تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835088112
هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه)
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: god_girl6th September 2007, 06:42 PMمی خواهم از تو بشنوم می خواهمت سرود بت بذله گوی من روی لبش شکفت گل آرزوی من خندید آسمان و فروریخت آفتاب در دیه امیدم باران روشنی جوشید اشک شادی ازین پرتو افکنی بخشید تازگی به گل گلشن شباب می خواهمت شنفتم و پنداشتم که اوست پنداشتم که مژده آن صبح روشن است پنداشتم که نغمه گم گشته من است پنداشتم که شاهد گمنام آرزوست خواب فریب باز ز لالایی امید در چشم آزمایش من آشیانه ساخت نای امید باز نوای هوس نواخت باز بز برای بوسه دل خواهشم تپید می خواهمت شنفتم و دنبال این سرود رفتم به آسمان فروزنده خیال دیدم چو بازگشتم ازین ره شکسته بال این نغمه آه نغمه ساز فریب بود می خواهمت بگو و دگرباره ام بسوز در شعله فریب دم دلنشین خویش تا نوکم امید شکیب آفرین خویش آری تو هم بگو که درین حسرتم هنوز پایان این فسانه ناگفته تو را نیرنگ این شکوفه نشکفته تو را می دانم و هنوز ز افسون آرزو در دامن سراب فریبننده امید در جست و جوی مستی این جام ناپدید می خواهم از تو بشنوم ای دلربا بگو patris7th September 2007, 02:51 AMآنا صبح می خندد و باغ از نفس گرم بهار می گشاید مژه و می شکند مستی خواب آسمان تافته در برکه و زین تابش گرم آتش انگیخته در سینه افسرده آب آفتاب از پس البرز نهفته ست و ازو آتشین نیزه برآورده سر از سینه کوه صبح می اید ازین آتش جوشنده به تاب باغ می گیرد ازین شعله گل گونه شکوه آه دیری ست که من مانده ام از خواب به دور مانده در بستر و دل بسته به اندیشه خویش مانده در بسترم و هر نفس از تیشه فکر می زنم بر سر خود تا بکنم ریشه خویش چیست اندیشه من ؟ عشق خیالی آشوبی که به بازویم گرفته ست به بیداری و خواب می نماید به من شیفته دل رخ به فریب می رباید ز تن خسته من طاقت و تاب آنچه من دارم ازو هست خیالی که ز دور چهر برتافته در اینه خاطر من همچو مهتاب که نتوانیش آورد به چنگ دور از دست تمنای من و در بر من می کنم جامه به تن می دوم از خانه برون می روم در پی او با دل دیوانه خویش پی آن گم شده می گردم و می ایم باز خسته و کوفته از گردش روزانه خویش خواب می اید و در چشم نمی یابد راه یک طرف اشک رهش بسته و یک سوی خیال نشنوم ناله خود را دگر از مستی درد آه گوشم شده کر یا که زبانم شده لال چشم ها دوخته بر بستر من سحرآمیز خواب بر سقف نشسته ست چو جادوی سیاه آه از خویش تهی می شوم آرام آرام می گریزد نفس خسته ام از سینه چو آه بانگ برمی زنم از شوق که : آنا آنا ناگهان می پرم از خواب گشاده آغوش می شود باز دو دست من و می افتد سست هیچ کس نیست به جز شب که سیاه است و خموش god_girl7th September 2007, 08:00 AMگریه سایه ها زیر درختان در غروب سبز می گریند شاخه ها چشم انتظار سرگذشت ابر و آسمان چون من غبار آلود دلگیری باد بوی خک باران خورده می آرد سبزه ها در رهگذر شب پریشانند آه کنون بر کدامین دشت می بارد باغ حسرتنک بارانی ست چون دل من در هوای گریه سیری dina 20067th September 2007, 11:24 PMبوسه گفتمش شيرين ترين آواز چيست ؟ چشم غمكينش به رويم خيره ماند قطره قطره اشكش از مژگان چكيد لرزه افتادش به گيسوي بلند زير لب غمناك خواند ناله زنجيرها بر دست من گفتمش آنگه كه از هم بگسلند خنده تلخي به لب آورد و گفت آرزويي دلكش است اما دريغ بخت شورم ره برين اميد بست و آن طلايي زورق خورشيد را صخره هاي ساحل مغرب شكست من به خود لرزيدن از دردي كه تلخ در دل من با دل او مي گريست گفتمش بنگر در اين درياي كور چشم هر اختر چراغ زورقي ست سر به سوي آسمان برداشت گفت چشم هر اختر چراغ زورقي ست ليكن اين شب نيز دريا يي ست ژرف اي دريغا ش يروان ! كز نيمه راه مي كشد افسون شب در خواب شان گفتمش فانوس ماه مي دهد از چشم بيداري نشان گفت اما در شبي اين گونه گنگ هيچ آوايي نمي آيد به گوش گفتمش اما دل من مي تپد گوش كن اينك صداي پاي دوست گفت اي افسوس در اين دام مرگ باز صيد تازه اي را مي برند اين صداي پاي اوست گريه اي افتاد در من بي امان در ميان اشك ها پرسيدمش خوش ترين لبخند چيست ؟ شعله اي در چشم تاركش شكفت جوش خونن در گونهاش آتش فشاند گفت لبخندي كه عشق سربلند وقت مردن بر لب مردان نشاند من ز جا برخاستم بوسيدمش patris8th September 2007, 02:37 AMنگاه آشنا ز چشمی که چون چشمه آرزو پر آشوب و افسونگر و دل رباست به سوی من اید نگاهی ز دور نگاهی که با جان من آشناست تو گویی که بر پشت برق نگاه نشانیده امواج شوق و امید که باز این دل مرده جانی گرفت سرایمه گردید و در خون تپید نگاهی سبک بال تر از نسیم روان بخش و جان پرور و دل فروز برآرد ز خکستر عشق من شراری که گرم است و روشن هنوز یکی نغمه جو شد هماغوش ناز در آن پرفسون چشم راز آشیان تو گویی نهفته ست در آن دو چشم نواهای خاموش سرگشتگان ز چشمی که نتوانم آن را شناخت به سویم فرستاده اید نگاه تو گویی که آن نغمه موسیقی ست که خاموش مانده ست از دیرگاه از آن دور این یار بیگانه کیست ؟ که دزدیده در روی من بنگرد چو مهتاب پاییز غمگین و سرد که بر روی زرد چمن بنگرد به سوی من اید نگاهی ز دور ز چشمی که چون چشمه آرزوست قدم می نهم پیش اندیشنک خدایا چه می بینم ؟ این چشم اوست ghoroobefarda8th September 2007, 10:08 AMدل مي ستاند از من و جان مي دهد به من آرام جان و كام جهان مي دهد به من ديدار او طليعه صبح سعادت است تا كي ز مهر طالع آن مي دهد به من دلداده غريبم و گمنام اين ديار زان يار دلنشين كه نشان مي دهد به من جانا مراد بخت و جواني وصال توست كو جاودانه بخت جوان مي دهد به من مي آمدم كه حال دل زار گويمت اما مگر سرشك امان مي دهد به من چشمت به شرم و ناز ببندد لب نياز شوقت اگر هزار زبان مي دهد به من dina 20068th September 2007, 09:40 PMغروب درختي پير شكسته خشك تنها گم نشسته در سكوت وهمناك دشت نگاهش دور فسرده در غروب مرده دلگير و هنگامي كه بر مي گشت كلاغي خسته سوي آشيان خويش غم آور بر سر آن شاخه هاي خشك فروغ واپسين خنده خورشيد شد خاموش ghoroobefarda9th September 2007, 12:26 AMاندوه رنگ می روی اما گریز چشم وحشی رنگ تو راز این اندوه بی آرام نتواند نهفت می روی خاموش و می پیچد به گوش خسته ام آنچه با من لرزش لبهای بی تاب تو گفت چیست ای دلدار این اندوه بی آرام چیست کز نگاهت می تراود نازدار و شرمگین ؟ آه می لرزد دلم از ناله ای اندوه بار کیست این بیمار در چشمت که می گرید حزین ؟ چون خزان آرا گل مهتاب رویا رنگ و مست می شکوفد در نگاهت راز عشقی ناشکیب وز میان سایه های وحشی اندوه رنگ خنده می ریزید به چشمت آرزویی دل فریب چون صفای آسمان در صبح نمنک بهار می تراود از نگاهت گریه پنهان دوش آری ای چشم گریز آهنگ سامان سوخته بر چه گریان گشته بودی دوش ؟ از من وامپوش بر چه گریان گشته بودی ؟ آه ای چشم سیاه از تپیدن باز می ماند دل خوش باورم در گمان اینکه شاید شاید آن اشک نهان بود در خلوت سرای سینه ات یادآورم dina 20069th September 2007, 09:40 PMاحساس بسترم صدف خالي يك تنهايي است و تو چون مرواريد گردن آويز كسان ديگرى.... Nazanin kh12th September 2007, 11:40 PMديدم و مي آمد از مقابل من دوش خنده تلخي نهاده بر لب پر نوش غم زده چون ماهتاب آخر پاييز دوخته برروي من نگاه غم انگيز من به خيال گذشته بسته دل و هوش ماه درخشنده بود و دريا آرام ساحل مرداب در خموشي و ابهام شب ز طرب مي شكفت چون گل رويا عكس رخ مه در آبگينه دريا چون رخ ساقي كه واژگون شده در جام او به بر مننشسته عابد ومعبود دوخته بر چشم من دو چشم غم آلود زورق ما مي گذشت بر سر مرداب چهره او زير سايه روشن مهتاب لذت اندوه بود و مستي غم بود سر به سر دوش من نهاده و دل شاد زمزمه مي كرد و زلفش از نفس باد بر لب من مي گذشت نرم و هوس خيز چون مي شيرين بهبوسه هاي دل انگيز هوش مرا مي ربود و سمتي مي داد مست طرب بود و چون شكوفه سيراب بر رخ من خنده مي زد آن گل شاداب خنده او جلوه اميد و صفا بود راحت جان بود عشق بود وفا بود لذت غم مي نشست در دل بي تاب ديدم و مي آمد از مقابل من دوش خنده تلخي نهاده بر لب پر نوش آه كز آن خنده آشكار شكفتم بنگر رفتم دگر ز دست تو رفتم ناله فرو ماند در پس لب خاموش غم زده چون ماهتاب آخر پاييز دوخته بر روي من نگاه غم انگيز ديگر در خنده اش اميد و صفا نيست راحت جان نيست عشق نيست وفا نيست ديگر اين خنده نيست نغز و دلاويز مي نگرم در خيال و مي شنوم باز مي رود و مي دهد به گوش من آواز بنگر رفتم دگر ز دست تو رفتم dina 200613th September 2007, 09:12 PMای فردا می خوانم و می ستایمت پر شور ای پرده دل فریب رویا رنگ می بوسمت ای سپیده گلگون ای فردا ای امید بی نیرنگ دیری ست که من پی تو می پویم هر سو که نگاه می کنم آوخ غرق است در اشک و خون نگاه من هر گام که پیش می روم برپاست سر نیزه خون فشان به راه من وین راه یگانه راه بی برگشت ره می سپریم همره امید آگاه ز رنج و آشنا با درد یک مرد اگر به خک می افتد بر می خیزد به جای او صد مرد این است که کاروان نمی ماند آری ز درون این شب تاریک ای فردا من سوی تو می رانم رنج است و درنگ نیست می تازم مرگ است و شکست نیست می دانم آبستن فتح ماست این پیکار می دانمت ای سپیده نزدیک ای چشمه تابنک جان افروز کز این شب شوم بخت بد فرجام بر می ایی شکفته و پیروز وز آمدن تو زندگی خندان می ایی و بر لب تو صد لبخند می ایی و در دل تو صد امید می ایی و از فروغ شادی ها تابنده به دامن تو صد خورشید وز بهر تو بازگشته صد آغوش در سینه گرم توست ای فردا درمان امیدهای غم فرسود در دامن پک توست ای فردا پایان شکنجه های خون آلود ای فردا ای امید بی نیرنگ Nazanin kh15th September 2007, 12:28 AMديگر اين پنجره بگشاي كه من به ستوه آمدم از اين شب تنگ ديرگاهي ست كه در خانه همسايه من خوانده خروس وين شب تلخ عبوس مي فشارد به دلم پاي درنگ ديرگاهي ست كه من در دل اين شام سياه پشت اين پنجره بيدار و خموش مانده ام چشم به راه همه چشم و همه گوش مست آن بانگ دلاويز كه مي آيد نرم محو آن اختر شب تاب كه مي سوزد گرم مات اين پرده شبگير كه مي بازد رنگ آري اين پنجره بگشاي كه صبح مي درخشد پس اين پرده تار مي رسد از دل خونين سحر بانگ خروس وز رخ آينه ام مي سترد زنگ فسوس بوسه مهر كه در چشم من افشانده شرار خنده روز كه با اشك من آميخته رنگ ghoroobefarda15th September 2007, 04:56 PMمرجان سنگی است زیر آب در گود شب گرفته دریای نیلگون تنها نشسته در تک آن گور سهمنک خاموش مانده در دل آن سردی و سکون او با سکوت خویش از یاد رفته ای ست در آن دخمه سیاه هرگز بر او نتافته خورشید نیم روز هرگز بر او نتافته مهتاب شامگاه بسیار شب که ناله برآورد و کس نبود کان ناله بشنود بسیار شب که اشک برافشاند و یاوه گشت در گود آن کبود سنگی است زیر آب ولی آن شکسته سنگ زنده ست می تپد به امیدی در آن نهفت دل بود اگر بهس ینه دلدار می نشست گل بود اگر به سایه خورشید می شکفت dina 200615th September 2007, 08:50 PMعشق گمشده آن شب که بوی زلف تو با بوسه نسیم مستانه سر به سینه مهتاب می گذاشت با خنده ای که روی لبت رنگ می نهفت چشم تو زیر سایه مژگان چه ناز داشت در باغ دل شکفت گل تازه امید کز چشمه نگاه تو باران مهر ریخت پیچید بوی زلف تو در باغ جان من پروانه شد خیالم و با بوی گل گریخت آنجا که می چکید ز چشم سیاه شب بر گونه سپید سحر اشک واپسین وز پرتو شراب شفق بر جبین روز گل می شود مستی خندان آتشین آنکا که می شکفت گل زرد آفتاب بر روی آبگینه دریاچه کبود وز لرزه های بوسه پروانگان باد می ریخت برگ و باز گل نوشکفته بود آنجا که می غنود چمنزار سبزپوش در بستر شکوفه زرین آفتاب وز چنگ باد و بوسه پروانگان مست دامان کوه بود چو گیسو به پیچ و تاب آنجا که مهر کوه نشین مست و سرگران بر می گرفت از ره شب دامن نگاه در پرنیان نازک مهتاب می شکفت نیلوفر شب از دل استخر شامگاه آنجا که می چکید سرشک ستاره ها بر چهر نیلگون گل شتاب آسمان در جست وجوی شبنم لغزنده شهاب مهتاب می کشید به رخسار گل زبان در پرتو نگاه خوشت شبرو خیال راه بهشت گم شده آرزو گرفت چون سایه امید که دنبال آرزوست دل نیز بال و پر زد و دنبال او گرفت آوخ! که در نگاه تو آن نشو خند مهر چون کوکب سحر بدرخشید و جان سپرد خاموش شد ستاره بخت سپید من وز نوامید غم زده در سینه ام فسرد برگشتم از تو هم که در آن چشم خودپسند آن مهر دلنواز دمی بیشتر نزیست برگشتم و درون دل بی امید من بر گور عشق گم شده یاد تو میگریست Nazanin kh15th September 2007, 11:58 PMاي دريغا چه گلي ريخت به خاك چه بهاري پژمرد چه دلي رفت به باد چه چراغي افسرد هر شب اين دلهره طاقت سوز خوابم از ديده ربود هر سحر چشم گشودم نگران چه خبر خواهد بود ؟ سرنوشت دل من بود درين بيم و اميد آه اي چشمه نوشين حيات اي اميد دلبند گرچه صد بار دلم از تو شكست هيچ گاه از لب نوشت نبريدم پيوند آخر اي صبحدم خون آلود آمد آن خنجر بيداد فرود شش ستاره به زمين در غلتيد شش دل شير فروماند از كار شش صدا شد خاموش بانگ خون در دل ريشم برخاست پر شدم از فرياد هفتمين اختر صبح سياه دل من بود كه بر خاك افتاد raya16th September 2007, 02:33 AMشب ِ سیاه بر چید مهر دامن ِ زربفت و خون گریست چشم ِ افق به ماتم روز ِ سیاه بخت وز هول ِ خون چو کودک ِ ترسیده مرغ ِ شب نالید بر درخت شب سیاه برفشاند و کلاغان ِ خسته بال از راه های دور رسیدند تشنه کام رنگ ِ شفق پرید و سیاهی فرو خزید از گوشه های بام من در شکنجه ی تب و جانم به پیچ و تاب در دیده ی پر آبم عکس ِ جمال اوست بر می جهد ز چشمه ی جوشان ِ مغز ِ من هر دم خیال ِ دوست بخند و گیسو ز ناز بریز بر شانه ها سبک به هر سو بپر ، بپر چو پروانه ها به عشوه دامان ِ خویش برون کش از دست ِ من مرا به دنبال ِ خویش دوان چو دیوانه ها ! ز عشوه ها تازه کن به سر جنون ِ مرا به ناله افکن دل ِ چو ارغنون ِ مرا چو لب نهم بر لبت لبم به دندان بگیر لبم به دندان بگیر بنوش خون ِ مرا ! گهی به قهرم بسوز چو شمع ِ آتش پرست گهی در آغوش ِ من بپیچ چون مار ِ مست به بوسه ای زهرناک از آن لبم کن هلاک سرم سیاهی گرفت بمان که رفتم ز دست ! بیا و بنشین بیا گل ِ خرامان ِ من سرِ گران از شراب بنه به دامان ِ من دمی در آغوش ِ من بخواب شیرین ، بهواب پرید هوش از سرم مپرس سامان ِ من ! بریز پر کن بریز ز باده جام ِ مرا بر آرا امشب برآر به ننگ نام ِ مرا سپیده بر می دمد به ناله های خروس شب ِ سبک سایه رفت نداده کام ِ مرا ... ببوس آری ببوس لب ِ مرا نوش کن مرا بدین چشم و اب خراب و مدهوش کن تو هم چو بردی ز دست مرا بدین چشم ِ مست برو ز نزدیک ِ من ، مرا فراموش کن ! ghoroobefarda17th September 2007, 11:28 PMتصویر خانه خالی تنهایی مثل اینه بی تصویر در شب تنگ شکیبایی عکسی آویخته بر دیوار مثل یادی سبز مانده در ذهن شب پاییز دختری گردن افراشته با بارش گیسوی بلند پسری در نگاهش غم خاموش پدر و زنی رعنا اما دور در شب تنگ شکیبایی مردی تنها مثل اینه بی تصویر خالی خانه تنهایی سایه ی خاموش در شب اینه می گرید آه هرگز صد عکس پر نخواهد کرد جای یک زمزمه سکت پا را بر فرش این که همراه تو می گرید ایینهست تو همین چهره تنهایی Nazanin kh18th September 2007, 05:41 PMاي كدامين شب يك نفس بگشاي جنگل انبوه مژگان سياهت را تا بلغزد بر بلور بركه چشم كبود تو پيكر مهتابگون دختري كز دور با نگاه خويش مي جويد بوسه شيرين روزي آفتابي را از نوازش هاي گرم دست هاي من دختري نيلوفرين شبرنگ مهتابي مي تپد بي تاب در خواب هوسناك اميد خويش پاي تا سر يك هوس آغوش و تنش لغزان و خواهش بارمي جويد چون مه پيچان به روي دره هاي خواب آلود سپيده دم بسترم را تا بلغزد از طلب سرشار همچو موج بوسه مهتاب روي گندم زار تا بنوشد در نوازشهاي گرم دستهاي من شبنم يك عشق وحشي را اي كدامين شب بك نفس بگشاي سياهت را raya19th September 2007, 01:35 PMنوش نگاه باز واشد ز چشمه نوشی همچو باران زلال ناز و نگاه باز در جام جان من سرداد همچو مهتاب باده ای دلخواه بازم از دست می برد نگهی نگهی چون شراب مستی بخش چه نگاهی که همچو بوی گلاب می شود در مشام جانم پخش آه می نوشمت چو شیره گل چیستی ؟ ای نگاه نازآلود تو گلابی گلاب شهد آگین تو شرابی شراب گل پالود چه شرابی کز آن پیاله چشم همچو لغزاب ساغر لبریز می چکد خوش به کام تشنه من آتش افروز و آرزو انگیز آه پیمانه ای دگر که هنوز می گدازد ز تشنگی جگرم چه شرابی تو ؟ وه چه شورانگیز سرکشیدم تو را و تشنه ترم ghoroobefarda20th September 2007, 02:23 PMآن عشق آن عشق که دیده گریه و آموخت ازو دل در غم او نشست و جان سوخت ازو امروز نگاه کن که جان و دل من جز یادی و حسرتی چه اندوخت ازو raya22nd September 2007, 11:10 PMز بال سرخ قناری هجوم غرت شب بود و خون گرم شفق هنوز می جوشید هنوز پیکر گلگون آفتاب شهید بر آن کرانه دشت کبود می جنبید هنوز برکه غمگین به یاد می آورد پرده رنگی روزی که دم به دم می کاست تو با چراغ دل خویش آمدی بر بام ستاره ها به سلام تو آمدند : سلام سلام بر تو که چشم تو گاهواره روز سلام برتو که دست تو آشیانه مهر سلام بر تو که روی تو روشنایی ماست سلام بر تو که از نور داشتی پیغام تو چون شهاب گذشتی بر آن سکوت سیاه توچون شهاب نوشتی به خون روشن خویش که صبح تازه ز خون شهید خاست ز بال سرخ تو خواندم در آن غغروب قفس که آفتاب رها گشتن قناری هاست ghoroobefarda23rd September 2007, 04:43 PMتشویش بنشینیم و بیندیشیم این همه با همبیگانه این همه دوری و بیزاری به کجا ایا خواهیم رسید آخر ؟ و چه خواهد آمد بر سر ما با این دلهای پرکنده؟ جنگلی بودیم شاخه در شاخه همه آغوش ریشه در ریشه همه پیوند وینک انبوه درختانی تنهاییم مهربانی به دل بسته ما مرغی ست کز قفس در نگشادیمش و. به عذری که فضایی نیست وندرین باغ خزان خورده جز سموم ستم آورده هوایی نیست ره پرواز ندادیمش هستی ما که چو اینه تنگ بر سینه فشردیمش از وحشت سنگ انداز نه صفا و نه تماشا به چه کار آمد؟ دشمنی دل ها را با کین خوگر کرد دست ها با دشنه همدستان گشتند و زمین از بدخواهی به ستوه آمد ای دریغا که دگر دشمن رفت از یاد وینک از سینه دوست خون فرو می ریزد دوست کاندر بر وی گریه انباشته را نتوانی سر داد چه توان گفتمش؟ بیگانه ست و سرایی که به جشم انداز پنجره اش نیست درختی که بر او مرغی به فغان تو دهد پاسخ زندان است من به عهدی که بدی مقبول و توانایی دانایی ست با تو از خوبی می گویم از تو دانایی می جویم خئب من ! دانایی را بنشان بر تخت و توانایی را حلقه به گوشش کن من به عهدی که وفاداری داستانی ملال آور و ابلهی نیست دگر افسوس داشتن جنگ برادرها را باور آشتی را به امیدی که خرد فرمان خواهد راند می کنم تلقین وندر این فتنه بی تدبیر با چه دلشوره و بیمی نگرانم من این همه با هم بیگانه این همه دوری و بیزاری به کجا ایا خواهیم رسید آخر ؟ و چه خواهد آمد بر سر ما با این دلهای پرکنده ؟ بنششینیم و بیندیشیم Nazanin kh23rd September 2007, 11:49 PMبرچيد مهر دامن زربفت و خون گريست چشم افق به ماتم روز سياه بخت وز هول خون چو كودك ترسيده مرغ شب ناليد بر درخت شب سايه برفشاند و كلاغان خسته بال از راههاي دور رسيدند تشنه كام رنگ شفق پريد و سياهي فرو خزيد از گوشه هاي بام من در شكنجه تب و جانم به پيچ و تاب در ديده پر آبم عكس جمال اوست بر مي جهد ز چشمه جوشان مغز من هر دم خيال دوست چون ماهتاب بر سر ويران هاي دل مستانه پاي كوبد در جامه سپيد پيچد صداي خنده او در دل خراب لرزد تنم چو بيد اين مطرب از كجاست ؟ كه از نغمه هاي او بر خانه خراب دلم سيل درد ريخت اين زخمه دست كيست كه بر تار مي زند ؟ تار دلم گسيخت چون واي مرگ جگر سوز و دل خراش چون ناله وداع غم انگيز و جانگزاست اندوهناك و شوم چو فرياد مرغ حق اين نغمه عزاست ايننغمه عزاست كه منعشق مرده را امشب به گور مي برم و خاك مي كنم وز اشك غم كه مي چكد از چشم آرزو رخ پاك مي كنم ghoroobefarda24th September 2007, 06:02 PMدرس وفا ای آتش افسرده ی افروختنی ای گنج هدر گشته ی اندوختنی ما عشق و وفا را ز تو آموخته ایم ای زندگی و مرگ تو آموختنی raya25th September 2007, 08:15 AMگریه سیب شب فرو می افتاد به درون آمدم و پنجره ها رابستم باد با شاخه در آویخته بود من در این خانه تنها تنها غم عالم به دلم ریخته بود ناگهان حس کردم که کسی آنجا بیرون در باغ در پس پنجره ام می گرید صبحگاهان شبنم می چکید از گل سیب ghoroobefarda25th September 2007, 05:38 PMشاعر شبی کدام شب ؟ شبی شبی ستاره ای دهان گشود چه گفت ؟ نگفت از لبش چکید سخن چکید ؟ سخن نه اشک ستاره میگریست ستاره کدام کهکشان ؟ ستاره ای که کهکشان نداشت سپیده دم که خک در انتظار روز خرم است ستاره ای که در غم شبانه اش غروب کرد نهفته در نگاه شبنم است ghoroobefarda29th September 2007, 01:19 PMعزیز تر از جان یارا حقوق صحبت یاران نگاه دار باهمرهان وفا کن و پی� سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 2276]
صفحات پیشنهادی
زندگی نامه امیر هوشنگ ابتهاج معروف به ه.الف سایه
زندگی نامه امیر هوشنگ ابتهاج معروف به ه.الف سایه-امیر هوشنگ ابتهاج معروف به «ه.الف سایه» در ۶ اسفند ۱۳۰۶ در رشت متولد شد . پدرش آقاخان ابتهاج از مردان سرشناس رشت ...
زندگی نامه امیر هوشنگ ابتهاج معروف به ه.الف سایه-امیر هوشنگ ابتهاج معروف به «ه.الف سایه» در ۶ اسفند ۱۳۰۶ در رشت متولد شد . پدرش آقاخان ابتهاج از مردان سرشناس رشت ...
هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه)
6 سپتامبر 2007 – هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه)-god_girl6th September 2007, 06:42 PMمی خواهم از تو بشنوم می خواهمت سرود بت بذله گوی من روی لبش شکفت گل آرزوی من ...
6 سپتامبر 2007 – هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه)-god_girl6th September 2007, 06:42 PMمی خواهم از تو بشنوم می خواهمت سرود بت بذله گوی من روی لبش شکفت گل آرزوی من ...
هوشنگ ابتهاج نويسنده وشاعر سايه نشين
شايد «هوشنگ ابتهاج» تخلص « هـ . الف. سايه» را از آن جهت برگزيده، که به رغم بسياري از شاعران و نويسندگان که هميشه در متن بوده اند، او مدام گوشه نشين ومنزوي ، واز ...
شايد «هوشنگ ابتهاج» تخلص « هـ . الف. سايه» را از آن جهت برگزيده، که به رغم بسياري از شاعران و نويسندگان که هميشه در متن بوده اند، او مدام گوشه نشين ومنزوي ، واز ...
هوشنگ ابتهاج ( ه. ا . سایه)
سایه) هوشنگ ابتهاج در سال 1306 در شهر رشت زاده شد دوره آموزش دبستانی را در همین شهر و ... 04:39 PMدر معرفي کتاب تاسيان از ه .الف. سايه ارغوان، پنجه خونين زمين، دامن ...
سایه) هوشنگ ابتهاج در سال 1306 در شهر رشت زاده شد دوره آموزش دبستانی را در همین شهر و ... 04:39 PMدر معرفي کتاب تاسيان از ه .الف. سايه ارغوان، پنجه خونين زمين، دامن ...
زندگی نامه هوشنگ ابتهاج
زندگی نامه هوشنگ ابتهاج-+++ گذری بر زندگانی هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه) او در 29 اسفند ۱۳۰۶ در رشت متولد شد و پدرش آقاخان ابتهاج از مردان سرشناس رشت و مدتی ...
زندگی نامه هوشنگ ابتهاج-+++ گذری بر زندگانی هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه) او در 29 اسفند ۱۳۰۶ در رشت متولد شد و پدرش آقاخان ابتهاج از مردان سرشناس رشت و مدتی ...
هوشنگ ابتهاج
هوشنگ ابتهاج امیر هوشنگ ابتهاج سمیعی گیلانی معروف به «ه.الف سایه»، شاعر متخلص به سایه و موسیقی پژوه ایرانی است. زندگی او در ۲۹ اسفند ۱۳۰۶ در رشت متولد شد و ...
هوشنگ ابتهاج امیر هوشنگ ابتهاج سمیعی گیلانی معروف به «ه.الف سایه»، شاعر متخلص به سایه و موسیقی پژوه ایرانی است. زندگی او در ۲۹ اسفند ۱۳۰۶ در رشت متولد شد و ...
پرفروشهای هفته گذشته پایتخت؛ آینه در آینه ابتهاج و اسرار ...
به گزارش خبرآنلاین، در هفته دوم دی ماه ـ دهم تا شانزدهم ـ کتاب «آینه در آینه» مجموعه اشعاری از هـ.الف سایه (هوشنگ ابتهاج) که نشر چشمه آن را با قیمت 4800تومان روانه بازار ...
به گزارش خبرآنلاین، در هفته دوم دی ماه ـ دهم تا شانزدهم ـ کتاب «آینه در آینه» مجموعه اشعاری از هـ.الف سایه (هوشنگ ابتهاج) که نشر چشمه آن را با قیمت 4800تومان روانه بازار ...
سایه به سایه
زندگی نامه امیر هوشنگ ابتهاج معروف به ه.الف سایه-امیر هوشنگ ابتهاج معروف به «ه.الف سایه» در ۶ اسفند ۱۳۰۶ در رشت متولد شد . پدرش آقاخان ابتهاج از مردان سرشناس رشت ...
زندگی نامه امیر هوشنگ ابتهاج معروف به ه.الف سایه-امیر هوشنگ ابتهاج معروف به «ه.الف سایه» در ۶ اسفند ۱۳۰۶ در رشت متولد شد . پدرش آقاخان ابتهاج از مردان سرشناس رشت ...
دانلود کتاب های صوتی : معرفی کتاب و مجلات
آشنایی با هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه) اشعاری از مهدی اخوان ثالث اعترافات یک سارق مادرزاد - از کتاب مرگ در می زند - وودی آلن اعلامیه ی جهانی حقوق بشر - سازمان ملل آلیس در ...
آشنایی با هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه) اشعاری از مهدی اخوان ثالث اعترافات یک سارق مادرزاد - از کتاب مرگ در می زند - وودی آلن اعلامیه ی جهانی حقوق بشر - سازمان ملل آلیس در ...
سایه های خیال انگیز
6 سپتامبر 2007 – هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه) ... ماهتاب آخر پاييز دوخته برروي من نگاه غم انگيز من به خيال گذشته بسته دل و هوش ماه درخشنده بود و دريا ... زلفش از نفس ...
6 سپتامبر 2007 – هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه) ... ماهتاب آخر پاييز دوخته برروي من نگاه غم انگيز من به خيال گذشته بسته دل و هوش ماه درخشنده بود و دريا ... زلفش از نفس ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها