تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 10 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هرگاه نيّت فاسد شود، بلا و گرفتارى پيش مى آيد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836081788




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

كيف‌هاي قديمي


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: كيف‌هاي قديمي
نویسنده : زهرا شكوهي‌طرقي 
نزديك فصل مدارس كه ميشه تلويزيون بچه‌هارو به وجد مياره، حتي اونهايي رو كه به مدرسه نميرن. انواع نمايشگاه‌هاي لوازم‌التحرير و كيف و كفش بچه‌ها رو به هيجان مياره. چند وقتي بود كه بچه‌ها اصرار ميكردن به نمايشگاه بريم و وسايل مورد نياز مدرسه رو بخرن. به اصرار بهنام و بهناز يك روز بعد از كار با مامانشون به يكي از نمايشگاه‌هاي نزديك خونمون رفتيم. تنوع لوازم و وسايل به قدري بود كه بچه‌ها هيجان زده شدن و با شوق به سمت غرفه‌ها حركت كردن. توي اين بازارچه رنگارنگ حتي من و مامانشون هم ميمونديم كدومو انتخاب كنيم. بهناز كه از برادرش كوچيكتر بود مدام نگاهش به دست بهنام بود كه چي برميداره تا اون هم اونو برداره حتي تو انتخاب كيف هم مثل بهنام برداشت كه مامانش گفت: «عزيزم اين همه كيف‌هاي قشنگ دخترونه چرا كيف پسرونه انتخاب كردي؟» با اين حرف مامانش تصميمش عوض شد و يه كيف صورتي زيبا برداشت. همين طور كه داشتيم توي نمايشگاه مي‌چرخيديم ياد روز اول مدرسه خودم افتادم شب قبل مامانم كه بهش ميگفتيم خانجون يه پيراهن بزرگ رو از صندوق در آورد و گفت:«آهان، اين به درد  تو ميخوره.» خيلي تعجب كردم، چون سه تاي من توي اون پيراهن جا ميشد. بعدم به بابام نگاه كرد و گفت: «ببين حاجي چه خوب مونده! چقدر محسن پوشيدش، چقدرم سعيد ميپوشه.» بعدم رو به من كرد و گفت: «الان برات درستش ميكنم.» به خيال خودم فكر كردم حتماً ميخواد تنگش كنه و كوتاه. صبح كه از خواب بيدار شدم خانجون همون پيراهن رو با همون قد و قواره به تنم كرد و حسابي آستينشم تا كرد و يه شلوار راه راه كه خيلي شبيه زير شلواري بود تنم كرد و پيراهني كه تا پايين زانوهام مي‌اومد رو توي اون گذاشت و به همراه يك مداد و يك دفتر منو راهي مدرسه كرد. همين طور كه توي خاطراتم ميگشتم با صداي بهنام به خودم اومدم كه ميگفت: «بابا اين كتوني خوبه؟» گفتم:«بله پسرم خوبه، اما شما كه تازه كتوني خريدي.» بهنام گفت:«بابا من دوست دارم همه چيزم روز اول مدرسه نو باشه.» قانع نشدم اما اجازه دادم تا خريدشو بكنه. بعد از يه خريد حسابي به سمت خونه حركت كرديم، وارد خونه كه شديم بچه‌ها با شوق و ذوق وسايلشونو وسط اتاق ولو و شروع كردن به ورانداز كردن اونها، من و مامان بچه‌ها هم از خوشحالي اونها شاد بوديم. شب موقع خواب وسايلشونو كنار تختخوابشون بالاي سرشون گذاشته بودن. فردا بعد از اينكه از سر كار اومدم توي حياط صحنه‌اي رو ديدم كه حسابي تعجب كردم. بهنام و بهناز توي حياط در حال شست‌وشوي كيف‌هاي سال گذشته‌شون بودن. گفتم: «چيكار مي‌كنيد بچه‌ها؟ مگه من ديروز براي شما كيف نخريدم؟» بهنام و بهناز با صداي بغض آلود گفتند: «سلام بابا.» من هم كه حسابي تعجب كرده بودم گفتم:«سلام گلاي من.» بهنام با بغض گفت: «بابا جون ما اون وسايلو نميخوايم.» گفتم: «چرا پسرم؟ مگه دوستشون نداريد؟» بهنام گفت:«چرا بابا اما امروز توي تلويزيون بچه‌هايي رو نشون دادن كه هيچ چيز نداشتن كه به مدرسه برن ، در حالي كه ما وسايل سال قبلمون هنوز سالم و قابل استفاده است.» بهناز هم بغضش تركيد و گفت:«بابا ما ميخوايم وسايلمونو كه خريديم به اين بچه‌ها بديم.» با اين حرف بچه‌ها خوشحال شدم و قند توي دلم آب شد و به خاطر داشتن اين بچه‌هاي خوب خدارو شكر كردم. رفتم جلو و با همون سرو پاي كفي بغلشون كردم و گفتم:‌«بچه‌ها نگران نباشيد، من مقداري پول به عنوان هديه براي اون بچه‌ها ميذارم كنار» بهناز حرفمو  قطع كرد و گفت:«نه بابا همين وسايلي كه براي ما خريدي رو بايد ببريم.» بهنام هم گفت:«بله بابا، وسايل سال پيش ما سالم مونده و هنوز قابل استفاده هستن، اسرافه كه اونها رو كنار بذاريم. ما از همونا استفاده مي‌كنيم تا وقتي كهنه شدن دوباره ميخريم.» لبخندي زدم و بچه‌هارو بوسيدم. بعد كمكشون كردم تا كيف‌هاي پارسالشونو بشورن. بعد از اينكه خستگي در كردم همراه بچه‌ها به مدرسه رفتيم و از مدير خواستيم كه هديه بهنام و بهناز رو به بچه‌هاي نيازمند بده. من و مامانشون هم مبلغي رو به عنوان هديه از طرف خودمون داديم. توي راه برگشت بچه‌ها از من خواستن نوعي رنگ از مغازه رنگ فروشي بخرم كه قابل شست و شو باشه. به خونه كه رسيديم روي كيف‌هاي قديميشون كه حسابي خشك شده بود طرح مورد علاقشونو كشيدن و من و مامانشون هم بهشون كمك كرديم. بهنام و بهناز از كاري كه كرده بودن و از طراحي كه روي كيف‌هاشون كشيده بودن خيلي لذت برد.




تاریخ انتشار: ۲۸ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۵:۰۹





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 63]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن