واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: ديدار مادر و دختر پس از 24 سال
«اين لحظه را هرگز فراموش نميكنم.» اين حرف مادر ميانسالي است كه پس از 24 سال دخترش را در آغوش كشيد.
نویسنده : غلامرضا مسكني
به گزارش خبرنگار ما، ساعت 9 و 30 دقيقه صبح ديروز ديدار عاشقانه دختر24 ساله و مادر 60 سالهاش در شعبه پنجم دادسراي جنايي پايتخت رقم خورد. شرايط ديدار مادر و دختر مدتي قبل از سوي قاضي حسين پور، بازپرس شعبه پنجم فراهم شد و صبح ديروز به حقيقت پيوست.
دختر 24ساله كه نيلوفر نام دارد از ساعت هشت صبح همراه پدر خواندهاش وارد شعبه و چشم به راه مادر شد. يك ساعت و نيم از ورودش گذشته بود كه مادرش با چشماني اشكبار در حالي كه دختر و يكي از پسرانش او را همراهي ميكردند، وارد شعبه شد. لحظه ديدار فرا رسيده بود و مادر كه 24 سال قبل ناخواسته دخترش را بعد از زايمان در بيمارستان رها كرده بود، مقابل دخترش قرار گرفت. نيلوفر كه دستش را از دست پدر خوانده جدا نميكرد، آرام به صورت مادرش نگاه كرد. مادر بيتاب اما به نيلوفر نزديك شد تا او را در آغوش بگيرد. نيلوفر كه اشك در چشمانش حلقه زده بود به آغوش مادر نرفت. با بغض در گلو گفت شما بعد از 24 سال به فكر دخترت افتادي، روزي كه در بيمارستان رهايم كردي به چه چيز فكر ميكردي؟ برايم جاي سؤال است كه چرا پس از 24 سال بايد دلت برايم تنگ شده باشد؟
سؤالهاي دختر در حال تكرار شدن بود كه بغض مادر تركيد و اشك همچون باران صورت چروكيدهاش را شست. يك لحظه همه مات و مبهوت مانده بودند و نيلوفر هم گريهاش شروع شد كه در اين لحظه در آغوش خواهرش قرار گرفت. خواهري كه سالها قبل دست تقدير او را از خواهر كوچكش جدا كرده بود. كمكم صداي گريه حاضران بلند شد. وقتي صداي گريه فضا را پر كرد، نيلوفر هم در آغوش مادرش جاي گرفت. مادر گفت دخترم اين لحظه را هر گز فراموش نخواهم كرد . مرا ببخش كه 24 سال قبل تو را رها كردم. خيلي دوستت دارم و هر لحظه به يادت بودم، 24 سال چشم انتظار بودم. الان هم خوشحالم و خدا را شكر ميكنم كه لحظه ديدار فرا رسيد و من به آرزويم رسيدم. هنوز حرفهاي مادر و دختر تمام نشده بود كه برادر به خواهرش نزديك شد و گفت نيلوفر جان از روزي كه فهميدم خواهر ديگري داشتهام خيلي دلتنگت شدم اما ايمان داشتم كه روزي تو را خواهم ديد.
اين ديدار را مديون تلاشهاي قاضي حسين پور هستم
لحظاتي بعد مادر ميانسال مقابل قاضي حسين پور قرار گرفت و گفت: من بازگشت دخترم را مديون تلاش شما هستم. اگر تلاشهاي شما نبود شايد هرگز به دخترم نميرسيدم. وي در شرح ماجرا گفت: 24 سال قبل وقتي نيلوفر را باردار بودم، شوهرم به خاطر جراحت جنگي دچار بيماري عصبي شد. بيمارياش هر روز بيشتر ميشد و از اينكه باردار بودم، احساس ناراحتي ميكرد. چهار پسر و يك دختر داشتم. در آن روزها هزينه زندگي يك خانواده هفت نفره براي ما مشكلاتي به بار آورده بود. وقتي در بيمارستان لقمان زايمان كردم از ترس اينكه مشكلي براي دخترم پيش بيايد، او را در بيمارستان رها كردم. چند ماه بعد هم همگي به يكي از شهرهاي جنوبي كشور رفتيم. از اينكه دخترم را رها كرده بودم، عذاب وجدان داشتم اما چارهاي نداشتم جز تحمل اين عذاب و درد. هر روز كه ميگذشت بيشتر دلتنگ دخترم ميشدم تا اينكه يك سال بعد به تهران آمدم و به دنبال دخترم گشتم. به بيمارستان سر زدم اما كسي از سرنوشت دخترم خبري نداشت. به اداره سرپرستي فرزندان بيسرپرست رفتم اما باز هم خبري از دخترم نيافتم. نا اميد به خانه برگشتم و به زندگيام ادامه دادم. وي ادامه داد: شش سال قبل كه شوهرم فوت كرد، دوباره تصميم گرفتم دخترم را پيدا كنم. اين بار با خود و خدايم عهد بستم تا دخترم را نيابم دست از جستوجو نكشم. به همين دليل با يك وكيل مشورت كردم و او هم با گرفتن پول هنگفتي قول داد به زودي دخترم را براي من پيدا كند. اين چنين بود كه اول اسفندماه سال 90 شكايتي در دادسراي جنايي تنظيم كرديم اما مدتي بعد پرونده به بايگاني رفت و وكيلمان اعلام كردم جستوجو براي پيدا كردن دخترم هيچ فايدهاي ندارد.
اين بار نا اميد نشدم تا اينكه قاضي حسينپور، سرپرست اين شعبه شدند و پرونده ما دوباره به جريان افتاد. سرانجام ماهها تحقيق و تجسس او نتيجه داد تا اينكه او از طريق بررسي پروندههاي بيمارستان و اداره سرپرستي دخترم را پيدا كرد. روزي كه اين خبر خوش را به من داد، انگار دنيا را به من داده بود و همان لحظه نماز شكر خواندم اما فهميدم دخترم مايل به ديدن من نيست تا اينكه سرانجام باز هم با تلاشهاي وي اين ديدار فراهم شد. وي در پايان گفت: من از پدر و مادر دخترم تشكر ميكنم و ميدانم كه چقدر آنها براي او زحمت كشيدهاند و در واقع پدر و مادر واقعي نيلوفر آنها هستند اما اميدوارم كه دخترم مرا ببخشد و مرا مادر صدا كند.
چند سال به خاطر نيلوفر با همه بستگانمان قطع رابطه كرديم
پدرخوانده نيلوفر هم گفت: 24 سال قبل من كارمند بيمارستان لقمان بودم. من و همسرم مدتي بود كه بچهدار نميشديم. پزشكان هم اعلام كرده بودند كه ما بچه دار نميشويم تا اينكه روزي متوجه شدم زني بعد از زايمان نوزاد دخترش را در بيمارستان رها كرده و رفته است. پس از اين قرار بود نوزاد را از طريق اداره سرپرستي به خانوادهاي واگذار كنند. اين خانواده قرار بود سندي را به عنوان امانت به اداره سرپرستي بدهند اما سندي نداشتند تا اينكه من موضوع را با همسرم در ميان گذاشتم. وقتي به همسرم گفتم خيلي خوشحال شد و قبول كرد. پس از اين او به بيمارستان آمد و ما نوزاد را تحويل گرفتيم. ما تصميم گرفتيم محل زندگيمان را تغيير دهيم و چند سالي با بستگان ارتباطي نداشته باشيم و بعد به خانوادهمان بگوييم كه ما بچهدار شدهايم. به همين دليل خانهمان را عوض كرديم و مدتي بعد گفتم همسرم باردار شده است تا اينكه چند سال بعد دوباره به همان محل رفتيم و نيلوفر را به آنها نشان داديم و گفتيم كه فرزند خودمان است. در اين مدت ما مانند پدر و مادر واقعي او را بزرگ كرديم و چيزي براي او كم نگذاشتيم. وي ادامه داد: نيلوفر وارد دانشگاه شد تا اينكه چند ماه قبل دادسرا ما را احضار كرد و موضوع را به ما گفتند. من از اينكه دخترم مادر و چهار برادر و خواهرش را پيدا كرده خوشحالم اما براي من سخت است كه بستگانم اكنون متوجه شوند او دختر واقعي ما نبود.
من عاشق پدر و مادرم هستم و با آنها زندگي خواهم كرد
نيلوفر هم در ادامه گفت: معمولاً ميگويند دخترها بابايي هستند و واقعاً من بابايي هستم و جدايي من از پدرم هرگز اتفاق نخواهد افتاد. من پدر و مادرم را دوست دارم و پدر و مادر واقعي من آنها هستند. هميشه دوست داشتم خواهر و برادر داشته باشم و حالا كه فهميدم چهار برادر و يك خواهر دارم خيلي خوشحال هستم. خوشحالم كه مادرم را بعد از 24 سال ديدم. الان كه برادرم را ديدم احساس ميكنم او را قبلاً ديدهام و اين احساس مرا اميدوار كرد تا با آنها راحتتر باشم.
وي در پاسخ به اين سؤال كه كي متوجه موضوع شدي گفت: چند ماه قبل از رفتارهاي مادر و پدرم متوجه شدم كه چيزي را از من پنهان ميكنند اما هرگز به خودم اجازه ندادم در اين مورد سؤال كنم تا اينكه مدتي قبل، وقتي مادرم و من تنها بوديم با من حرف زد و كمكم موضوع را به من گفت. او در حالي كه اشك ميريخت موضوع را به من گفت. خيلي براي من سخت بود كه موضوع را قبول كنم اما ميدانستم كه مادرم به من دروغ نميگويد. پس از آن به اتاقم رفتم و يك دل سير گريه كردم.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۰۴ آبان ۱۳۹۴ - ۰۹:۲۴
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 10]