تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 15 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر (ع):هر چیزی قفلی دارد و قفل ایمان مدارا کردن و نرمی است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1838135366




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

چو با آن کشته‌ي سوداي يوسف


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
چو با آن کشته‌ي سوداي يوسف
چو با آن کشته‌ي سوداي يوسفشاعر : جامي ز حد بگذشت استغناي يوسفچو با آن کشته‌ي سوداي يوسفبه صد مهرش به پيش خويش بنشاندشبي در کنج خلوت دايه را خواندچراغ افروز جان روشن من!بدو گفت: «اي توان‌بخش تن من!ور از تن، شير رحمت خورده‌ي توستگر از جان دم زنم پرورده‌ي توستبه منزلگاه مقصودم رساني؟چه باشد کز طريق مهربانيچه خيزد از ملاقات آب و گل را؟»چه پيوندي نباشد جان و دل را،که نيد با تو از حور و پري ياد!جوابش داد دايه کاي پريزاد!که بربايد دل و دين خردمندجمال دلربا دادت خداوندنهي عشق نهان در سنگ‌خارابه کوه ار رخ نمايي آشکارا،درخت خشک را در جنبش آري!چو بخرامي به باغ از عشوه کاري،چرا چندين کشي آخر زبوني؟بدين خوبي چنين درمانده چوني؟به راه لطفش آر، از لطف رفتار!به رفتار آور اين نخل رطب بار!که از يوسف چه مي‌آيد به رويم!زليخا گفت کاي مادر چه گويمچسان جولان‌گري با وي کنم ساز؟نسازد ديده هرگز سوي من بازبلاي من ز ناپروايي اوستنه تنها آفتم زيبايي اوستکه: «اي حور از جمالت برده مايه!جوابش داد ديگر باره دايهکز آن کار تو را خيزد قراريمرا در خاطر افتاده‌ست کاريکه سيم آري به اشتر، زر به خروارولي وقتي ميسر گردد آن کاربگويم تا در او صورت گشايي،بسازم چون ارم، دلکش بناييکشد شکل تو با يوسف هم آغوشبه موضع موضع از طبعش هنر کوشدر آغوش خودت هر جا ببيند،چو يوسف يک زمان در وي نشيندشود از جان طلبکار وصالتبجنبد در دلش مهر جمالتبرآيد کارها ز آن‌سان که داني»ز هر سو چون بجنبد مهربانيبه هرچ از زر و سيم‌اش بود مايهچو بشنيد اين حکايت را ز دايهبدان سرمايه کرد آباد او رابر آن دست تصرف داد او راکه چون شد بر عمارت، دايه گستاخ،چنين گويند معماران اين کاخبه هر انگشت دستش صد هنر بيشبه دست آورد استادي هنرکيشقوانين رصد را رهنماييبه رسم هندسي کار آزمايينمودي کار پرگار از دو انگشتچو از پرگار بودي خالي‌اش مشتبر او آن کار بي‌مسطر شدي راستچو بهر خط ز طبعش سر زدي خواستبر ايوان زحل بستي مقرنسبه جستي بر شدي بر تاق اطلسز خشت خام گشتي نرم‌تر، سنگچو سوي تيشه کردي دستش آهنگ،هزاران طرح زيبا ساز کرديبه طراحي چو فکر آغاز کردي،سبک، سنگ گران از جا پريديبه سنگ ار صورت مرغي کشيديزر اندوده‌سرايي کرد بنيادبه حکم دايه زرين‌دست استاد،چو هفت اورنگ بي‌مثل زمانهدر اندرهم، در آنجا هفت خانهصقالت ديده و صافي و خوش‌رنگمرتب هر يک از لون دگر سنگکه هر نقشي و رنگي بود از او گمبه هفتم خانه همچون چرخ هفتمز وحش و طير، زيبا شکل‌ها ساختمرصع چل ستون از زر برافراختغزالي ناف او پر مشک اذفربه پاي هر ستوني ساخت از زربه دم‌هاي مرصع در تبخترز طاوس‌هاي زرين صحن او پرکه مثلش چشم نادر بين نديدهميان آن درختي سر کشيدهز زر اغصانش، از پيروزه اوراقز سيم خام بودش نازنين ساقزمرد بال، مرغي لعل منقاربه هر شاخش ز صنعت بود طيارنديده هرگز از باد خزان خمبناميزد! درختي سبز و خرممثال يوسف و نقش زليخادر آن خانه مصور ساخت هر جاز مهر جان و دل با هم معانقبه هم بنشسته چون معشوق و عاشقز حسرت در دهانش آب گشتياگر نظارگي آنجا گذشتيبر او تابنده هر جا ماه و مهريهمانا بود سقف آن سپهريز چاک يک گريبان بر زده سرعجب ماهي و مهري! چون دو پيکرچو در فصل بهاران تازه گلزارنمودي در نظر هر روي ديواردو شاخ تازه گل پيچيده با همبه هر گل گل زمينش بيش يا کمدو گل با هم به مهد ناز خفتهز فرشش بود هر جايي شکفتهتهي ز آن دو درام و درايدر آن خانه نبود القصه يک جايبه يوسف شد فزون شوق زليخاچو شد خانه بدين صورت مهياشود ز آن نقش، حرف شوق خوانانبلي عاشق چو بيند نقش جاناناسير داغ بي‌اندازه گردداز آن حرف آتش او تازه گرددبه تزيين‌اش زليخا دست بگشادچو شد خانه تمام از سعي استادجمال افزود از زرين سريرشزمين آراست از فرش حريرشرياحين بهر عطرش در هم آميختقناديل گهر پيوندش آويختبساط خرمي انداخت آنجاهه بايستني‌ها ساخت آنجانمي‌بايست‌اش الا يوسف و بسدر آن عشرتگه از هر چيز و هر کسبه صدر عزت و جاه‌اش نشاندبر آن شد تا که يوسف را بخواندبه زلف سرکشش آرام گيردز لعل جان‌فزايش کام گيرد
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 284]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن