وسیله آشنایی با روح خیر و جمال مطلق می‌داند. به اعتقاد افلاطون، روح انسان از طریق این هنرها با زیبایی مطلق (خود زیبایی) که به زعم وی نمادی از حقیقت مطلق است آشنا می‌گردد. نفس انسان به کمک این نوع زیبایی مدارج عالیه را طی می‌کند و به مرحله کمال انسانی، یعنی به مقام مکاشفه یا کشف و شهود می‌رسد. در حالی‌که نوع دوم هنرها، یعنی هنرهای توصیفی مانند ادبیات (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA)، نقاشی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D9%82%D8%A7%D8%B4%DB%8C)، نمایش‌نامه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D8%B4%E2%80%8C%D9%86%D8%A7%D9%85%D9 %87)، شعر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D8%B9%D8%B1) و آنچه که مسامحتاً امروزه از آن به هنرهای تجسمی یاد می‌شود و همینطور نوعی از موسیقی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%88%D8%B3%DB%8C%D9%82%DB%8C) را مورد انتقاد شدید قرار می‌دهد. زیرا کار یا وظیفه این دسته از هنرهای توصیفی را بیان و تجسم مشهودات و احساسات و عواطف درونی انسان‌ها می‌داند. به زعم او هر دو نوع هنر درصورتی‌که واجد موضوعات اخلاقی باشند برای تعلیم و تربیت جوانان مفید هستند. اما در کل برای هنرهای زیبا ارزشی قائل نیست، بلکه آنها را مضر و مخرب دانسته و از مدینه فاضله (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AF%DB%8C%D9%86%D9%87_%D9%81%D8%A7%D8%B6%D9%84%D9%8 7) خود طرد می‌کند. زیرا عقیده دارد که کار هنر نقاشی یا شعر و نمایش نامه بیان حقیقت نیست، بلکه کپی برداری و تصویر‌سازی یا تقلید از آن است. آن هم نه تقلید از اصل بلکه تقلید از سایه و فرع و تقلید از محسوسات پست و دون. به اعتقاد وی محسوسات به هیچ وجه اصل نیستند، بلکه خود شبه و تقلیدی هستند از حقیقتی که در عالم ایده یا مُثل یا در عالم معقولات قرار دارند. به همین خاطر چون محسوسات خود یک درجه از حقیقت یا اصل دور هستند بنابراین به لحاظ دوری از حقایق ثابته و اصل، هنرهایی چون نقاشی یا شعر در مرحله سوم قرار دارند. ایراد دیگر افلاطون به شعر و نقاشی و موسیقی این است که این هنرها احساسات و عواطف را بر می‌انگیزند و هر چیزی که احساسات انسان را تحریک کند از متانت و وقار دور است و موجب سستی و زبونی نفس می‌گردد. او حتی کار ویژه لذت بخشی هنر را نیز قبول دارد، اما در نهایت این لذت بخشی را موجب ضعف و سستی نفس و مضر به حال اخلاق حسنه می‌داند.

این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پی سی سیتی]

[مشاهده در: www.p30city.net]

[تعداد بازديد از اين مطلب: 229]