تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 13 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):مردم را به غير از زبان خود، دعوت كنيد، تا پرهيزكارى و كوشش در عبادت و نماز و خوبى...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820527515




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

دیدار مادر و دختر پس از ۲۴ سال


واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: - الهه فراهانی: پس از گذشت ۲۴ سال، وقتی دخترش را می بیند دست و پایش می لرزد. بی اختیار به گذشته سفر می کند، به روزی که به گفته خودش مجبور شد نوزادش را به خاطر شوهرش در بیمارستان رها کند و برود.حالا اما برگشته تا پس از سال ها یک بار دیگر دخترش را در آغوش بکشد. با قدم هایی لرزان به سمتش می رود و او را به آغوش می کشد. چقدر منتظر این لحظه بود. دخترش که تا پیش از این تمایلی برای دیدن مادرش نداشت، گرمای آغوش او را که حس می کند به گریه می افتد. حالا نه تنها مادر و دختر، که قاضی و خبرنگارها هم تحت تأثیر چنین صحنه ای اشک از چشمان شان سرازیر می شود. 24سال قبل 14دی ماه سال 70بود. سرما تا مغز استخوان نفوذ می کرد. زن 33ساله ای به نام مینا به بیمارستانی در پایتخت منتقل شد. او 9ماهه باردار بود و از شب قبل درد زایمان به سراغش آمده بود. به محض رسیدن به بیمارستان به بخش زنان منتقل شد و تحت مراقبت قرار گرفت. پزشکان می گفتند که هر لحظه ممکن است نوزادش به دنیا بیاید. این نخستین بار نبود که مینا برای زایمان به بیمارستان می رفت. پیش از این هم 5بار دیگر وضع حمل کرده بود اما این بار با دفعات قبل فرق داشت. وقتی صدای گریه نوزاد در اتاق زایمان پیچید، پرستار مژده داد که« بچه دختر است.» پزشکان پس از معاینه اعلام کردند که مادر و فرزند هردو سالم هستند و می توانند از بیمارستان مرخص شوند. زن جوان اما تلخ ترین تصمیم زندگی اش را گرفت. تصمیمی که قبل از زایمان به ذهنش خطور کرده بود. او ترجیح داد بدون دخترش به خانه برگردد و وقتی کسی داخل اتاق نبود، برای آخرین بار دخترش را بوسید و آنجا را ترک کرد. در آن زمان هیچ کس نفهمید چه اتفاقی افتاده و چرا مینا چنین تصمیمی گرفت. اما حالا که 24سال از ماجرا گذشته، خودش می گوید: «شوهرم در زمان جنگ و در جریان یک انفجار دچار موج گرفتگی شده بود. به خاطر بیماری اش به شدت عصبی شده بود و به هر بهانه ای من و 5 فرزند دیگرم (یک دختر و 4پسر) را کتک می زد. مدتی بعد متوجه شدم باردارم. در آن زمان دختر بزرگم دیپلمش را گرفته بود و همه از شنیدن این خبر شوکه شده بودیم. شوهرم اما وقتی خبر را شنید، به خاطر وضعیتی که داشت بهم ریخت. تحت هیچ شرایطی نمی خواست فرزند دیگری به دنیا بیاورم.» سرنوشت اما طور دیگری رقم خورد و با همه اختلافاتی که این زوج داشتند، ششمین فرزند مینا در آستانه تولد قرار گرفت. یک روز سرد زمستانی بود که مینا به بیمارستان منتقل شد. شوهرش تا بیمارستان همراهش بود اما رفت و دیگر دنبالش نیامد. همان موقع بود که مینا تلخ ترین تصمیم زندگی اش را گرفت. «می دانستم که بچه ام دختر است. خیلی هم دوستش داشتم. من مادر سنگدلی نیستم. وقتی او را در بیمارستان رها کردم شب و روز گریه می کردم. در حسرت دیدار دخترم پیر شدم. شوهرم به من گفته بود که اگر با بچه به خانه برگردی هم جان تو و هم جان بچه در خطر است.» حالا مینا 57ساله است و گرد پیری روی موهایش نشسته. می گوید: در آن زمان خیلی می ترسیدم. با خودم گفتم شوهرم بیمار است و ممکن است بلایی سر این نوزاد و حتی بچه های دیگرمان بیاورد. با گریه دخترم را در بیمارستان رها کردم و به خانه برگشتم. به شوهرم گفتم او را در بیمارستان رها کردم تا شاید خانواده ای پیدا شوند که با دل و جان او را بزرگ کنند. به بچه ها هم گفتم خواهرشان بعد از تولد فوت کرده است. اما خودم سوختم. هر روز کارم شده بود گریه. اما دلم می گفت او سرنوشت روشنی دارد که همان هم شد چون می دانستم حس مادرانه ام دروغ نمی گوید.» جست وجو مینا در همه این سال ها حتی یک لحظه فرزندش را فراموش نکرد. تا اینکه 6سال قبل شوهرش فوت کرد و او به تکاپو افتاد تا دخترش را پیدا کند.سال90 بود که وقتی جست وجوهایش راه به جایی نبرد به شعبه پنجم دادسرای جنایی تهران رفت و برای یافتن دخترش کمک خواست. از آن زمان پرونده ای تشکیل و با دستور قاضی تحقیقات آغاز شد. اما اسناد بیمارستان ها هر 10سال معدوم می شد و این یعنی هیچ ردی از دختر مینا نبود. جست و جو در پرونده های بایگانی شده اما سرنخ مهمی در اختیار تیم تحقیق قرار داد. طبق اسنادی که به دست آمده بود، 14دی ماه سال 70 نوزاد دختری در بیمارستان... متولد شده و به دلیل فرار مادرش از بیمارستان به بهزیستی سپرده شده بود. مرحله بعدی، تحقیق از اداره سرپرستی بود و در نهایت معلوم شد که سرپرستی نوزاد دختر در آن سال به چه کسی سپرده شده است. مهر پدری در بیمارستان... دختربچه ای به دنیا آمده بود که مادرش پس از به دنیا آمدن او، آنجا را ترک کرده بود. یکی از کارکنان به نام مسعود نخستین کسی بود که متوجه ماجرا شد. این مرد وقتی وارد بخش زنان شد چشمش به نوزاد دختری افتاد. نوزاد تک و تنها رها شده و از مادرش اثری نبود. مرد که سال ها پیش ازدواج کرده و بچه دار نمی شد به سمت نوزاد رفت و او را در آغوش گرفت. اما هرچه در بیمارستان جست و جو کرد اثری از پدر و مادرش نیافت. آنجا بود که موضوع را به رئیس بیمارستان اطلاع داد و در بررسی ها مشخص شد که مادر این نوزاد بعد از زایمان او را رها کرده و رفته است. موضوع به اداره سرپرستی بهزیستی گزارش شد. مسعود ماموریت یافت که روز بعد نوزاد دختر را به اداره سرپرستی ببرد. او اما در همین مدت کوتاه چنان دلباخته دخترک شده بود که انگار دختر خود اوست. دادسرای جنایی، روز گذشته حالا 24سال از ماجرا می گذرد. نوزاد رها شده که حالا دختری جوان است به همراه زن و مردی که سرپرستی او را به عهده گرفته بودند در شعبه5 دادسرای جنایی و مقابل بازپرس حسین پور حاضر شده تا مادر واقعی اش را ملاقات کند.کسی که 24سال قبل سرپرستی این دختر را به عهده گرفت، مسعود، همان کارمند زحمتکش بیمارستان بود که نخستین بار این نوزاد را در بیمارستان دید و قرار بود او را به اداره سرپرستی تحویل دهد. می گوید:« در آن سال وقتی نوزاد را به اداره سرپرستی می بردم، او با دستان کوچکش دستان مرا محکم گرفته بود و رها نمی کرد. نمی دانید چطور مهر این دختر به دلم نشسته بود. در آن زمان با خود گفتم ای کاش من پدر این دختر بودم! وقتی به اداره سرپرستی رسیدم نوزاد همچنان با دستان کوچک و لطیفش دستم را گرفته بود و رها نمی کرد. گاهی هم لبخند شیرینی می زد. در دلم غوغا شده بود. در آنجا متوجه شدم زنی که می خواست سرپرستی او را به عهده بگیرد سند خانه اش را نیاورده است. برای همین بچه را تحویل او ندادند. از اینکه این اتفاق افتاده بود خوشحال شده بودم. آن روز مسئول اداره سرپرستی خواست تا بچه را به خانه ببرم و روز بعد به اداره بیاورم. چون آن زن قرار شد روز بعد سند را به اداره بیاورد و دخترکوچولو را تحویل بگیرد. انگار همه چیز دست به دست هم داده بود تا من پدر این دختر شوم.» آن شب مسعود نوزاد را به خانه اش برد و همراه همسرش از او مراقبت کردند. همان شب بود که هردو تصمیم گرفتند حضانت این دختر را به عهده بگیرند. وقتی بهزیستی با درخواست آنها موافقت کرد، خانه و محل زندگی خود را تغییر دادند و به بستگانشان اعلام کردند که زن پس از سال ها باردار شده و خدا این دختر را به آنها داده است. پس از آن برایش شناسنامه گرفتند و اسمش را سارا گذاشتند. سارا امروز دختری دانشجو و موفق است. خودش می گوید: «همه چیز را مدیون پدر و مادر خوانده ام هستم.» او به تازگی حقیقت را فهمیده و هنوز شوکه است. «پدر و مادرخوانده ام در همه این سال ها از هیچ محبتی نسبت به من دریغ نکردند. من زندگی ام را مدیون این دو فرشته هستم که تا به حال حتی با صدای بلند هم با من صحبت نکردند. من همیشه دوست داشتم خواهر و برادر داشته باشم اما راستش فکر نمی کردم که سرنوشتم اینگونه باشد. شنیده ام که یک خواهر و 4برادر دارم اما هنوز این موضوع برایم هضم نشده. وقتی متوجه حقیقت شدم اصلا دلم نمی خواست مادر واقعی ام را ببینم. پدر و مادر واقعی من کسانی بودند که مرا بزرگ کردند اما امروز وقتی در دادسرا او را در آغوش گرفتم نظرم تغییر کرد. احساس مثبتی دارم. اما واقعا نمی دانم که ارتباطم را با خانواده جدیدم ادامه بدهم یا نه. احساس می کنم نیاز به زمان بیشتر و فکر کردن دارم. دیروز خواهر و یکی از برادران سارا هم در دادسرا حضور داشتند و با دیدن خواهرشان اشک شوق می ریختند. آنها دستان پدرخوانده خواهرشان را می بوسیدند و به خاطر زحمت هایی که سال ها برای بزرگ کردن خواهرشان کشیده بود تشکر می کردند و حالا همه می دانند که باید منتظر باشند تا سارا برای آینده اش تصمیم بگیرد.


یکشنبه ، ۳آبان۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: همشهری]
[مشاهده در: www.hamshahrionline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 24]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن