تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 26 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):آفت دینداری حسد و خودبینی و فخر فروشی است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815990820




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خاطرات جنگ در شوش 7/ سیلانی شیر جبهه ها


واضح آرشیو وب فارسی:ایران انا: شوش - ایران اُنا: نادر در صبح زودی که از کمین شبانه برگشته بود کنار حسینیه اعظم هدف ترکش قرار گرفت و برای همیشه سرفه هایش متوقف شد. شهیدی دیگر از شهدای گمنام شوش. او را کنار مادرش در گلزار آخر آسفالت دفن کردیم.استاد جعفر دیناروند - رئیس مرکز بررسی های اجتماعی ایران اُنا: جنگ از نظرهای مختلف قابل کنگاش و بررسی است.گاهی یک نعمت و زمانی یک مصیبت تلقی می شود.زاویه دید مهم است. وقتی از زاویه خرابکاری ، کشتار،آوارگی و وحشیگری به آن نگریسته شود مصیبت تلقی می گردد اما از زاویه شناخت از ناشناخته ها ،نعمتی بزرگ محسوب می شود.آنجا که گفته می شود "انسان ها را در سختی ها باید شناخت"، جنگ نمونه ای از سختی هاست ،دست یابی به آن شناخت، امری لازم ومهم بوده ونعمت بزرگ محسوب می شود. شناخت و معرفی افراد بی ادعا و موثر در جنگ مسئولیت بزرگ افرادی است که می دانند وقادر به انعکاس ان ها هستند.مردان گمنام شوش بسیارند.همتی باید ز نو بنیان شود تا که خوبان خود ز نو اعیان شوند.قطره ای از دریای خوبان را معرفی می کنم.حمید سیلانی شیر مرد جبهه های شهرمان.او را کاملا می شناختم . این شناخت محدود به جنگ و جبهه نمی شود.او دوست وهمراه صمیمی من در طول زمان بود.شناخت من از او ابتدا از وابستگی اغاز می شود. مادر او از بستگان و فامیل نزدیک ماست.و به همین دلیل به داماد خانوادگی تبدیل شد. مقاطع دیگری که باید از آنها یاد کرد ورزش و مبارزات قبل از انقلاب است.ما در منطقه آخراسفالت و درسال هزار و سیصد و جهل و شش دسته ی ورزشی بنیان گذاشتیم که هدف ان تفریحات سالم و اخلاق نیکو بود.هما را می گویم .او در اداره آن تا زمان شهادتش نقش موثری داشث. بازیکن فوتبال،دونده و هیئت مدیره آن بود.در مبارزات ضد رژیم نیز در کنارم قرار داشت.تقریبا در تمام تظاهرات شوش شرکت داشت.صحنه حمله چماق داران در سال پنجاه و هفت را که در کنار م بود، هرگز فراموش نمی کنم.هیچگاه از مقابل نیروهای رژیم فرار نمی کردحتی زمانی که روبروی شهرداری سابق نیروهای ژاندارمری تیراندازی هوایی کردنداو استوار ایستاد. با پیروزی انقلاب اسلامی از اولین بسیجی هایی بود که دست به اسلحه برد.گشت زنی های او به همراه مرحوم حاج علی محمد فرهاد پور در بیشه زارهای کرخه با هدف مبارزه با ضد انقلاب داستان جداگانه ای را می طلبد فقط این نکته را بسنده کنم که در ان برهه و جوان بودن انقلاب و از هم گسیختگی کارهادست به چنین کارهایی زدن دل شیر می خواست و افرادی مانند حمید سیلانی. من کاملا در جریان امور بودم زیرا در شهر بودم و نگهبانی های شبانه را به اتفاق دوستان انجام می دادیم.اما دوران جنگ حکایت دیگری دارد.سعی می کنم چیزی را فراموش نکنم. سال پنجاه و نه سال مظلومیت شوش بود.خانواده به روستا های اطراف منتقل شده بودند.حمید به اتفاق تعدادی از بچه های محل دسته ی چریکی ثشکیل دادند.جاسم حمزه از یاران صمیمی و کنار دست او بود. برای شجاعت های او هم باید کتاب ها نوشت.محمد فتحی -علی الله لطیفی- عبدالحسین زهیری-رحمان دهان و غلام ال کثیر یاران نزدیک او در عملیات بودند. او برادر بزرگترش شهید نادر را که مسلط به منطقه بود در شناسایی محل تجمع دشمن همراه خود می برد.تنها نگرانی او سرفه های برادرش در هنگام شناسایی بود زیرا عملیات شبانه انجام می گرفت وکوچک ترین صدایی باعث بیداری دشمن می شد.حتی یک روز به من گفت که به شهید بگویم که در شوش بماند و پاسداری دهد وقتی علت را پرسیدم گفت که شناسایی های او بسیار مهم وبجا صورت می گیرند اما بعضی شب ها به دلیل این سرفه ها دشمن بیدار می شود و اطراف را گلوله باران می کند.گروه ما با شناسایی های او کاملا به منطقه مسلط شده و او را قانع به ماندن در شهرکن.گرچه او نپذیرفت و گفت که سعی می کند سرفه خود را کنترل کند. نادر در صبح زودی که از کمین شبانه برگشته بود کنار حسینیه اعظم هدف ترکش قرار گرفت وبرای همیشه سرفه هایش متوقف شد. شهیدی دیگر از شهدای گمنام شوش.او را کنار مادرش در گلزار آخراسفالت دفن کردیم.مظلومانه و بدون سر و صدا.با شهادت نادر عزم حمید برای حضور و عملیات جزم تر شد.چند روز بعد که جبهه ها آرام شده بود و علت ان نیز مراسم خاکسپاری شهید نادر بودعراقی ها آزادانه تردد می کردند و از سنگرهای خود با حالتی تفریحی خارج شده بودند. حمید از پشت تپه ها به آنها نگاه کرد در حال رقص و اواز بودند تفنگ خود را نشانه گرفت.بر روی کمر یکی از انها که نارنجک بسته شده بود تمرکز و سپس شلیک نمود.انفجار وبه هوا پرتاب شدن ،هم زمان اتفاق افتاد.احساس حمید جالب بود.او گفت که برای اولین بار احساس جدیدی به اودست داده است.اولین شلیک بعد از شهادت برادرش.هنوز جبهه شوش شکل کلاسیک به خودنگرفته بوداما این را دشمن نمی دانست و نباید می دانست. شب عملیات کمین ادامه یافت و طبق معمول بیشترین تاثیر را حمید و جاسم داشتند.صبح زود در حالی که همه در خواب بودند صدای چرخ های تانک های دشمن حمید را متوجه خطر کرد.محاصره به صورت قیچی وارصورت گرفته بود.بجه ها را بیدار کرد.راهی جز عقب نشینی وجود نداشت.همه موافق بودند.اما این تپه ها معمولی نبودند.از دست دادن آنها یعنی تسلیم شوش.حمید با عقب نشینی مخالفت کرد.باید فکری اساسی کنیم. بچه ها به سرعت موضع گرفتند. به دستور حمید و به منظور غلط انداختن دشمن ،تعدادی از کلاه ها و اسلحه های اضافی روی تپه ها چیده شدند تا دشمن کثرت رزمندگان را حدس بزند.جاسم سمت راست واستوار ربیعی سمت چپ در حالی که حمید وسط ایستاده بود و مرتب جا بجا می شد.فکر خوبی بود اما اگر........ناگهان صدای بلند گوی دستی دشمن با زبان فارسی همه را دعوت به تسلیم کردن نمود.شما در محاصره هستید. در این زمان حمید به فکر مقابله افتاد و این جملات را بکار برد.در وحله اول از همه ی شیعیان عراقی می خواهم که خود را کنار بکشند. این مهلت زیاد نیست.کشتن برادران شیعه کار ما نیست.بعد از مدتی حمید فریاد زد که در وحله دوم مسلمانان عراقی عقب بکشند. ما برادران خود را نمی کشیم.هیچ اتفاقی نیفتاد.گویی از فرماندهان خود می ترسیدند.تاثیر این جملات توقف دشمن بود.حمید برای بار سوم این جمله را فریاد زد "بعثی ها بمانند و مابقی خود را نجات دهند. نیروهای من آماده حمله ،یک ،دو ،سه"وقتی از پشت سنگرها به دشمن نگاه می کردی از رحمت خدا ویاری او متعجب می شدی.همه فرار را بر قرار ترجیح دادند و در سنگرهای خود قرار گرفتند. این نشان از شحاعت مردانی است که ترس را به بازیچه گرفته اند.یک روز صبح زود عملیات کمین به وسیله او وجاسم صورت گرفت.حمید تعدادی از عراقی ها را اسیر کرد که در میان آنها یک فرمانده قرار داشت .نشانه ی ان کلت کمری اش بود.به زبان عربی به آنها گفت که دست ها را بالا ببرند.ان ها این کار را کردنداما در چهره ی فرمانده مشخص بود که حمید را یک نیروی زبده نمی دانست .از نظر او و در جنگ کلاسیک این نوع کارها مخصوص دانشگاه رفته هاست.در حالی که حمید آن ها را دعوت به حرکت می کرد فرمانده با چشمانش به نیروهای خود رمزهایی می داد. در یک لحظه دست فرمانده به طرف کلتش رفت وشلیک رگبار حمید همه آن ها را بر زمین انداخت.حمید از این بابت آهی کشید و گفت نمی خواستم کشته های شما را ببینم.از این نوع عملیات تا زمان تثبیت جبهه ها مرتب انجام می گرفت.اسیر کردن سرهنگ عراقی(تصویر ان موجود است)به دست حمید یکی از این نوع عملیات است.اما حادثه ای نا خواسته ،حمید را از جبهه ها جدا کرد. ان روز من شوش نبودم. حمید به من گفت که سری به خانواده بزنم و از احوال انها جویا شوم.شب را نزد خانواده گذراندم وبه خواهرم گفتم که حال حمید خوب است و فعلا جبهه ها به او نیاز دارد. بعد از ظهر همان روزخواهرم با چشمی گریان پیش من آمد و گفت چرا از من پنهان می کنی؟خبر رسیده که حمید شهید شده. تعجب کردم.تصمیم گرفتم که برگردم.خواهرم به همراه برادربزرگترم با من همراه شدند. ابتدا به بیمارستان افشار مکانی که شهیدان را در آن می گذاشتند رفتیم.از نگهبان پرسیدیم.در جواب گفت که از جبهه ی شوش شهید آورده اند اما نام آنها را نمی دانم.مرا راهنمایی کرد تا به یک سالن رسیدیم.به تنهایی وارد شدم پر از جنازه بود.خون کف سالن پخش شده بود به طوری که جای کفش هایم باقی می ماند. با نشانی نگهبان به طرف جنازه های جبهه شوش رفتم.استواری بود که با تک تیراندازها ی دشمن شهید شده بود.تیر در پیشانی اش خورده و از پشت سرش پخش شده بود.استوار ربیعی بود.خبری از حمید نبود. شوش برگشتیم ومستقیما به طرف بیمارستان نظام مافی حرکت کردیم.حدس ما درست بود.حمید در حالی که ناله می کرد روی تخت بیمارستان افتاده بود.دکتر گفت که وضعیت درستی ندارد.من بدون بیهوشی او را عمل کردم تا موقتا از مرگ رهایی یابد.مشخص شد که صبح وقتی پشت ترک موتور سیکلت یکی از رزمندگان از جبهه وارد شوش می شود روبروی موزه هدف خمپاره قرار گرفته و محکم به کناره های جدول برخورد می کند.شکم ولگن راست او صدمه شدید می بینند.از بیمارستان به پایگاه هوایی دزفول منتقل واز آنجا با هواپیما به تهران انتقال یافت. داستان مجروحیت و عمل های جراحی او در ایران و آلمان بسیار مفصل است.او به جانباز هفتاد در صد تبدیل شده بودزیراپزشکان از درمان او ناامید شده بودند.اویک بار دیگر و بعد از مجروحیتش در طرح لبیک به جبهه ها رفت اما توان سابق را نداشت.سرانجام پس از سال ها درد و رنج در هیجدهم مهر ماه نود در بیمارستان نظام مافی به خیل شهیدان هم رزمش پیوست. جنازه او پس از طواف در حرم دانیال نبی(ع)و اقامه ی نماز بر دوش مردم قدر شناس شوش تا گلزار اخراسفالت تشیع و در کنار برادر شهیدش نادر و مادر عزیزش به خاک سپرده شد.شیر جبهه های شوش خاموش شد اما غره شیرمردان این سرزمین هرگز خاموش نمی شود.


چهارشنبه ، ۸مهر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایران انا]
[مشاهده در: www.iranona.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 18]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن