واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نگاهی دیگر به خاطرات قدمخیر محمدی کنعان
برای «دختر شینا»هایِ سرزمینم
ما وارثان این پیام، به گوش تمام دختران شینای سرزمینمان میرساینم که ما باورتان را باور کردهایم. حفظش میکنیم و آن را سینه به سینه، نسل به نسل منتقل خواهیم کرد. همهٔ ما دخترانِ شینا هستیم.
خبرگزاری فارس- گروه کتاب و ادبیات: امروز که توانستم چند صفحهای از خاطرات زندگیات را بخوانم؛ هرشب تنهایی و هر روز سختیهایت را میبینم، به جهادت که فکر میکنم از خودم میپرسم جهاد در خط مقدم سختتر است یا در دخترشینا بودن؟ که دخترشینا بودن یعنی صبر داشتن، شهامت داشتن و جسور بودن. یعنی نبض جنگ در خانهات بزند و خم به ابرو نیاوری. بچهٔ قد و نیم قد بزرگ کنی و رضایت بدهی که شوهر برود! شوهری که از اول نبود و همیشه منتظر بودی زود از سرکار برگردد و باهم زندگی بسازید، انگار که زندگی از روز اول میخواست تورا آمادهٔ رفتن و نبودنش بکند، آخر سر هم خیلی زود رفت و دیگر حتی نمیتوانستی که منتظرش باشی. خاطراتت را میخوانم و میبینم که دخترشینا بودن یعنی عشق را درقلبت مصون داشتن، و فریفته نشدن به هرآنچه که اقتضای سن و سالت است و برایت لذت آور است. یعنی یک زن تمام عیار بودن، مجنون وار لیلا بودن، یعنی که عاشق باشی اما ضعیف نباشی! دلم میتپد برای تمام لحظاتی که میجنگیدی که در غیابِ مرد خانه، مردِ زندگی تو باشی! روزهایی که مردت در جبههها میجنگید، و تو در خانهٔ کوچکت، در غربتِ همدان. براستی که انگار شجاعت و جسارتِ این نبرد را از مردِ سردارَت آموخته بودی که این چنین گل کاشتی.. چه شاگرد خوبی!
۵ تا بچهٔ قد و نیم قد بزرگ کردن، مرارتی به مراتب سختتر از پیت نفت را جابجا کردن یا بچه به بغل نانوا رفتن دارد. گیریم که پیت نفت و پاروی برف و نانوایی رفتن با مدد قلم، به تعریف درآیند، هر شب «ترس» و «تنهایی» را چگونه شرح خواهی داد؟ به که خواهی گفت؟ با چه کلمه و جملهای؟ اینجاست که میبینی چقدر کلمهها حقیرند و خاک برسر میشوند، آنجا که بنا است برای توصیف «دخترانِ شینا» ی سرزمین من به تحریر درآیند. حساب کن! چندصد دخترشینا را میشناسیم؟ چندهزار دخترشینا را شنیدهایم؟ شنیدهایم و باورمان نشده است؛ نه از توهم دروغ شنیدن! از ترسِ باور کردن. میدانید! هرباوری، ترس دارد! هزینه دارد، ایمان قوی میخواهد، قلب محکم میخواهد، اراده میخواهد، چون مسئولیت دارد! باورها مسئولیتزا هستند. مادرم میگفت معصومه خانم همسایهٔ طبقه بالایی، وقتی شنید همسرش شهید شده و مفقودالاجسد است، حرف پیغام رسان را باور نکرد. در مراسم سوگواری همسرش حاضر نشد. سر مزاری که برایش تدارک دیدند نرفت. او حرف راوی را باور نکرده بود چون باورش در قلبش بود. و قلبش میگفت آقامجید زنده است! آقامجید زنده است و معصومه خانم یک قرن است که با او عاشقی میکند. با او پیت نفت جابجا میکند، برف پارو میکند، فرزند بزرگ میکند و برایشان از پدر میگوید. معصومه خانم سالهاست عاشقی را معنا میکند. به آنان «یاد میدهد» که «دخترشینا» باشند. که دخترشینا بودن محدود به زمان و مکان نیست. نسل من اگرچه در لباسی دیگر، رنگی دیگر جوانی میکند ولی پیام را شنیده است. و باور دارد. باور کرده است! ما وارثان این پیام، به گوش تمام دختران شینای سرزمینمان میرساینم که ما باورتان را باور کردهایم. حفظش میکنیم و آن را سینه به سینه، نسل به نسل منتقل خواهیم کرد. همهٔ ما دخترانِ شینا هستیم. یادداشت از: فاطمه ساجدی انتهای پیام/و
94/07/19 - 09:42
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 25]