واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: ارتباط دست انگليسي با شهادت رئيسعلي دلواري
حبيب احمدزاده به مناسبت يكصدمين سالگرد شهادت رئيسعلي دلواري ضمن بازخواني اسناد شهادت اين مبارز ايراني از نقش ايادي انگليس در شهادت او پرده برداشته است...
حبيب احمدزاده به مناسبت يكصدمين سالگرد شهادت رئيسعلي دلواري ضمن بازخواني اسناد شهادت اين مبارز ايراني از نقش ايادي انگليس در شهادت او پرده برداشته است.
دهها سال اين چنين تصور ميشد كه رئيسعلي دلواري، دشمن سرسخت استعمارگران و مبارز نامي ايران زمين، بدون توطئه انگليسيها و به دلايل شخصي، توسط يكي از افراد محلي به شهادت رسيده است، اما انتشار ترجمه گزارشهاي ارسالي معاون كنسول بريتانيا در بوشهر(در مركز اسناد وزارت امور خارجه انگليس) پس از قريب يكصد سال نشان داد كه برخلاف تبليغات سابق، خود آنان، به طور مستقيم در به شهادت رساندن اين مبارز نقش داشتهاند.
هربرت چيك - ويس كنسول، گرداننده و ميداندار اصلي عمل سياسي(و در واقع نظامي) دولت بريتانيا در بوشهر، در يكصد سال قبل براي رؤساي بالاترش چنين نوشته است:
پنجشنبه 5 ژوئن 1915
رئيسعلي شخصيت شگفتانگيزي است. ميگويند دشمن قسمخورده ماست. برخي هم او را آدم آرامي ميدانند كه كمتر از كوره در ميرود ولي ميگويند اگر خشمگين شود، قدرت كنترل خود را ندارد. پيشتر سرش به كار خودش بود و كدخدايي ميكرد و گاهي تجارت، ولي يك سالي است كه روش زندگياش را تغيير داده و در جستوجوي راهي براي مطرح كردن خود است. قبلاً فكر ميكردم به دنبال نان و نوايي است و براي خموش ساختن او در اين زمينه كارهايي كردم و پيغامهايي دادم، ولي گويا كارساز نبوده و او روز به روز بر تندروي خود ميافزايد. دو، سه نفري را در اطرافش براي كنترلش كاشتهام ولي آنها جرئت زيادي براي برخورد جدي با او ندارند. (1)
پنجشنبه 27 آگوست 1915
خبرها خوب نيست. تلاش براي همپيمان شدن خانها ادامه دارد و نيز كوشش ما براي ايجاد تفرقه ميان آنها؛ بايد يكي از آنها را از ميان برداشت. يكي كه از ميان برداشته شود، چند روزي ادامه فعلي ماجرا به تعويق ميافتد. (2)
سهشنبه اول سپتامبر 1915
به گمانم راه را يافتم. ديشب او را يافتم. ميرزا رحمت ليلكي مرا نزد او برد. صحبتها انجام شد. غلامحسين پذيرفت. شايد هيچكس اشك نريخته مرا نديد. آن كس كه بايد كار را تمام كند، پذيرفت كه چنين كاري را انجام دهد. نهتنها در اين ديار بلكه در هر دياري هر نوع آدمي پيدا ميشود. پذيرفت و رفت. من و ميرزا رحمت بازگشتيم. فهميده بود در فكرم، اصلاً صحبتي نكرد. بر چنين مردمي حكومت كردن آسان است. به لقمه ناني خرسندند... (3)
سهشنبه 8 سپتامبر 1915
در سيلاب دگرگونيها حادثهاي روي داد. تمام شد. يكي رفت. رئيسعلي كشته شد. ميرزا رحمت ليلكي همه امروز را چشم به من دوخته بود و وقتي بعدازظهر خبر را آورد از سكوت طولانيام تعجب كرد. هرگز شانهاش را نفشرده بودم. پس از پايان دوره طولاني سكوتم، شانهاش را فشردم. بايد قهقهه سر ميدادم، ولي نميخواهم. آن كس را كه برگزيده بودم، كار را تمام كرد. در ميان درگيري تيري و فريادي و مرگي... پاياني بر يك ماجرا. آدمي افتاده بر خاك كه در خاك خواهد خفت. فردا درباره او و من و آن خاك چه خواهند گفت. من و او جنگيديم ولي فردا درباره آن كس كه تير را انداخت چه خواهند گفت؟
بيحوصلهام. بايد بروم پرسهاي بزنم. شبي شرجي و گرم است. از شهر هيچ صدايي نميآيد. (4)
پينوشتها:
1- چيك هربرت – گزارشهاي مسترچيك از رويدادهاي فارس و بوشهر در جنگ جهاني اول- مترجم پرتو افشين - از مجموعه كتابهاي دانشنامه استان بوشهر به دبيري سيدقاسم يا حسيني - نشر همسو و حوزه هنري بوشهر - 1392 - ص 134
2- ص 150 همان
3- ص 150 همان
4- ص 151 همان
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۱۳ شهريور ۱۳۹۴ - ۲۱:۱۷
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 41]