تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 30 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):به خدا قسم سه چيز حق است: هيچ ثروتى بر اثر پرداخت صدقه و زكات كم نشد، در حق هيچ كس ستم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831267285




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

فلسفه قديم و جديد غرب(1)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
فلسفه قديم و جديد غرب(1)
فلسفه قديم و جديد غرب(1)   نويسنده: محمدابراهيم بخشنده   تفاوت مبانى و نقش دكارت در آن   مقدّمه   عوامل و جنبه‏هاى مختلفى موجب پيدايش فلسفه جديد در دوره پس از عصر نوزايى و جدايى آن از فلسفه قديم (فلسفه از دوره پيدايش تا انتهاى قرون وسطى) گرديده كه در اين مقاله به مبانى عمده اختلاف بين اين دو فلسفه پرداخته، و به نقش دكارت به عنوان مؤسس علم و فلسفه جديد در اين تغيير مبانى اشاره مى‏شود. مبانى فلسفه جديد غرب در جنبه‏هاى عمده ذيل با اصول فلسفه قديم تفاوت دارند: 1. ارتباط بين دانش نظرى و عملى   فلسفه در يونان، كه با نيكوشدن همراه بود، عبارت از محبوب خدايان و تشبّه بدان‏ها پيدا كردن بود، به گونه‏اى كه روح دل‏بسته بدان مى‏بايست از ميل‏ها و هوس‏ها دورى جسته، به محفل خدايان راه يابد.(1) معلم اول فلسفه را به سه بخش نظرى، عملى و توليدى تقسيم كرده و معتقد بود كه هرچه علم از سود و منفعت ظاهرى دورتر باشد، به همان ميزان از ارزش بيش‏ترى برخوردار است. وى مى‏نويسد: «بنابراين ـ چنان‏كه پيش از اين گفته شد ـ مرد تجربه‏مند فرزانه‏تر از آن كسى به شمار مى‏رود كه فقط داراى ادراك حسى است. و مرد هنرمند فرزانه‏تر از تجربه‏مند، و استاد كار فرزانه‏تر از دست‏كار، دانش‏هاى نظرى معتبرتر از دانش‏هاى سازنده‏اند... و نيز دقيق‏ترين دانش‏ها، آن‏هايى‏اند كه بيش‏تر از همه به (اصل‏هاى) نخستين مى‏پردازند... اما دانشى كه علت‏ها را پژوهش مى‏كند در مرتبه برترى شايسته تعليم است... دانستن و شناختى كه به خاطر خودشان مطرح باشند، بيش‏تر از همه در دانشى يافت مى‏شوند كه براى شناخت شايسته‏ترين است؛ زيرا كسى كه خواهان شناختن به خاطر خود آن است، بيش از همه جوياى برترين دانش است، و اين نيز همانا شايسته‏ترين براى شناخت... .»(2) وى الهى‏ترين دانش را ارجمندترين دانسته و از اين‏رو، متافيزيك را مى‏توان قلّه فلسفه او به حساب آورد. اما در دوره جديد، علوم عملى و كاربردى اصالت يافته و بر متافيزيك اولويت و برترى يافته‏اند. به جاى علوم نظرى وانتزاعى، به علومى توجه شده كه براى زندگى عملى و سيطره بر طبيعت مفيد و مؤثر مى‏باشند. دكارت پس از بيكن، بيش‏ترين نقش را در ايجاد اين تفاوت ريشه‏اى ايفا نمود. وى در تمثيلى جالب، فلسفه را به درختى تشبيه كرد كه ريشه‏اش را متافيزيك، تنه‏اش را فيزيك و ميوه‏هايش را اخلاق و طب و مكانيك تشكيل مى‏دهند. پس از اين تشبيه، ياداور مى‏شود كه بايد از انتهاى شاخه و ميوه چيد و نه از ريشه و يا تنه.(3) وى در گفتار در روش به صراحت از طرد فلسفه نظرى و جاى‏گزينى فلسفه عملى، كه مفيد براى زندگى است، سخن گفته و مى‏نويسد: «به جاى فلسفه نظرى، كه در مدرسه‏ها مى‏آموزند، مى‏توان يك فلسفه عملى قرار داد كه قوّت و تأثيرات آتش و آب و هوا و ستارگان و افلاك و همه اجسام ديگر را، كه بر ما احاطه دارند، معلوم كند، به همان خوبى و روشنى كه امروز فنون مختلف پيشه‏وران بر ما معلوم است. بنابراين، مى‏توانيم همچنان معلومات مزبور را براى فوايدى كه در خور آن مى‏باشند به كار بريم و طبيعت را تملّك نماييم و فرمانبردار سازيم و اين نه تنها براى اختراع صنايع و حيل بى‏شمار مطلوب است كه ما را از ثمرات زمين و تمام وسايل آسايش، كه در آن موجود است، بى‏زحمت برخوردار مى‏سازد، بلكه بخصوص براى حفظ تن‏درستى به كار است...»(4) بنابراين، در حالى كه در دوره يونان و حتى دوره قرون وسطى علم نظرى غايتش را در خودش داشت و از ارزشى ذاتى برخوردار بود كه به همين سبب اشرف علوم به شمار مى‏آمد و پرداختن به آن كار فيلسوف حقيقى بود و برترين اشتغال براى فيلسوف «تئوريا» يا به تعبير مدرسيان «contemplatio» كه ارتباطى با عمل يا «Operatio» نداشت، اما در دوره جديد و به ويژه در انديشه بيكن و دكارت، علم آن است كه به كارى آمده و در خدمت هدفى باشد؛ هدفى كه بيرون از خود علم است. علم نظرى در اين دوره، به منزله ابزارى در خدمت علوم عملى و كاربردى بود و غايت علم نيز در اين‏كه ما را به خير و فايده‏اى برساند.(5) 2. رابطه ميان عقل و علم كلى و جزئى   افلاطون ميان «dianoia» (عقل استدلالى و جزئى) و «noesis» (عقل شهودى و كل) فرق نهاده و متعلّق اوّلى را رياضيات و مفاهيم رياضى و متعلّق و دومى را صور علوى شهودى يا عالم «مُثُل» و ايده‏ها مى‏خواند. در زبان لاتين نيز دو واژه براى «عقل» به كار رفته و «ratio»، كه در اصل به معناى شمارش و حساب كردن است به معناى عقل استدلالى و جزئى و «intellectus» به معناى حكمت و عقل كل، كه شامل معرفت به حقايق ازلى و به ويژه خداوند بوده، به كار رفته است. در نظر دكارت، عقل كلى معنايى نداشته و توجهش كاملاً معطوف به عقل جزئى، حسابگر و دورانديش است. البته ناگفته نماند كه او از همين عقل نيز تفسيرى تازه و معنايى جديد اراده مى‏كند كه معناى رياضى است و سابقه‏اى در قرون وسطى و يونان نداشته است.(6) در خصوص علم كلى و جزئى نيز چنين تفاوتى ميان فلسفه جديد و قديم وجود دارد. در دوره قرون وسطى، دو معرفت سپينتيا (spientia) به معناى فرزانگى و علم مطلق و سكينتيا (Scientia)، كه همان «Science» و به معناى علوم جزئى است، از يكديگر متمايزند. فلسفه براى عده‏اى همچون سن توماس از نوع سپينتيا و حكمت و علم مطلق است كه در خصوص مبادى اولاى هستى و وجود بحث مى‏كند. علم جزئى و سكينتيا نيز وقتى معتبر است كه به علم كلى و علم الهى مستند باشد. اما در تفكر عصر نوزايى، سپينتيا بكلى انكار شده يا مورد ترديد قرار مى‏گيرد و در پى آن، علم به علم جزئى و مقيّد محدود مى‏شود. به همين دليل است كه مى‏بينيم متفكران دوره جديد به علوم جزئى و نسبى روى آورده و در مقابل، از علم اعلى و كلى غفلت ورزيده‏اند.(7) از نظر دكارت، همه علوم يكى بوده و شرافتى كه در دوران قديم مى‏گفتند برخى علوم بر علوم ديگر به دليل موضوعاتشان دارند، منتفى است؛ چرا كه ديگر در نظر او سلسله مراتبى در ميان موجودات نيست تا علوم داراى مراتب مختلف گردند. به عقيده وى، كليه مشكلات علوم را بايد به طريق واحدى حل كرد و اين وقتى ميسّر است كه همه علوم رياضى شوند و صورت رياضيات به خود گيرند. وى بر خلاف ارسطو و اصحاب مدرسه، كه موضوع هر علمى را مرتبط با روش خاص آن مى‏دانستند، همه علوم را يكى دانسته، معتقد بود كه همه علوم جلوه‏هاى گوناگونى از يك عقل واحد هستند. 3. ربط بين فلسفه و الهيات   در دوره يونان، فلسفه، كه وظيفه‏اش شناخت حقيقت است، به فلسفه نظرى و فلسفه عملى تقسيم شده كه فلسفه نظرى خود به سه قسم الهيّات، طبيعيات و رياضيات، و فلسفه عملى به سه قسم اخلاق و تدبير منزل و سياست تقسيم مى‏شود. ارسطو در اين خصوص مى‏نويسد: «هدف شناخت نظرى حقيقت و هدف شناخت عملى كنش است.»(8) وى در خصوص تقسيم فلسفه نظرى مى‏نويسد: «بنابراين، فلسفه‏هاى نظرى به سه گونه‏اند: رياضى، طبيعى، الهى.»(9) بنابراين، الهيات بخشى از دانش نظرى است كه حتى بر ساير دانش‏ها برترى دارد، بدين صورت كه از نظر ارسطو، دانش نظرى برتر از دانش عملى است و در دانش نظرى نيز الهيات بر اقسام ديگر شرافت و برترى دارد. در كتاب متافيزيك آمده است: «... ارجمندترين دانش بايد درباره ارجمندترين جنس باشد. پس دانش‏هاى نظرى بايد بر دانش‏هاى ديگر برترى داده شوند، و اين دانش (الهيات) بر دانش‏هاى نظرى.»(10) اصولاً ارسطو فلسفه خود را از جهان فرودين (ناسوت) آغاز مى‏كند و به جهان فرازين (لاهوت) پايان مى‏دهد. «متافيزيك» براى او الهيات و مفهوم «خدا» تشكيل‏دهنده موضوع و هدف و انگيزه همه متافيزيك مى‏باشد. متافيزيك تاج فلسفه وى محسوب شده و الهى‏ترين دانش نيز ارجمندترين مى‏باشد . در قرون وسطى نيز وضع همين‏گونه است. دين و فلسفه در اين دوره در راستاى هم قرار داشته و حكماى اين دوره عمدتا قدّيس نيز هستند. براى نمونه، آگوستين، آكويناس و بوناونتورا هم حكيم هستند و هم قدّيس. در مقابل، كسانى همچون توتوليان كه با فلسفه مخالفت برخاست، از طرف كليسا نيز طرد شد و به عنوان قدّيس شناخته نمى‏شد. هم حكيم و هم قدّيس مسيحى، هر دو يك چيز را طلب مى‏كنند كه عبارت از وجود و حقيقت مطلق و يا به تعبيرى ديگر، خداوند مى‏باشد.(11) اما در دوره پس از عصر نوزايى وضع بكلى فرق مى‏كند. متفكران دوره جديد سعى ندارند همه چيز را بر مبناى مبدأ مطلق، يعنى خداوند، تبيين كنند، بلكه رسيدن به حقيقت مطلق از سوى آن‏ها مورد ترديد قرار مى‏گيرد. دكارت به صراحت حوزه عقل را از حوزه ايمان جدا كرده و معتقد است كه ما در احكام مرتبط با الوهيت مى‏توانيم الهام خداوند را بپذيريم، اما در امور نامرتبط با احكام الهى، بايد تابع عقل بوده، از پذيرش امور ديگر خوددارى ورزيم. وى مى‏نويسد: «اما اين امر مانع اين نمى‏شود كه ما به موضوعاتى باور داشته باشيم كه از طريق وحى الهى، به عنوان يقينى‏تر از يقينى‏ترين معارف ما براى ما آشكار شده است؛ زيرا اعتقاد به اين امور، همچون هر ايمانى به مطالب مبهم، فعل عقل ما نيست، بلكه كار اراده است.»(12) وى در جايى ديگر، تجسّد و تثليث را نمونه‏هايى از احكام الهى معرفى كرده و ادامه مى‏دهد: «ما هيچ اشكالى در اعتقاد به اين رموز نخواهيم داشت. گرچه شايد نتوانيم اين رموز را با صراحت تمام درك كنيم؛ زيرا از عظمت ذات خداوند و نيز از عظمت خلقت او عجيب نيست كه بسا چيزها كه وراى حد تصور ماست، وجود داشته باشد.»(13) بنابراين، در حالى كه در قرون وسطى يقين انسانى حاصل وحى و تعاليم كليسا بوده و تاريخ عبارت از تاريخ فلاح و رستگارى انسان مى‏باشد و علم انسان نيز مقيّد به تعيّن كيفيت و تسهيل اين امر بوده و منحصر در تعاليم دينى است كه يقين به ساير امور نيز از يقين به كلام خدا و حجيّت آن حاصل مى‏شود، اما در دوره جديد، انسان مى‏خواهد خود را از مرجعيت و حجيّت دين و كليسا و تعاليم آن برهاند و از اين‏رو، مستقل از يقين ايمانى و با مساعى خويش درصدد برمى‏آيد نسبت به موجوديت انسانى خويش در ميان ساير موجودات مطمئن شده، يقين حاصل كند.(14) پي نوشت ها :   1ـ افلاطون، مجموعه آثار، ترجمه محمدحسن لطفى و رضا كاويانى، انتشارات خوارزمى، 1377، ج 1، ص 110. 2ـ ارسطو، متافيزيك، ترجمه شرف‏الدين خراسانى و شرف، چ دوم، حكمت، تهران، 1379، ص 6ـ9. 3ـ دكارت، اصول فلسفه، ترجمه منوچهر صانعى درّه بيدى، الهدى، 1376، ص 217. 4ـ دكارت، گفتار در روش (سير حكمت در اروپا)، ترجمه محمدعلى فروغى، زوّار، 1371، ج 1، ص 273. 5ـ در خصوص نقش بيكن در اين خصوص ر.ك: محمدرضا حسينى بهشتى، «فرانسيس بيكن و بحران طبيعت»، فصلنامه فلسفه، (دوره جديد)، ش 1، (پاييز 1379)، ص 157ـ 170. 6ـ براى توضيح بيش‏تر ر.ك: شهرام پازوكى، «تأمّلى در معناى دقيق در فلسفه دكارت»، نشريه فرهنگ، ش 11، (پاييز 1371)، ص 203ـ 212. 7ـ ر.ك: غلامرضا اعوانى، حكمت و هنر معنوى، تهران، گروس، 1375، ص 262ـ 264. 8الى 10ـ ارسطو، پيشين، ص 48 / ص 195 / همان. 11ـ براى توضيح بيش‏تر، ر.ك: اعوانى، همان، ص 260. 12ـ دكارت، قواعد هدايت ذهن، ترجمه منوچهر صانعى درّه‏بيدى، الهدى، 1376، ص 99. 13ـ دكارت، اصول فلسفه، ص 243. 14ـ ر.ك: شهرام پازوكى، «دكارت و مدرنيته»، فصلنامه فلسفه (دوره جديد)، ش 1 (پاييز 1379)، ص 171ـ 177.   منبع: ماهنامه معرفت  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 402]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن