واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: بازار گرم شغل های زیرزمینی تهران- ایرنا- روزنامه همشهری در صفحه ی شهر، مشاغل زیرزمینی را که یکی از آنها دستفروشی در سالن های مترو است، بررسی کرد.
در این گزارش که در شماره روز سه شنبه هفدهم شهریور 1394 خورشیدی به قلم الهام مصدقی راد انتشار یافت، می خوانیم: چند دقیقه ای از نشستنش روی صندلی گذشته بود که کیف بزرگش را باز کرد و یک بغل روسری از داخل آن درآورد و روی پایش گذاشت.آرام حرف می زد. همه نخستین بارشان بود که می دیدند، بالاخره یک نفر قیمت پرسید و خرید کرد. حالا چندسالی از آن ماجرا می گذرد... 5سال را رد کرده، یکی از دست هایش تا نزدیکی های آرنج پر از النگوهای رنگی گل دار است. کلیپسی بزرگ پایین مقنعه اش زده کوله پشتی رو دوش اش و جعبه های انگشتر هم درمیان 2 دستش. با انرژی سلام و صبح به خیر می گوید انگار که رادیو را تازه روشن کرده باشی، اما 8:30صبح کسی حوصله خرید انگشتر و دستبند ندارد. «امروز حراج است. همین مارک را همکارانم در مترو دانه ای 5تومان می دهند اما من امروز فقط امروز 2تومان می دهم. قیمت یک بسته آدامس است. در قطارهای قبلی خانم ها 5 تا و 6تا خریدند. ببینید خانوم ها! مارک روی شان حک شده برچسب نیست.» حراج اول صبح هم رغبت چندانی برای خرید ایجاد نمی کند. جز یکی دو نفری که انتهای قطار نشسته اند بقیه مسافرها یا چشمانشان را بسته اند یا فقط این طرف و آن طرف رفتن چاقوفروش را نگاه می کنند. بساط حوله و دستمال یزدی و جوراب های ضدگلوله ای که پا در آنها بو نمی گیرد هم کم کم به انگشتر و چاقو اضافه می شود.ساعت که از 9می گذرد، هم تعداد فروشنده ها بیشترمی شود و هم اشتیاق خرید. «مانتو فقط 10تومان و20تومان. پول دوختش هم نمی شود به خدا. شوهرم فلج است، بخرید ثواب دارد.» همینطور که از واگن کناری وارد واگن خانم ها می شود بلند بلند اینها را می گوید. چند نفر مانتوها را برانداز می کنند و دوباره پس می دهند. اینجا ورود آقایان خیلی هم ممنوع نیست. مرد میانسال جعبه بزرگ آدامس و کیسه کفی کفش دستش دارد و سر به زیر وارد بخش زنانه می شود، آرام و زیر لب قیمت ها را می گوید و می رود. بالای سرش تابلویی شبیه تابلوهای راهنمای خطوط است رویش نوشته «کیفیت و اصالت 2 خصیصه اند که اجناس دستفروشان مترو از آنها بی بهره اند.» از انتهای واگن، مرد سفره فروش را صدا می زنند تا بساطش را آنجا هم ببرد.**سکوی ایستگاه دروازه شمیرانزن میانسال جوراب فروش، روی صندلی سکو نشسته و کوهی از جوراب مقابلش است. دسته های جوراب ها را مرتب می کند. موبایل را با کتف به گوش اش چسبانده و با عصبانیت حرف می زند، بند دسته جوراب ها را محکم می کشد و گره می زند. سکوی ایستگاه دروازه شمیران، دستفروش زیاد است. نشسته اند و جنس هایشان را مرتب می کنند تا قطار برسد. مامورها را که از دور می بینند، بساطشان را داخل کیف می گذارند. بغل کردن کیسه های بزرگ دستمال و حوله آشپزخانه سخت است، آن هم برای زنی که چادر سرکرده و تا زیرچشمانش را با ماسک پوشانده. مانتو فروش اما بی خیال همه روی سکو راه می رود، مانتوها را دستش گرفته و بلند بلند قیمت می دهد. تا مأمور برسد، همه شان سوار می شوند و قطار راه می افتد.در واگن مخصوص بانوان دختری جوان با ظاهری آراسته، موهای بلندش را پشت سرش می پیچاند و کلیپس بزرگی به آن می زند. «این کلیپس ها نشکن است به همین راحتی دور موهایتان می پیچد.» حباب های کوچک و بزرگ تفنگ حباب ساز میان کلیپس هایی که در دستان دختران جوان رد و بدل می شود شلیک می شود. صدای پسرک تفنگ حبابی با تبلیغ کلیپس ها درهم آمیخته و هرکدام مشتری های خودش را در این شلوغی پیدا می کنند. آنها که قسم می خورند و لعنت نثار زندگی و بخت سیاهشان می کنند، کمترجنس هایشان فروش می رود. مردم تاب شنیدن قصه پر درد اجاره عقب افتاده و بچه مریض و شوهر دربند را ندارند.**ایستگاه ملت«خانم های عزیز روزتون به خیر و شادی. از این ریمل های در بنفش چه کسی تا حالا استفاده کرده؟ اگرهنوز نگرفتید این فرصت رو از دست ندهید.» صدایش را بلندتر می کند: «این ریمل ها فوق العاده حجم دهنده است. مشتری های قطار تماس می گیرند چندتا چندتا برایشان می برم.» قطار در ایستگاه می ایستد. «خانم بیا پایین!» متصدی خدمات مسافری جلوی در ایستاده و دختر جوان ریمل فروش از پیاده شدن امتناع می کند. متصدی بالاخره می رود و قطار ایستگاه را ترک می کند.«خب بنده خدا داره کار می کنه دیگه، گدایی کنه خوبه؟! » «نمی گذارند مردم زندگی کنند. یکی آن بالا بالاهاست یکی این پایین.» فروشنده جوان هم می گوید: «حالا خدا رو شکر دیگه وسایلمان را نمی گیرند. آنقدر شکایت کردیم که دادسرا بهشان گفت شما اصلا اجازه این کار را ندارید. الان فقط ما را از ایستگاه بیرون می کنند ما هم با تاکسی می رویم ایستگاه بعدی.» فروشنده جوان دیگری هم که زنجیرهای طلایی و نقره ای می فروشد می گوید: «می خواهند ما دوباره پول بلیت بدهیم. قانونشان اذیت کردن است. خب حتما نیاز داریم که می آییم و فروشندگی می کنیم وگرنه چرا باید این همه زلم زومبا به خودم آویزان کنم؟!» یکی از مسافرها از آن طرف می گوید: «خانم ریمل فروش میشه لطفا بیای اینجا؟»**سکوی ایستگاه امام خمینیانتهای سکو پاتوق فروشنده هاست. می نشینند و خستگی در می کنند و با هم خوش و بشی دارند. «ملت و دروازه شمیران به سمت صادقیه، مأمور دارد مواظب باشید.» این تقریبا جمله مشترک تمام فروشنده ها است. فروشنده میانسالی از قطار پیاده می شود. لنگان لنگان، خودش را به پاتوق می رساند؛ «خسته نباشید دخترا.»*منبع :روزنامه همشهری**گروه اطلاع رسانی**9128**9131
17/06/1394
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 48]