واضح آرشیو وب فارسی:ایران انا: وضعیت شهر مانند سابق بود. کم کم افراد جدیدی در خیابان ها پیدا می شدند.انها نه ارتشی بودند و نه نیروهای نظامی.انها را می شناختم مردانی مسلح و بی ادعا.شغل بسیاری از انها با اسلحه و جنگ هم خوانی نداشت.استاد جعفر دیناروند - رئیس مرکز بررسی های اجتماعی ایران اُنا: وضعیت شهر مانند سابق بود. کم کم افراد جدیدی در خیابان ها پیدا می شدند.انها نه ارتشی بودند و نه نیروهای نظامی.انها را می شناختم مردانی مسلح و بی ادعا.شغل بسیاری از انها با اسلحه و جنگ هم خوانی نداشت.جاسم حمزه -او دوست دوران کودکی ام بود. نادر سیلانی باغبان کشتزارهای اطراف و اشنای کامل به منطقه. او کرخه و بیشه وتپه های اطراف را مثل کف دستش می شناخت. غلام ال کثیر راننده ماشین های سنگین.عبدالحسین زهیری تنها نان اور خانواده و راننده نیسان.حمید سیلانی کارگر طرح نیشکر و شوهر خواهرم. علی الله لطیفی که شغل ازاد داشت.برادرش که جوشکار بود.محمد دیناروند کارمند شهرداری.محمد فتحی پسر علا باغبان قدیمی شوش.رزمنده ای بی ادعا.او را از دوران کودکی می شناختم.در کودکی مادر خود را از دست داده بود. کم حرف و پر کار .برای او مهم جنگیدن بود. پسری خوشرو و خندان. سید سکر و سید قاسم تفاخ دو برادری که با نبود امکانات وسیله ای به نام کلک درست کرده بودند تا با ان رزمندگان و وسایل مورد نظر را از کرخه عبور دهند.سید حسن تفاخ عموی انها و از شاگردان من در ورزش هما بی ادعا و کم حرف. عبدالمحمد پاطلا.حسن مجدیان.سعید سواعدی و برادرش عباس.رضا عرب را با همان چهره خندان اما مسلح دیدم.او مشغول قدم زدن در خیابان امام منطقه اخرافالت بود.مجید کعب عمیر از بچه های اطراف مسجد امام رضا را که مسلح بود را مشاهده کردم.کسی از او انتظار جنگیدن نداشت. اوایل جنگ بود.هیچ کس فرماندهی و سرو سامان دادن را بر عهده نداشت.اینها خود امده بودند با تعهدی خود جوشانه. در بخش دیگری از منطقه همسایه ی خیابانمان خلف خسرایی باغبان موزه را که ژ-س در دستش بود را دیدم.او برای چه امده بود؟مگر در شهر چه خبر بود؟رزمندگان شهر بدون نام و نشان.با دیدن ان ها روحیه در دیگر رزمندگان تقویت میشد. ن سل جدید چه شناختی از انها دارد؟نام استوار ربیعی هم نباید فراموش شود.گرچه او از نیروهای ژاندرمری بود اما با بچه های رزمنده مردمی مانند حمید سیلانی-محمد فتحی و جاسم حمزه در جبهه های زعن-عنکوش و مجید شجاعانه دفاع می کرد. یادم نرود که در ان زمان گروهی از نیروهای مردمی از جریه سید راضی وسید محمد در شوش وارد شدند. نام همه انها را به خاطر ندارم اما اسامی افرادی با نام کریم مهدیه-پیرمردی به نام حبیب ابن مظاهر و جوانی به نام نیسی را به خاطر دارم. خبر شهادت یحیی لهراسبی هم منتقل شد. او بر اثر اصابت ترکش خمپاره در خیابان امام نبش باهنر جان خود را از دست داده بود. از نکات مهم دیگری که قابل ذکر است و خود انها را مشاهده کردم وجود دو مغازه دار به نام های حاج جواد عطوان و عیدی جرک در شهر بود.حاج جواد قاری معروف و دارای مغازه ی الکتریکی بود و می گفت که برای تقویت روحیه در شهر مانده است. جرک هم که کتابفروشی را باز کرده بود به من گفت که منتظرم جنانجه رزمندگان به کتاب نیاز داشته باشند در اختیار انها قرار دهم پیاده به سمت مدرسه باهنر رفتم. به یاد شلوغی مدرسه و فعالیت انها افتادم اما سکوت همه جا رافرا گرفته بود. گلوله توپ دیوار مدرسه را خراب و به یک ماشین جمس خورده ان را اتش زده بود . هنوز شعله های اتش خاموش نشده بودند که به طرف حسینیه اعظم بازگشتم. بغض گلویم را می فشرد. بی کسی بد دردی است.تنهای تنها به سوی جنگی که هشت سال به ما تحمیل شد.
یکشنبه ، ۵مهر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایران انا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 14]