واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
شعر انقلاب(2) رابطه مستقيم رژيم پهلوي با غاصبان سرزمين فلسطين – اسرائيل – يكي از اهداف اصلي برخورد پيروان امام با محمدرضا پهلوي بود. اين حركت، خصوصاً در زماني كه اشغالگران قدس، آتش جنگ را عليه مسلمين برافروخته بودند، بيشتر و بيشتر ميشد: او كه از اين نوجوانان وطن هر دم براي پيشرفت دولت جبار اسرائيل به دست سازمان ارتش و امنيتش قربانيان تازه ميخواهد رضاخان قلدر و به تبع او محمدرضا پهلوي، با دست بيگانگان به قدرت رسيده و مجري دستورات آنان بودند. از همين رو، كشور روز به روز وابستهتر و اموال روزميني و زيرزميني آن، بيشتر دستخوش غارت و چپاول بود و براي آنكه كسي متوجه اين امر نشود،فرهنگ بيبند و بار غرب نيز، جوانان پاك اين مرز و بوم را نشانه رفته بود و يارگيري جبهه انقلاب، نيازمند آگاهي اين قشر عظيم بود: اي نوجوان! دلت ز چه تابان نيست از چيست تو را سلامت وجدان نيست آواز در اين خرابه چه ميخواني گنجي در اين سراچة ويران نيست ســوغــات غــرب بهــر شمــا بـالله جــز شهوت و جهالت و طغيان نيست و حرف اين بود كه: بپاخيزيد! با فرهنگ قرآن آشنا گرديد بپاخيزيد! بهر حق فدا گرديد با رزمندگان راه ايمان همصدا گرديد... كه تا در محيط بهتري باشيم... نميخواهيم فرهنگي كه استعمار ميسازد روشهايش جنايتكار ميسازد هر صدايي كه به اعتراض برميخاست، با حبس و شكنجه و گلوله پاسخ داده ميشد. ايران به زنداني بزرگ، مبدل شده بود، تا شاه و اطرافيانش در كاخهاي آنچناني خود به عيش و عشرت مشغول باشند: افق امروز چرا سرختر است سينهاش خونين است بخراشد رُخ خون ميريزد دامنش رنگين است يا رب اين منظره چيست؟ ديگر اين ايران نيست محبسي ويران است هر چه بر عمر رژيم شاهنشاهي، اضافه ميگرديد، حركت رو به اضمحلال او نيز، سريعتر ميشد و پيروان انقلاب اسلامي نيز، در تبعيت از رهبر انقلاب، منسجمتر ميشدند و همگان ديده در راه او داشتند: كنند ملت ايران در انتظار خميني سرشك چشم روانه به رخ نثار خميني دلا تو جام صبوري مزن به سنگ جدايي خزان هميشه نپايد، رسد بهار خميني آسمان كشور ايران، تيره و تار بود و در انتظار طلوع خورشيد خميني. اميد به پيروزي و بازگشت امام، قوت قلب رهروان راه او بود و در طريق مبارزه، آنان را مصممتر و پيمانشان را مستحكمتر ميكرد: همه جا تيره و تار همه جا حيله و رنگ همه جا پاي شرف خورده به سنگ... من و پيمان شكني من و احساس شكست... من و تسليم به پستي هيهات درگذشت ناگهاني دكتر علي شريعتي – كه باسخنان آتشين و نوشتههاي شاعرانه خود، در نسل جوان، خصوصاً در دانشگاهها، توجه بسياري را به خود جلب كرده بود – در لندن، انگشت اتهام بسياري از آگاهان را متوجه رژيم پهلوي كرد، تا با ياد او بسرايند كه: بالهايت را شكستند، اما پروازت را هرگز دستانت را بستند، اما داستان را هرگز پاهايت را بريدند، اما راهت را هرگز لبــانت را دوخـتند، امــا پيامت را هرگز و چند ماه بعد، شهادت «اميد آينده اسلام» حضرت آيتالله حاج مصطفي خميني(ره)، در نجف اشرف، شعلههاي نهضت امام را فروزانتر كرد تا جنايات پنجاه ساله حكومت پهلوي، دستمايه شعري ديگر قرار گيرد: پنجاه سال سلطنت قتل و ظلم و زور پنجاه سال شاهي از عدل و داد دور پنجاه سال تهمت و تبعيد و حبس و بند پنجــاه ســال ظلــم به مخلوق مستمند فرارسيدن ماه عزاي حسيني(ع) – محرمالحرام – و تصادف آن با نوروز، موقع مناسب ديگري براي شوريدن به پايههاي سست سلطنت پهلوي بود: عيد ما روزي بود كز شاه آثاري نباشد پهلوي بيحيا را كاخ و درباري نباشد زادة شــوم رضـاخــان با رژيــم قــلدرش بهـر پيشرفت يهودان، دست در كاري نباشد و همچنين، غم زندانياني كه در سياهچالهاي رژيم شاهنشاهي، در زير شكنجه بودند را خوردن و سرودن كه: روزي كه جوانان سلحشور به زندان تبعيد بود رهبر فرزانه ما، عيد نداريم در روز اسفناكترين فاجعههاي قم و تبريز كه محو نخواهد شد از خاطرهها، عيد نداريم در اين زمان، رودررويي با دشمن تا بن دندان مسلح، كه نيروهاي نظامي و تانكها را به خيابانها آورده بود، قدري دشوار مينمود. اينك ديگر، روحيه شهادت جويي بود كه كارآمد بود و الحق كه پيروان امام، به خوبي از اين امتحان سربلند و سرافراز، بيرون آمدند. دين به دنيافروشان كه، مقابله با رژيم شاه را، «مشت بر سندان كوفتن» ميدانستند و داستان «مشت و درفش» را مطرح ميكردند، خواسته يا ناخواسته، به تحكيم رژيم پهلوي، نظر داشتند و در مقابل انقلاب اسلامي ايستاده بودند: دلم تنگ است و غمگين است و روحم خسته و بيزار دلم بيزار از اين سجادهبازيها و از معني تهي ماندن از اين الله گفتنهاي بيحاصل... مسلمان نيست آنكو حق خود را ميدهد از كف و آن خوكي كه حق ديگران را ميخورد، او هم مسلمان نيست ره تقوي مگر در گريه و زاري است؟ با فرا رسيدن سال 1357 شمسي، طليعههاي فتح و ظفر آشكارتر و رژيم پهلوي اميد ماندن را از دست داده بود و ياران امام نيز، با تلاش هر چه تمامتر، ايران را به ميدان مبارزه مبدل كرده و مژده فتح ميدادند: مژده آورد پيك حق از راه كه ظفر ميرسد به حزبالله وعده صبح از اين جهت دادست رهبــر مـــا خـــميني روحالله حكومت نظامي كارساز نيفتاد و كشتار وحشيانه مردم در ميدان ژاله – كه از همان روز ميدان شهدا ناميده شد – بر صحيفه حكومت وابسته محمدرضا پهلوي خط بطلان كشيد و از او چهرهاي خونريز بر صفحات تاريخ باقي گذاشت: روز و شب، خونريزي و كشتار باشد كار شاه بر خلاف دين حق باشد همه كردار شاه پشــته ميســازد زكشتــار جــوانان اين لعين گــوئيا پايان ندارد اين همه كشـتار شاه و ديگر اينكه: گرگ عصر بيست و يك از برج شهريور بود دست وي تا مرفق از خون شهيدان تر بود ميخورد انبار نفت و ميرود راه سقوط كارتر ارباب و او بر درگهش نوكر بود 17 شهريور، كابينه جعفر شريف امامي – استاد اعظم فراماسونري – با عنوان «آشتي ملي» را كه طرح فريب ديگري بود، با شكست مواجه كرد: كابينه جعفر كه شريف است و امام است انــدر نظــر خلـق به شكـل دگر آمد آشــفته مـكن زلف در اين عصــر كـه دنيا بـر وفـق مــراد كـچل و مـيل گـر آمـد در اين موقع، محمدرضا پهلوي كه قافيه را باخته بود، با لحني حزنآلود، از شنيدن صداي انقلاب مردم ايران، سخن گفت، تا مهر تأييدي بر زودرس بودن سرنگوني او باشد: گريه كن اي شاه خائن گريه كن گريه كن اي تخم شيطان گريه كن اي كه تا مرفق به خون آغشتهاي اي كه يك عمر است آدم كشتهاي گــريه بــر هــر درد بـيدرمان دواست گــريـههاي آريــامهــري ســزاســت در روز چهارم آبان – كه هر ساله به مناسبت روز تولد محمدرضا پهلوي، جشنهاي آنچناني برپا ميشد – دربار پهلوي سوت و كور بود و از آن ريخت و پاشها و زرق و برقها، خبري نبود. اين سكوت، نشانگر اتفاقات تازهاي بود و شاه رفتني شده بود: اگر اين سگ پدر احمق خونخوار نبود سر صدها نفر انسان به سر دار نبود اگر اين پست فرومايه كمي ايمان داشت روزگار مـن و تو همچون شب تار نبود موقع، موقع همبستگي بود و ميبايست بنا به فرمان امام (ره) ارتش و ملت با هم باشند نه بر هم. ارتشيهاي كه عليرغم ميل باطني خود به خيابانها آورده شده بودند، از اين ملت بودند و دل در گرو دين مبين اسلام داشتند: به ارتش دارم از ملت پيامي كه اي فرزند ملت! اي نظامي! تو بايد كاملاً هشيار باشي بصيرت يافته، بيدار باشي از ارتش ميكند شاه استفاده كه خاموشش كند با طرح ساده ولي اي ارتشي اي مرد جانباز به سوي هموطن تيري مينداز چرا؟ چونكه تو هم از آن مايي ز همكيشان و همدينان مايي تــو هــم مانند ما مظلوم هستي زحـق خـويشتن مـحروم هستي ديگر كار تمام شده بود، ارتش به ملت پيوسته بود و مردم شريف و غيور ايران، فرمان عزل محمدرضا پهلوي را كه عمري در نوكري بيگانگان، بر آنان تاخته بود، صادر كرده بودند: اي شه قلدر! شهنشاهي سزاوار تو نيست چونكه وجدان و شرافت هيچ در كار تو نيست نوكر بيگانگاني، شاه ايران نيستي بيلياقت! عقــل در مغــز سبكبــار تو نيســت همدلي و همبستگي مردم در پيروي از منويات حضرت امام خميني(ره)، به بار نشست و در روز 22 بهمن ماه 1357 – كه روز واقعه ما بود – صداي انقلاب اسلامي از راديو ايران پخش شد تا موج شادي و سرور، در سراسر كشور پراكنده گردد و حكومت اسلامي آغاز شود. به اميد آنكه قدردانش باشيم! برگرفته از: كتاب«فرياد هنر» مركز بررسي اسناد تاريخي منبع:www.dowran.ir
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 471]