تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 29 آبان 1403    احادیث و روایات:  
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831122471




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ذات عشق ازلي را چون مي‌آمد گهرش


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
ذات عشق ازلي را چون مي‌آمد گهرش
ذات عشق ازلي را چون مي‌آمد گهرششاعر : سنايي غزنوي چون شود پير تو آن روز جوان‌تر شمرشذات عشق ازلي را چون مي‌آمد گهرشاز پس آن نبود عشق بتي پرده درشهر که را پيرهن عافيتي دوخت به چشمجامه‌ي عافيتي صيد کند زيب و فرشخاصه اندوه چنين بت که همي از سر لطفکز رگ جان يکي لعل نشد نيشترشصد هزاران رگ جان غمزه‌ي خونيش گشاداو چو جانست و خرد خاک چه داند خطرشخرد و جان من او دارد و مي شايد از آنکدر عقيقين صدفش سي و دو دانه گهرشاينهم از شعبده و بوالعجبي اوست که هستپر ستاره چو ره کاهکشان رهگذرشچون دو بيجاده گشاد از قبل خنده شودصدهزاران اختر ازين ديده روان بر قمرشچون گه گريه بدو در نگرم گويي هستزير هر يک شکن زلف مشعبد سيرشصدهزاران دل و جان بيني درمانده بدوزان دو بيجاده‌ي پر شکر عاشق شکرشعاشق خود بوم ار من غرض خود طلبمور نه من کمتر از بند قبا و کمرشوصل او از قبل خدمت او جويم و بسکز پي ديده‌ي خود سرمه کنم خاک درشباد پيماي‌تر از من نبود در ره عشقحسن هر روز برآرد به لباس دگرشاز براي مدد عشق مرا بر دل منهر کرا تربيت عشق بود جلوه‌گرشهر دمش حسن دگر بخشد مشاطه صفتمن چه گويم تو درين ديده شو و در نگرشهست هر روز فزون دولت خوبيش وليککاندر آن چهره‌ي پرنور و لب چون شکرشني ني از غيرت من نيست روا اين يک لفظخواهم از عارضه‌ي بي‌خبري کور و کرشچشم و گوشي که چو من بيند و چون من شنودکه کمروار يکي تنگ بگيرم ببرشمن همي روز خود آن روز مبارک شمرمسعي قاضي برکات بن مبارک نظرشنه که خود روز مبارک بود آن را که کندروزگار فضلا گشت چو نام پدرشبرکاتي که ز جود کف با برکت اودر زمان دور شود پرده ز در و گهرشآنکه گر شعله زند آتش خشمش سوي بحرنقشبند خط ارباب سخن شد سيرشآن ستوده سيرست او که به هنگام صفتخاک بي‌تربيت ناميه آرد به برشآن نهالي که نشانند به نام کف اومدد روح طبيعي شود اندر جگرشهر که با ياد کف او به مثل زهر خوردآسمان گنبد زرين شود از يک شررشآتش همتش ار ميل کند سوي هواعالم جان و خرد زير بود او ز برشذاتش از مجلس اگر قسد کند سوي علوتا نهادم چو بقا روي سوي مستقرشظلمت دهر پس پشت من افگند فناسايه چون مقتديان گام زند بر اثرشچه عجب زان که چو خورشيد کسي را شد امامسايه‌ي قامت خود پيش نبيند بصرشهر که او چشم سوي چشمه‌ي خورشيد نهادکه نکو شعر شدم از صفت يک هنرشخود مرا از شرف خدمتش اي بس نبودکه نود سال همي عمر دهد نور خورشدي مرا گفت منجم که بيا مژده بيارکه خود او جوهر روحست نباشد خطرشمن بگفتمش حکيمانه برو يافه مگوييا زحل کيست که او ياد کند به بترشخور که باشد که ورا عمر تواند بخشيدچشمش از روي قضا باشد صاحب خبرشچه نود سال که خود جان و دلش را گه صوربنده‌ي او شو ازين فاقه و خواري بخرشاي سنايي چو دلت گشت گرفتار نيازکان گيا کش بنگارند نچينند برشسيرت مرد نگر در گذر از صورت و ريشآن سواري که به نقشست نباشد ظفرشمعني از مرد به از نقش که بر هيچ عدوقوت ناطقه بايد که بگويد صورشدر گرمابه پر از صورت زيباست وليکنشمرد جان خردمند بجر مختصرشآن زباني که نباشد سخنش همره دلطوطي ار ختم کند نگذرد از فرق سرشکار بي‌دل به زبان سنگ ندارد بر خلقهر کرا تا به سحر بود بر او سهرشديده بر صورت آن دار که چون نرگس تراز زر و سيم چو نرگس نکند تاجورشاو همان روز به آخر نبرد تا به جزارفت همچون الف کوفي روزي به درشرادمردي بر او طالع ميلادي ساختکه بنشناختم از کارگه شوشترشهم در آن روز برون آمد با چندان لامکه همو باز ندانست همي حد و مرشلاجرم کرد بر آن خلعت آمد با چندان لامچون برين گونه بود مکرمت ماحضرشهيچ داني که به هنگام تکلف چکندرو بر خواجه شو و بازنما اينقدرشاي نهان مانده عروسان ضمير تو ز شرمخلعت و تقويت و تربيت سيم و زرشبر عروس سخنان تو چنان جلوه کنندعون او باز چو خورشيد کند مشتهرشکه گرش چرخ نقابي کند از پرده‌ي غيبهر زمان تحفه‌ي نونو ز قضا و قدرشتا رسد آدميان را همي از خير و ز شرباد پيوسته به احباب و عدو نفع و ضرشچون قضا و قدر از پرده‌ي خشنودي و خشمهمچو لقمان شود از عمر نبيره‌ي پسرشباد چندانش بقا تا چو پسر در بر او
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 737]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن