واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: تیرهایی که بدون خطا به هدف اصابت می کرد تهران - ایرنا - فتح الله از مهارت تحسین برانگیزی برخوردار بود، وقتی هدف را نشانه می گرفت، گلوله ها بدون خطا به هدف اصابت می کردند.
سیدرسول بحرالعلوم از غیور مردانی است که در دوران دفاع مقدس در بیشتر نقاط جنگ حضوری فعال داشت و در این مدت هیچگاه جبهه را ترک نکرد.وی که فرماندهی گردان 106 سپاه خرمشهر را برعهده داشت، در نقل خاطره ای از زنده یاد فتح الله افشاری که از فاتحان خرمشهر و دلیرمردان این خطه است به خبرنگار ایرنا می گوید: بردباری، صبر و حوصله فتح الله زبانزد دوستان و همرزمان بود، در ایام مقاومت 45 روزه خرمشهر به هر نقطه 3 تا 4 گلوله شلیک می کرد که به هدف می خورد.چند روز از شروع جنگ می گذشت، سروان شهید ابراهیم خلیلیان فرمانده دژبان خرمشهر به سراغ فتح الله که جزو کادر رسمی سپاه بود، رفت و گفت، آقای افشاری دشمن با چند تانک از جاده خرمشهر - اهواز در مسیر پادگان دژ و رودخانه در حال حرکت است، باید مانع آنها شد.چندین گلوله در جیب 106داشتیم، تعدادی هم در خودروی سروان خلیلیان گذاشتیم و حرکت کردیم.من پشت فرمان بودم، از پادگان آموزشی سپاه خرمشهر گذشتیم، پس از آن کمی جلو رفتیم و سپس به طرف کنار جاده تغییر مسیر دادیم.مسافتی را در بیابان طی کرده و به جلو رفتیم، از دور سایه ای دیدیم، اما باز جلوتر رفته تا اینکه دقیقا در تیررس دشمن قرار گرفتیم.فتح الله اطراف را نگاه کرد و به من گفت، برو در آن گودال، وقتی به گودال نزدیک شدیم، متوجه شدیم آنجا زمینی پر از گل و لای است.به فتح الله گفتم، اگر با خودرو اینجا بروم، در آن گرفتار خواهیم شد.گفت: اشکال ندارد برو.سروان خلیلیان که در خودروی دیگر بود، گفت: من می روم جلو.اولین گلوله توپ را در قبضه گذاشتم، با اشاره دست سروان، آن را شلیک کردم، گلوله به هدف اصابت کرد، تانکهای دشمن با این انفجار از همدیگر فاصله گرفتند.این مساله باعث شد تا فتح الله راحت تر بتواند هدف را نشانه گیری کند، پس از آن پشت سرهم و بدون خطا به هدف شلیک می کرد.وقتی چهار دستگاه تانک دشمن را منهدم کردیم، سیل گلوله های دشمن بر سر ما باریدن گرفت.در آن لحظه و در آن نقطه، نه جان پناهی بود و نه سنگری، تیرها مستقیم بسمت ما می آمد اما فتح الله بدون هیچ ترس و واهمه ای کار خود را ادامه می داد و با هر شلیک، زیر لب چیزی می گفت. به سمت راست نگاه کرده و فریاد زدم: فتح الله سمت راست را ببین، دو دستگاه تانک به سمت ما در حرکت هستند.فتح الله قبضه را به سمت آنها هدایت کرد.گفتم: بزن خیلی نزدیک شدند.گفت: بگذار بیایند.یکی از تانک ها ایستاد و دیگری در حال حرکت بسمت ما بود، فتح الله هدف تانک قرار گرفته بود، دیری نگذشت که تانک شلیک کرد و ترس تمام وجودم را پر کرد.گلوله از بالای سر ما عبور کرد اما فتح الله بدون وقفه شلیک می کرد، وقتی تانک منهدم شد، خیالم راحت شد و تانک دوم از ترس، فرار را برقرار ترجیح داد.گلوله ها به سمت ما شلیک می شد، نفرات پیاده دشمن به طرف ما در حال حرکت بودند اما سروان خلیلیان یکه و تنها جلوی آنها ایستاده بود و بسیار ماهرانه آنها را کنترل می کرد.** چشمان فتح الله متمرکز بر دوربین فتح الله به من گفت: ژ 3 داری؟گفتم: بله.گفت: پشت سر را داشته باش.من هم گلوله در قبضه می گذاشتم و هم مراقب اطراف بودم.درگیری بین سروان و نیروهای عراقی شدت گرفت، فتح الله گفت، سید برو کمک سروان، من هم به سمت سروان رفتم، وقتی به نزدیک او رسیدم، گفت: چرا آمدی اینجا، برگرد برو کمک فتح الله.نمی دانستم چه کنم، تانک ها را به ترتیب هدف قرار داده و منهدم کردیم، فتح الله توپ را به سمت تانک پنجم قرار داد، آنجا بود که از زمین و زمان آتش دشمن بر سر ما فرود آمد.جایی برای تکان خوردن نداشتیم اما چشم فتح الله همچنان روی دوربین بود تا جاییکه حتی پلک هم نمی زد.از آن طرف سروان با زیرکی نیروهای دشمن را مشغول خود کرده بود، زمین باز و مسطح بدون هیچگونه جان پناه اما ایمان و عشق به وطن مانع از ترس بود و به بچه ها قدرت جنگیدن می داد.** اطلاعات دفاعی فوق العاده فتح الله هر بار که تانک های عراقی شلیک می کردند، گلوله ها از نزدیکی ما عبور می کردند و من روی زمین دراز می کشیدم اما چشم فتح الله بدون هیچ حرکتی همچنان روی دوربین بود و تکان نمی خورد.نمی دانم چند گلوله در کنار ما منفجر شد اما هربار با شلیک توپ 106 گرد و خاک فضا را پر می کرد و این باعث می شد مکان ما قابل شناسایی باشد.قانون شلیک می گوید، بعد از هر شلیک باید جای خود را عوض کرد اما در آن بیابان جایی نبود، گلوله ها همچنان می باریدند و فتح الله همچنان استوار بود.اطلاعات دفاعی فتح الله بسیار بالا بود ،حدود 24 گلوله داشتیم و باید دقت بیشتری در شلیک آنها بخرج می دادیم.فتح الله نگاهی به سروان خلیلیان کرد و به من گفت: برو مقداری فشنگ برای سروان ببر.من حرکت کردم و فشنگ هارا به او رساندم، لحظاتی نزد وی ماندم.سروان گفت: به فتح الله بگو از تاریکی هوا برای رفتن استفاده کند، من اینجا می مانم تا شما دور شوید.پیام را به فتح الله رساندم اما او گفت: همه با هم می رویم.هوا در حال تاریک شدن بود، آرایش تانک های عراقی را به هم ریخته بودیم، دیگر نمی توانستند نزدیک یکدیگر جمع شوند اما با این آرایشی که داشتند، گویا تدارک حمله ای بزرگ را داشتند ولی فتح الله و سروان دلیرانه ایستادند و جنگیدند.به سروان خلیلیان گفتم: فتح الله می گوید که فقط یک گلوله باقی مانده و کم کم باید عقب نشینی کنیم.خودرو را روشن کردم، خودرو تا نیمه چرخ در گل فرو رفته بود، زیاد تلاش کردم اما خودرو از جا تکان نخورد.من و فتح الله خودرو را هل دادیم و با زحمت زیاد آن را از گل و لای بیرون آوردیم.با سرعت به سمت جاده حرکت کردیم، شاید کمتر از 700 یا 800 متر بیشتر دور نشده بودیم که ماشین از زمین کنده شد و با شدت بسیار زیادی به زمین خورد.کنترل ماشین از دستم خارج شد اما با هر زحمتی دوباره آن را کنترل کردم.بعد از توقف متوجه شدیم که گلوله تانک به خودرو اصابت کرده و بخشی از رینگ چرخ عقب کنده شده است.تانک ها و دو دستگاه جیپ دشمن بطرف ما در حرکت بودند.فتح الله گفت: ماشین را نگهدار و شلیک کن.تنها گلوله ای که باقی مانده بود را در قبضه گذاشتم، تانک ها با مشاهده این صحنه که توپ 106 آماده تیراندازی است، توقف کردند اما آن دو جیب همچنان به سمت ما می آمدند.سروان سریع با خودروی خود به سمت دو جیپ حرکت کرد، عراقی ها با دیدن این ترفند سروان عقب گرد کردند.فتح الله گفت: زود باش تایر را عوض کن.در آن موقعیت اصلا امکان چنین کاری نبود، با همان حالت لنگ لنگان به راه خود ادامه دادیم اما گلوله تانک های دشمن امان ما را بریده بودند تا اینکه از تیررس آنها خارج شدیم و به جاده رسیدیم.من، سروان و فتح الله یکدیگر را بغل کرده و از شدت خوشحالی گریه کردیم.** آشنایی فتح الله با انواع سلاح و مهمات کریم ملا علی زاده از همرزمان زنده یاد فتح الله افشاری می گوید: فتح الله سومین فرزند خانواده افشاری بود، پدر وی در خیابان نوبهار خرمشهر در کنار مغازه ما به کسب و کار مشغول بود.شغل وی تهیه انواع کلاه ها و یونیفرم های نظامی بود.فتح الله همیشه در کنار پدر بود، او با دیدن لباس های نظامی و کلاه های رنگارنگ علاقه مند شد تا جذب نیروهای مسلح شود.وی حدود سال 54 در دانشکده افسری هوانیروز ثبت نام و دوره مقدمات آموزشی را سپری کرد و به انواع سلاح و مهمات آشنا شد.پس از آنکه امام(ره) فرمان دادند، نیروهای مسلح پادگان ها را ترک کنند، با گرفتن مرخصی از پادگان هوانیروز تهران خارج شد و دیگر به آنجا بازنگشت.به علت فرار از پادگان مدتی در مکان های مختلف پنهان شد.مدت ها قبل از حرکت انقلابی مردم در خیابانها بصورت گسترده، فتح الله را مرتب می دیدم، وی بدنی ورزیده و چابک داشت و فردی خوش اخلاق و متعهد بود.وقتی فتح الله به مغازه پدرش می آمد، من از فرصت استفاده کرده و نزد او می رفتم، فتح الله هم با کشیدن تصویر روی کاغذ، انواع سلاح و مهمات را به من معرفی می کرد.فتح الله در سال 67 و در سن 34 سالگی بر اثر بیماری سرطان جان به جان آفرین تسلیم کرد. روحش شاد.اجتمام ** 1880 ** 1071
23/06/1394
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 14]