تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835252131
خميني ناموس و دين من است
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
خميني ناموس و دين من است نويسنده : سيدمهدي حسيني سيري در زندگي حر نهضت خميني، طيّب حاجرضايي طيّب حاج رضايي از شهداي 15 خرداد 42 به شمار ميرود. او زندگي بسيار پرماجرايي داشت و در بخش اول دوران زندگياش چندان خوشسابقه نبود. اما او در تمامي زندگياش ارادت خاصي به خاندان اهل بيت عليهالسلام داشت و همان خاندان در پايان عمر او ياريگر او بودند؛ به گونهاي كه وي عاقبت بهخير گرديد. به سخن ديگر ، بايد گفت كه او آزادمردي ، غيرتمندي و جوانمردي را از مكتب امام حسين (علیه السلام) آموخته بود كه در برابر زورگوييها و ستمگران از خود مقاومت نشان ميداد. او به اعتقادات مذهبي خود پايبند بوده است. در اين مورد حجتالاسلام ناصري ميگويد: « خود طيب يك عِرق مذهبي خاصي داشت. مثلاً در ماه رمضان ريش خود را نميزد، مسجد ميآمد و خيلي كارها را كنار ميگذاشت. در ايام عاشورا ، اينها دستهاي داشتند و خرجهاي زيادي در تاسوعا و عاشورا ميدادند. يادم هست تاسوعا ، عاشوراي آن سال صحبتش بود كه مثلاً دارودسته طيب يازده تُن برنج پختند و به مردم دادند. آن موقعها در خرج دادنها بر سر زبانها بود.»[1] محسن رفيقدوست در خاطرات خود درباره خصوصيات طيب حاج رضايي اظهارنظر مشابهي دارد: « اگرچه در زندگي خودش مسئله درشت، ولي اهل هر فرقهاي هم كه بود از ارادتمندان حضرت اباعبدالله الحسين بود و اگر در روزهاي ديگر سال چاقوكشي و يا گردن كلفتي يا هر كار ديگري ميكرد حداقل در ماههاي محرم و صفر و رمضان اين كارها را كنار ميگذاشت و به اصطلاح شسته و رفته ميشد؛ بهويژه در ماه محرم تكيه ميبست و روضهخواني ترتيب ميداد و دسته عزاداري به راه ميانداخت. من فكر ميكنم اصلاً نجاتش هم به اين دليل بود كه ارادتمند مولي امام حسين (علیه السلام) بود.»[2] بيژن حاج رضايي، فرزند طيّب حاج رضايي، كه در آن زمان شاهد بسياري از رفتارهاي خانوادگي پدرش بوده به بخشي از اعتقادات و ميزان علاقهمندي پدرش به امام حسين (علیه السلام) چنين اشاره ميكند: «پدرم، عجيب حسياست و علاقه به خاندان عصمت و طهارت بهخصوص حضرت امام حسين (علیه السلام) داشت و اين را واقعاً ميگويم كه عاشق او بود، حتي در برابر بعضي اعتراضات مادرم در مورد بعضي خرجهايش ميگفت من زندگيام و پولي را كه بدست ميآورم؛ دو قسمت ميكنم يك قسمت آن را خرج خودم ميكنم، و قسمت ديگر را خرج امام حسين (علیه السلام) ، حالا يا براي او عزاداري ميكنم يا به راه او خرج ميدهم.»[3]
طيب حاج رضايي همانطور كه به خاندان اهل بيت ارادت داشته به علما و روحانيون نيز با احترام خاصي مينگريسته و با برخي از آنها مرتبط بوده است در اسناد ساواك از ارتباط و رفت و آمدش با آيتالله كاشاني چنين ذكر شده است: «طيب حاج رضايي چهار صندوق ميوه به منزل آيتالله [كاشاني] برد[4]...»، «چندي است كه طيب حاج رضايي تغيير لحن داده و با طرفداران آيتالله كاشاني طرح دوستي ريخته...»[5] حاج مهدي عراقي در خاطرات خود، ناگفتهها ، به برپايي مراسم ايام محرم سال 42 اشاره ميكند كه قصد داشت دسته عزاداري را با محتواي سياسي و اعتراض به اقدامات رژيم شاه به ويژه ماجراي مدرسه فيضيه در فروردين 42 سازماندهي كند اما نگران بود دار و دسته طيب و غيره مزاحمتهايي ايجاد كنند لذا اين موضوع را با حضرت امام در ميان ميگذارد و حضرت امام طي رهنمودهايي ميفرمايند كه آنها به شما كاري نخواهند داشت. حاج مهدي عراقي در اين رابطه چنين نوشته است: «براي ديدن مرحوم طيب، ابتدا با برادرش، مسيح خان صحبت كرديم و گفتيم ما منزل آقا [امام خميني] بوديم و آنجا به مناسبتي صحبت شد و اسم داداش (طيب خان) وسط آمد به اينكه بچهها گفتند كه اين دستهاي كه روز عاشورا ما ميخواهيم راه بياندازيم ممكن است طيب خان اينها بيايند و نگذارند و به هم بزنند و آقا [امام خميني] درآمد گفتش كه نه، اينها علاقهمند به اسلام هستند و اينها هم اگر يك روزي يك كارهايي كردهاند، آن عِرق دينيشان بوده، روي حساب تودهايها و كمونيستها و اينها آمدهاند يك كارهايي ميكردهاند. اينها كساني هستند كه نوكر امام حسين هستند در عرض سال همه فكرشان اين است كه محرمي بشود، عاشورايي بشود به عشق امام حسين سينه بزنند، خرج بكنند، چه بكنند و از اين حرفها، خاطر جمع باشيد حالا در ضمن خواستيم كه اين حرف آقا را برويم به داداش بگوييم و هم اينكه به او توجه بدهيم. گفت باشد. همانجا كه نشسته بود يك تلفن كرد به طيب ، بعد از احوالپرسي و اينها گفتش كه داداش يك چند تا هستند بعدازظهر ميخواهند بيايند تو را ببينند، گفت باشد. من خانه هستم. ما فرستاديم ميدان و يك مشت از اين بَروبچههاي كوتاه و بلند ، بچههاي خود ميدان كه زبان خود طيب را هم بلد بودند ، بعدازظهر آمدند وقتي گفتم، گفتم كه آره اين شكلي است گفتش كه اينها عيد هم از ما ميخواستند استفاده بكنند (همان جريان مدرسه فيضيه بود) جريان به همزدن قم هم در قبل از مدرسه فيضيه آمدند به سراغ ما و ما به آنها جواب نداديم شما خاطر جمع باشيد كه اينها تا حالا چندينبار سراغ ما آمدهاند و ما جواب رّد به آنها دادهايم حالا هم همين جوره، همان جا دست كرد يك صد تومان داد به اصغر ـ پسرش ـ گفت ميروي عكس حاج آقا [امام خميني] را ميخري ميبري تو تكيه به علامتها ، نميدانم چيزهاي تكيهشان ، عكس حاج آقا را همه را آويزان ميكني.»[6] رجبعلي طاهري از مبارزان سياسي دهه سي و چهل در خاطرات خود به نصب عكس حضرت امام خميني در دستههاي عزاداري منسوب به طيب خان چنين اشاره دارد: در آن دوره، يكي از دستهها متعلق به آقاي طيب بود كه چون عكس امام را به همراه داشت مأمورين رژيم از ايشان پرسيدند: «شما كه از ابتدا با ما بوديد و خواسته بوديم كه عكس امام همراه نداشته باشيد؟ شما ديگر چرا؟» و او پاسخ داد: « ما تا الآن با شما بودهايم و قصد داريم كه از حالا با خدا باشيم. تا اينجا كه ديديد براي شما سينه ميزديم، اما از اين پس براي خدا و امام حسين (علیه السلام) سينه خواهم زد.»[7] اسناد و خاطرات نشان ميدهد كه طيب حاج رضايي در روز قيام 15 خرداد نقشي نداشته و آنچه كه بوده همان برپايي دسته عزاداري در روزهاي تاسوعا و عاشوراي حسيني مربوط به دو روز قبل از واقعه پانزده خرداد 42 بوده است. محسن رفيقدوست در خاطرات خود در اين باره ميگويد: « در روز 15 خرداد طيب حاج رضايي در مغازهاش بود و حتي ما را نهي ميكرد كه در تظاهرات شركت كنيم و از جاي خودش هم تكان نخورد. اصلاً توقع نميرفت كه طيب در تظاهرات شركت كند، چون با رژيم در ارتباط بود، ولي از آنجايي كه ظالم به كسي رحم نميكند وقتي قرار شد ، رژيم پهلوي محملي براي جنايت خودش درست كند عده زيادي از جمله مرحوم طيب را گرفتند...»[8] عراقي در خاطرات خود با اشاره به واقعه پانزده خرداد ميگويد: « خلاصهاش وقتي كه اين جريان حادثه 15 خرداد پيش ميآيد، اينها [رژيم شاه] از طيب توقع داشتند كه حداقل مثلاً جلوي تظاهرات را در داخل ميدان ميتوانسته بگيرد ولي خوب، طيب اين كار را نميكند و نكردش.»[9] شهيد عراقي به چگونگي دستگيري عناصر درگير با رژيم در روزهاي پس از پانزده خرداد اشاره ميكند و ميگويد: «از روز شانزدهم بگير و بگير راه ميافتد، يك سري زيادي از روحانيون را گرفتند چند تا از بازاريهاي سرشناس را گرفتند و توي ميدان شروع كردند كساني را كه به حساب ميشناختند، گرفتند. مرحوم طيب هم تلفن ميكند به نصيري كه آن وقت هم رئيس شهرباني بوده و هم به حساب سرپرست فرماندار نظامي، ميگويد: « شب توي خانه من نريزيد، اگر كاري داريد من شنبه صبح در حجرهام هستم، همان وقت بياييد هرجا خواستيد من ميآيم. اينها همين كار را كردند. شنبه ساعت 10 تقريباً چهار تا كاميون سرباز و دو تا لندرور ميروند، طيب هم در دكان نشسته بوده؛ اين را ميگيرند و چند تا هم تير هوايي در ميكنند، طيب هم برداشتند بردند.»[10] بيژن حاج رضايي دربارة چگونگي دستگيري و نحوه انتقال پدرش به زندان چنين ميگويد: «در روز 18 خرداد، سروان طيبي همراه نيروهاي كلانتري 6 در خيابان مولوي ميآيند سراغ پدرم. به او ميگويند كه خواهش ميكنيم يك ساعتي تشريف بياوريد برويم شهرباني با شما كار دارند. درست همان روزي كه پدرم قول داده بود سر كار نرود. او هم اول ميگويد با ماشين خودم ميآيم كه آنها ميگويند با ماشين شهرباني ميرويم و زود برميگرديم. دم شهرباني كل كه ميرسند به ايشان ميگويند طيب خان رئيس شهرباني ـ تيمسار نصيري ـ خيلي بدخُلق است اجازه بدهيد دستنبد به دستتان بزنيم. ايشان ميگويد خُب بزنيد. دقيقهاي بعد ميگويند، طيب خان ميشود بجاي دستبند پاهاتان را با زنجير ببنديم؟ ميگويد: باشد. ولي آنها هم دستهايش را ميبندند و هم پاهايش. را پدرم را كه داخل مي برند حسين آقا مهدي هم آنجا بوده، نصيري پشت ميز نشسته بوده كه آنها ميروند داخل ، يك ربعي به آنها محل نميگذارد و بعد شروع ميكند خطاب به حسين آقا مهدي فحشهاي ناموسي ميدهد. پدرم ميبيند كه اگر همينجوري چيزي نگويد الآن به او هم فحش ميدهد. برميگردد به نصيري ميگويد كه حق نداري فحش بدهي. نصيري ميگويد: به تو هم فحش ميدهم. پدرم عصباني ميشود و با وجودي كه دستهايش و پاهايش بسته بوده ميپرد روي ميز نصيري و شروع ميكند به زدن او ، كه مأمورين ميريزند و او را ميگيرند.»[11] حجتالاسلام والمسلمين ناصري در بخشي از خاطراتش به اين موضوع اشاره دارد: «وقتي طيب را دستگير كردند، طيب در زندان با نصيري برخوردي كرد، نصيري يك چيزي به او گفته بود كه راجع به امام بگويد. طيب گفته بود مرجعيت امام ناموس و دين من است كه يك سيلي به او زده بود، بعد او هم محكم كوبيده بود توي گوش نصيري! به حدي كه ميگفتند نصيري نزديك بود بخورد زمين يا خورده بود، باز دوباره معطل نكرده بود يكي ديگر زده بود توي گوش نصيري، آن وقت عوامل نصيري ريخته بودند سرش و او را زده بودند...»[12] شهيد حاج مهدي عراقي در بخشي از خاطراتش اين موضوع را چنين تحليل ميكند: « وقتي كه ميگيرند و ميبرند او را ، دو سه روز اول گذشته ، بعد ميبرند او را پهلوي نصيري ـ اين و حسين آقا مهدي را ـ هر دوتايشان را ميبرند پهلوي نصيري يك مينوتي آنجا نوشته شده بود كه به او ميگويند كه اين مينوت را اينجا بخوان و برو، كه تقريباً مسئله اين بوده كه يك پولي آقاي خميني داده به من كه من بيايم اگر يك همچنين اتفاقي افتاد، ايشان را گرفتند، من بيايم يك همچنين حادثهاي را خلق بكنم و من هم آمدهام مثلاً يكي 25 زار [ريال] دادهام و مردم هم اين كارها را كردهاند. وقتي ميگذارند و ميگويند اين حرف را بزن قبول نميكند، نصيري تهديدش ميكند و اين هم فحشش ميدهد نصيري را، حسين آقا مهدي هم قبول نميكند آن تعليمي كه دستش بوده ميزند تو گوش حسين آقا مهدي كه مدتها بود از گوش اين چرك ميآمده، اين شد كه از همانجا طيب را ميآورند پايين ، ميبرند خلاصهاش زير شكنجه خيلي شلاقش زده بودند؛ اين قِلِفْتي پوست پشتش كنده شده بود.»[13] محسن رفيقدوست در خاطراتش از فردي به نام حاج علي نوري صحبت ميكند و ميگويد: «يكي از افرادي كه در آن زمان همراه طيب دستگير شد و مثل طيب در ماجراي پانزده خرداد نقشي نداشت آقاي حاج علي نوري بود كه هم زمان با طيب زنداني شده بود و حتي مأموران ساواك در زندان مقداري از پوست تنش را كنده و در كيسهاي به يادگار نگه داشته بودند.» نوري ميگفت: « به ما فشار ميآورند تا اقرار كنيم كه از امام خميني پول گرفتهايم. طيب در برابر اين درخواست مأموران فقط يك جمله مي گفت و آن اين كه « من با امام حسين كه درنميافتم» هرچه به او ميگفتند: امام خميني چه ربطي به امام حسين (علیه السلام) دارد؟ باز هم همان جمله را تكرار ميكرد.»[14] آقاي رضايي از مبارزان وراميني، كه در 15 خرداد ورامين نقش داشته و پس از واقعه دستگير شده و مدتي در زندان قصر و شهرباني با طيب حاج رضايي همبند بوده است، جريان شكنجه شدن طيب را چنين روايت ميكند: « شروع به بازجويي ميدانيها كردند و از جمله آنان طيب نيز با ما در يك بند بود. همان شب كه ميخواستند او را بازجويي كنند، كيهان ميخوانديم، در سر مقاله كيهان نوشته بود: «طيب، با گرفتن پول و دادن آن به مردم آنان را به راه انداخته است.» آن شب طيب را از ميدانيها جدا كرده و به بازجويي بردند. دوباره در كيهان نوشتند كه طيب اقرار كرده است. از همين صحنهسازيها معلوم بود كه قصد نابودي او را دارند. حدود ساعت 12 شب بود و ما در حال خواب و بيداري، متوجه صدايي شديم. يك تقي نامي بود در زندان كه آدم مذهبي نبود. از او پرسيديم چه خبر است؟ گفت برويم ببينيم چه خبر است، بيرون آمديم اندكي گوش كرديم. دانستيم كه اين صداي طيب است. بعداً متوجه شديم كه او را به سنگ بستهاند تا از او اقرار بگيرند، صبح آن روز يكي پاسبانها برايمان خبر آورد كه ديشب طيب را شكنجه ميكردند... خلاصه، دوباره طيب را به بازجويي و شكنجه بردند تا چيزي از او بدست آورند، او در آخرين دفاعش گفته بود: « ممكن است من در زندگيم، همه كارها را انجام داده باشم ولي به مرجع خودم چيزي نبستهام و نميتوانم به فرزند پيغمبر چيزي ببندم...»[15] گويا تا چند ماه فرصت ملاقات به او داده نشده بود و همواره تحت فشار بوده تا اينكه اعترافات دروغين را اقرار كند اما او با پايبندياي كه به مرام و مسلك خود داشته است از موضع خود كوتاه نيامده است. هرچه زمان ميگذشت بدرفتاري عناصر رژيم براي او و خانوادهاش شديدتر و نفرت طيب و خانواده نسبت به رژيم بدتر ميشد. بيژن حاج رضايي در مصاحبهاي شرايط خانواده و ملاقاتهايي را كه با پدرش داشته چنين شرح ميدهد: « مادرم كه باردار بود همان روز به خاطر فشارهاي روحي، حالش بد شد كه به بيمارستان عيوضزاده برديم و همان روز خواهر كوچكترم به دنيا آمد، مادرم در بيمارستان بود، ما هم كه سنمان اجازه نميداد پيگير قضيه باشيم، تنها عمو مسيح بود كه دنبال كار پدرم بود؛ البته ايشان ارتباط زيادي با روحانيون داشت. چند ماهي كه از دستگيري پدرم گذشت ، توانستيم وقت ملاقات بگيريم. آن موقع ايشان در هنگ يك زرهي زندان بود، ساعت 6 صبح رفتيم آنجا كه با خانه ما هم خيلي فاصله داشت. ميدان خراسان كجا، خيابان معلم فعلي كجا؟ جمعي كه رفته بوديم شامل من، مادرم و دو عمويم مسيح و طاهر ، همسر ديگر پدرم و خواهرم بود. آن موقع كل منطقه بيابان بود. يك ساعت و نيم انتظار كشيديم كه ما را به داخل راه دادند، شايد حدود 2 كيلومتر پياده رفتيم، آن هم با اين زنها و خواهر كوچكم كه بغل مادرم بود. به زندان كه رسيديم يك ساختمان آجري بود كه زيرزمين آن حالت يك حوضخانه داشت، چند نيمكت چوبي در اطراف بود كه ما روي آن نشستيم. دقايقي بعد درِ كوچكي كه جلويمان بود ، باز شد و يك نفر آمد داخل. برادر كوچكم كه خيلي مورد علاقه پدرم بود بخاطر شيرينزبانياش هميشه مورد محبت او بود. با ديدن آن شخص هراسان خود را به مادرم رساند. پدرم كه شايد حدود صد و سي چهل كيلو وزن داشت با حدود 2 متر قد ، شده بود يك آدم شكسته دو متري ، هشتاد كيلويي ، لاغر و نحيف... ايشان كه حالت تعجب ما را ديد، خيلي سريع گفت: « شما هيچ ناراحت نباشيد من مورد اذيت و آزار قرار نگرفتهام ، كمي با عمويم صحبت كرد و به مادرم دلداري داد كه زياد بيتابي نكند. حدود بيست دقيقهاي اولين ملاقات ما طول كشيد، موقع ملاقات هم هشت نفر مأمور داخل اتاق مراقب بودند...»[16] او در بخش ديگري از خاطراتش ميگويد: « مسئلهاي كه براي ما خيلي اهميت داشت، اين بود كه لباسهاي بابام را مادرم ميشست اطو ميكرد و خيلي تروتميز ميبرديم زندان ميداديم و لباسهاي كثيف او را ميگرفتيم كه ببريم و مادرم بشويد. هرگاه لباسهاي ايشان را ميگرفتيم، خوني بود، وقتي از ايشان ميپرسيديم كه چرا لباسهايش اينگونه خوني شده، با بياهميتي نگاهي ميانداخت و دلايل مختلفي را براي اينكه ما متوجه نشويم سر هم ميكرد. ولي در جلسات دادگاه يادم است كه مرحوم حاج اسماعيل رضايي به پدرم ميگفت: « طيب خان ، بگو در زندان چه بلايي سرمان آوردند... پدرم فقط لبگزه ميكرد. و چشمك ميزد كه حالا ساكت باش تا بعد.»[17] بيژن در مصاحبهاش خاطرات تلخي را از آن روزگار نقل ميكند؛ از بدرفتاري مأموران وقت گرفته تا رنج رفت و آمد با مشقتهاي فراوان براي ملاقات با پدر او در بخشي از خاطراتش در پاسخ به اين سئوال كه آيا حضرت امام و پدرتان ديداري هم داشتهاند ميگويد: «بعد كه رفتيم براي ملاقات پدرم ، او گفت ، فشار زيادي به من آوردند كه بايد بروم در حضور آقاي خميني و بگويم كه به من پول داده است براي ايجاد بلوا، حالا من كاري را كه گفتي كردم، ولي ببين من را به چه روزي انداختي و چنين و چنان. به پدرم قول داده بودند كه حتي اگر به امام بتوپد ، سريع عفو ميگيرد. او هم قبول ميكند كه برود. هنگام غروب طيب را ميبرند پهلوي حضرت امام كه در داخل اتاق نشسته بود، پدرم تعريف ميكرد كه از در كه وارد شدم، به محض اينكه چشمم افتاد به اين مرد خدا و به اين مرد نوراني ، سريع به امام گفتم: «سيد ، تو را به جدّت قَسَمت ميدهم آيا تا الآن من تو را ديدهام؟ تو به من پول دادي؟» ايشان به من نگاه انداخت و گفت: « نه من تو را ديدهام و نه از من پول گرفتهاي ، ولي الحق كه تو يك آدم آزادهاي هستي.» يك روز كه ما رفته بوديم ملاقات پدرم ، همسر ديگر پدرم به ايشان گفت: « خب شما حالا ميگفتي كه پول گرفتي و خلاص ميشد.» پدرم با يك غيظي نگاه كرد و گفت: «من تنها اميد زندگيام خدمت كردن براي خانواده امام حسين است، چطور بيايم اولاد امام حسين را اينجور بيندازم زير دست اين دژخيمها، مگر زندگي چه ارزشي دارد كه من به خاطر دو روز آن بيايم و دروغ بگويم. كسي را نديدم، كسي كه به من پول نداده، من كه پولي نگرفتهام اقرار بكنم...؟»[18] او آخرين ملاقاتهاي خود و خانواده با پدرش را چنين روايت ميكند: «بعد از دادگاه تجديد نظر ، روز پنجشنبه بود كه ما توانستيم اجازه ملاقات بگيريم در همان پادگان عشرتآباد. ايشان را ديديم كه با هم رفتيم داخل يك اطاق كه ايشان گفت كار ما ديگر تمام است الآن دارند ما را از اينجا ميبرند به هنگ يك زرهي ـ در خيابان عباس آباد ـ شما ديگر كاري از دستتان برنميآيد. پدرم روي من و خواهرم را بوسيد. مادرم از حال رفت، پدرم رو كرد به من و گفت: « تو پسر بزرگ من هستي ، بايد از مادرت مواظبت كني و نبايد بگذاري در زندگي به خانواده سخت بگذرد.» بعد ، از جيبش يك مقداري شكلات درآورد و ريخت كف دستم... بيست دقيقهاي مادرم نشسته بود و گريه ميكرد. ناگهان آنهايي كه آنجا بودند آمدند در ميان ناباوريها ، به پدرم گفتند آقا بفرماييد برويم. يكي دو روز از اين ديدار گذشت، تلفن زنگ زد كه برويم او را ببينيم ، مجدداً چند نفري شديم و رفتيم به محل هنگ زرهي، بعد از ساعتها انتظار و پيادهروي داخل همان حوضخانه قبلي رفتيم. البته اين بار داخل آن اتاق نشديم. ساعت 11 صبح بود كه ايشان را آوردند پشت پنجرهاي كه كمي بالا بود و ما پايين بوديم. از همان جا صحبت كرديم، او گفت: «ميخواستم براي آخرين بار شما را ببينم.» باز مادرم شروع كرد به گريه كردن، پدرم قلم و كاغذ خواست، البته يك سري شفاهي چيزهايي را گفت. مثلاً خواهر بزرگترم تازه عقد كرده بود، كه گفت براي او حتماً جهيزيه آبرومند تهيه كنيم. به مادرم گفت ديگر دنبال كار من نباش... خودكار را به دست گرفت و حدود شش سطري روي يك كاغذ سفيد نازك وصيت خود را نوشت و همه امور مربوط به خودش را به مادرم واگذار كرد، دستش را دراز كرد كه كاغذ را بدهد. مادرم با ديدن اين صحنه ، از حال رفت و افتاد روي زمين، من دستم را دراز كردم و برگه را گرفتم ، ايشان گفت بابا ، اين برگه را بگير و مواظب باش كه گم نشود و خراب هم نشود، در فرصت مناسب حتماً اين را به مادرت بده كه بخواند لازمش ميشود...»[19] بيژن حاج رضايي در بخش پاياني گفتگوهايش به چگونگي شهادت پدرشان و مراسم تشييع و دفن وي و استقبال و همراهي مردم ميگويد: «عمويم كه رفته بود هنگ زرهي ، وقتي ميفهمد كه آنها اعدام شدهاند ، تلفن زد به خانه كه سريع بياييد اينجا كه شايد جنازه را هم ندهند. جمعيت بسيار زيادي جلوي هنگ زرهي جمع شده بودند. سرانجام با تلاش مردم، جنازه را گرفتيم. پدرم وصيت كرده بود كه در كنار مرحوم مادرش باغچه عليجان حرم حضرت عبدالعظيم در شهر ري دفن شود ، جنازه را برده بودند به مسگرآباد از خيابان و ميدان خراسان تا آنجا قيامتي بود. جمعيت زيادي براي تشييع جنازه آمده بودند. من هم خودم را با دوچرخه رساندم آنجا... وقتي رسيديم به مسگرآباد جنازه پدرم و حاج اسماعيل روي سنگها بود و هنوز لباسشان تنشان بود... پدرم را غسل دادند. به خاطر اينكه از محل اصابت گلوله خون بيرون مي زد شش هفت بار كفن را عوض كردند. دست آخر هم با سئوال از بعضي از آقايان ، به اين نتيجه رسيدند كه نياز به اين كارها نيست. پدرم به خاطر اينكه هيكل درشتي داشت در تابوت جا نميشد كه لبههاي تابوت را شكستند و او را روي آن خواباندند. سرانجام پيكر او را با آمبولانس به حرم حضرت عبدالعظيم برديم. جمعيت هم پياده راه افتاده بودند. مأموران زيادي با لباس نظامي و لباس شخصي بين جمعيت بودند و مراقبت ميكردند. همانهايي كه ايشان را غسل ميدادند قبرش را هم كندند و او را دفن كردند.»[20] پي نوشت ها : [1]ـ فصلنامه 15 خرداد ـ شماره 25، سال ششم، بهار 1376، ص 224. [2]ـ خاطرات محسن رفيقدوست، ص 56. [3]ـ فصلنامه 15 خرداد ـ شماره 25، سال ششم، بهار 1376، ص 26. [4]ـ آزادمرد، شهيد طيب حاج رضايي به روايت اسناد ساواك، ص 6. [5]ـ همان. [6]ـ ناگفتهها ـ خاطرات شهيد حاج مهدي عراقي، ص 175. [7]ـ خاطرات رجبعلي طاهري ـ انتشارات سوره مهر حوزه هنري، ص 39. [8]ـ خاطرات محسن رفيقدوست، ص 55. [9]ـ ناگفتهها، حاج مهدي عراقي، ص 189. [10]ـ همان، ص 185. [11]ـ فصلنامه 15 خرداد ـ شماره 25، بهار 1376، ص 262. [12]ـ همان، ص 245. [13]ـ ناگفتهها، حاج مهدي عراقي، ص 189. [14]ـ خاطرات محسن رفيقدوست، ص 57. [15]ـ مجله ياد ـ سال اول ـ بهار و تابستان 1365، گفتگو با آقاي رضايي، ص 40 و 41. [16]ـ فصلنامه 15 خرداد ـ شماره 25، بهار 1376، ص 262 و 223. [17]ـ همان، ص 266. [18]ـ همان، ص 269. [19]ـ همان، ص 264. [20]ـ همان، ص 267. منبع:خبرگزاری فارس
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 579]
صفحات پیشنهادی
خميني ناموس و دين من است
خميني ناموس و دين من است نويسنده : سيدمهدي حسيني سيري در زندگي حر نهضت خميني، طيّب حاجرضايي طيّب حاج رضايي از شهداي 15 خرداد 42 به شمار ميرود. او زندگي ...
خميني ناموس و دين من است نويسنده : سيدمهدي حسيني سيري در زندگي حر نهضت خميني، طيّب حاجرضايي طيّب حاج رضايي از شهداي 15 خرداد 42 به شمار ميرود. او زندگي ...
.com ::: چاقوكشي 3 خواهر در بيمارستان
خميني ناموس و دين من است [3] خميني ناموس و دين من است طيب حاج رضايي همانطور كه به خاندان اهل بيت ارادت .... روز به خاطر فشارهاي روحي، حالش بد شد كه به بيمارستان ...
خميني ناموس و دين من است [3] خميني ناموس و دين من است طيب حاج رضايي همانطور كه به خاندان اهل بيت ارادت .... روز به خاطر فشارهاي روحي، حالش بد شد كه به بيمارستان ...
شعر انقلاب(2)
احادیث و روایات: پیامبر اکرم(ص):برترین ایمان آن است که معتقد باشی هر کجا هستی خداوند با توست. ... من و پيمان شكني من و احساس شكست. .... خميني ناموس و دين من است ...
احادیث و روایات: پیامبر اکرم(ص):برترین ایمان آن است که معتقد باشی هر کجا هستی خداوند با توست. ... من و پيمان شكني من و احساس شكست. .... خميني ناموس و دين من است ...
خاطره شهید عراقی از طیب/ نصیری به طیب گفت بگو از خمینی پول - واضح
خميني ناموس و دين من است - اضافه به علاقمنديها طيب حاج رضايي همانطور كه به خاندان اهل بيت ارادت داشته به علما و روحانيون نيز با احترام ... [5] حاج مهدي عراقي در خاطرات ...
خميني ناموس و دين من است - اضافه به علاقمنديها طيب حاج رضايي همانطور كه به خاندان اهل بيت ارادت داشته به علما و روحانيون نيز با احترام ... [5] حاج مهدي عراقي در خاطرات ...
شور انقلابي؛ صلابت ايماني»؛ يادنامه اينترنتي شهيد نواب صفوي - واضح
به گزارش خبرگزاري قرآني ايران(ايكنا)، كسروي مرتد است، ثبتنام براي فلسطين، ... تفاوتهاي نهضت امام خميني و نواب، تفاوت مشي آيتالله بروجردي و نواب صفوي، شهادت ... بر جاي نمينهاد تهديد ميكردند كه به حكم دفاع از مال و جان و ناموس و دين و اجتماع مسلمانان به ... (آه من قلة الزاد و بُعد السفر) امير المومنين وجود علي(ع) كه جهاني پر از عشق و ...
به گزارش خبرگزاري قرآني ايران(ايكنا)، كسروي مرتد است، ثبتنام براي فلسطين، ... تفاوتهاي نهضت امام خميني و نواب، تفاوت مشي آيتالله بروجردي و نواب صفوي، شهادت ... بر جاي نمينهاد تهديد ميكردند كه به حكم دفاع از مال و جان و ناموس و دين و اجتماع مسلمانان به ... (آه من قلة الزاد و بُعد السفر) امير المومنين وجود علي(ع) كه جهاني پر از عشق و ...
- امام خميني (ره) منظور از راويان حديث را علماي مجتهد ميداند
امام خميني (ره) منظور از راويان حديث را علماي مجتهد ميداند-راسخون : سيدحسن نصرالله در ... زيرا من ميتوانم كتاب كافي را كه داراي هزاران حديث از رسول اكرم(ص) را بگيرم و چند حديث از آن ... اگر دشمنان اسلام به كشوري مسلمان حمله نمايند و منافع و جان و ناموس مسلمانان به خطر بيافتد! ... زيرا او مسوؤل است كه دين و احكام الهي را در بين مردم جاري نمايد.
امام خميني (ره) منظور از راويان حديث را علماي مجتهد ميداند-راسخون : سيدحسن نصرالله در ... زيرا من ميتوانم كتاب كافي را كه داراي هزاران حديث از رسول اكرم(ص) را بگيرم و چند حديث از آن ... اگر دشمنان اسلام به كشوري مسلمان حمله نمايند و منافع و جان و ناموس مسلمانان به خطر بيافتد! ... زيرا او مسوؤل است كه دين و احكام الهي را در بين مردم جاري نمايد.
سربازان از كلانتريها ميروند
خميني ناموس و دين من است شنبه ساعت 10 تقريباً چهار تا كاميون سرباز و دو تا لندرور ميروند، طيب هم در دكان ... روز 18 خرداد، سروان طيبي همراه نيروهاي كلانتري 6 در ...
خميني ناموس و دين من است شنبه ساعت 10 تقريباً چهار تا كاميون سرباز و دو تا لندرور ميروند، طيب هم در دكان ... روز 18 خرداد، سروان طيبي همراه نيروهاي كلانتري 6 در ...
تاييديه استاندارد اسباببازي
احادیث و روایات: پیامبر اکرم (ص):از خداوند عزيز و جليل نقل كرده است كه فرمود: هر كار ارزشمندى كه در آن بسم ... [کلیک] .... مطالب پیشین. خميني ناموس و دين من است ...
احادیث و روایات: پیامبر اکرم (ص):از خداوند عزيز و جليل نقل كرده است كه فرمود: هر كار ارزشمندى كه در آن بسم ... [کلیک] .... مطالب پیشین. خميني ناموس و دين من است ...
اختصاصي ايرنا مريم بهروزي: امام خميني(ره) به شخصيت زنان عمق - واضح
حتي آن زمان رفتم خدمت آيت الله گلپايگاني و گفتم كه من كارهايي انجام مي دهم و كلاس هايي دارم اما ... شما هم به تربيت و دين بچه ها برسيد ولي اسلام غريب است و امروز بايد از اسلام دفاع كنيد ولي كاري نكنيد كه به دست اين بي ناموس ها بيفتيد كه اين ها به ناموس ...
حتي آن زمان رفتم خدمت آيت الله گلپايگاني و گفتم كه من كارهايي انجام مي دهم و كلاس هايي دارم اما ... شما هم به تربيت و دين بچه ها برسيد ولي اسلام غريب است و امروز بايد از اسلام دفاع كنيد ولي كاري نكنيد كه به دست اين بي ناموس ها بيفتيد كه اين ها به ناموس ...
برای کشته شدن هم حاضر است
برای کشته شدن هم حاضر استمصاحبهای از آیتالله العظمی اراکی درباره امام خمینی در ... در فوت مرحوم آقای محمد تقی خوانساری كه در همدان فوت كردند، ایشان هم بودند و من هم ... قسم میشود خورد، والله كه این مرد نیك نفس آدمی است و هیچ غرضی در او جز ترویج دین نیست. ... قتلی که این بار هم به بهانههای « ناموسی» به وقع پیوسته و به همین خاطر هم افراد ...
برای کشته شدن هم حاضر استمصاحبهای از آیتالله العظمی اراکی درباره امام خمینی در ... در فوت مرحوم آقای محمد تقی خوانساری كه در همدان فوت كردند، ایشان هم بودند و من هم ... قسم میشود خورد، والله كه این مرد نیك نفس آدمی است و هیچ غرضی در او جز ترویج دین نیست. ... قتلی که این بار هم به بهانههای « ناموسی» به وقع پیوسته و به همین خاطر هم افراد ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها