واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:
وقتی زیر سر مردان بلند میشود تقریبا هیچ زنی به آسانی با ازدواج دوم شوهرش کنار نمیآید و اگر این ازدواج مخفیانه باشد و دست مرد رو شود، جدایی واکنشی است که زنان در چنین مواقعی از خود نشان میدهند، اما تعداد کمی از زنان نیز با وجود اطلاع از ازدواج دوم همسرشان، واکنشی منفعلانه داشته و به خاطر ترس و وحشتی که از آینده مبهم خود دارند، به زندگی با او ادامه میدهند.
فارغ از اینها، جامعه هم دید خوبی نسبت به ازدواج دوم مردان ندارد و هرچند قانون و شرع مجوز ازدواج مجدد را برای آقایان صادر کرده، اما هنوز پذیرش آن برای افراد جامعه بخصوص زنان سخت است. نسرین و سمیرا وقتی از ازدواج مجدد همسران شان باخبر شدند با مراجعه به اتاق مشاوره دادگاه خانواده برای تصمیم گیری درخواست کمک کردند. خودم اجازه ازدواج دادم نسرین در شرایط بسیار سختی است و بر سر دوراهی جدایی و ادامه زندگی با مردی قرار گرفته که می خواهد عروس جوانی را به خانه اش بیاورد و حالا این شده کابوس تمام نشدنی زندگی اش. «به خوابم نمی دیدم روزی برای طلاق به دادگاه خانواده بیایم، اما حالا آمده ام چون همسرم قصد ازدواج مجدد دارد و می خواهد برایش ایثار کنم و اجازه دهم ازدواج کند. هرچند او به اجازه من نیازی ندارد و دیر یا زود این کار را انجام خواهد داد و حتی دختر مورد علاقه اش را هم انتخاب کرده است. شش سال است که ازدواج کرده ام و حاصل این ازدواج یک دختر چهار ساله است. من شش سال از شوهرم بزرگ تر و کارمند یکی از ادارات دولتی هستم. همسرم هم عضو هیات علمی یکی از دانشگاه هاست. من و همسرم زمانی که باهم آشنا شدیم، هر دو دانشجو بودیم و بعد از چهار سال دوستی وقتی می خواستیم از هم جدا شویم، خودم به او پیشنهاد ازدواج دادم. او هم چند شرط سفت و سخت گذاشت که اولین آن ازدواج مجدد با فرد مورد علاقه اش بود و من هم با این که برایم بسیار سخت بود، اما قبول کردم. در حالی با او ازدواج کردم که فقط یک دانشجو بود، اما من دغدغه خانواده ام را هم داشتم و خرج و مخارج زندگی را هم می دادم. بعد از این که با هم ازدواج کردیم، روزی نبود که نگوید اگر به دختری علاقه مند شود طبق شرطی که از قبل با من گذاشته است، با او ازدواج خواهد کرد. سه سال بعد از شروع زندگی مان، کابوس زندگی ام به واقعیت تبدیل و عاشق یکی از دانشجویانش شد و پایش را در یک کفش کرده و می گوید طبق قولت باید رضایت دهی تا ازدواج کنم. می گوید هشت سال پیش لطف کرده و با تو ازدواج کردم و حالا از من می خواهد ازخودگذشتگی نشان دهم. شما بگویید من چه کنم؟ او اصلا متوجه حضور من و دخترمان در زندگی اش نیست و به تنها چیزی که فکر می کند، ازدواج با آن دختر است.» نمی توانم با هوو کنار بیایم سمیرای 24 ساله هم در شرایط نسرین قرار دارد و با وجود یک بچه می خواهد از شوهرش جدا شود. او یک بار ازدواج کرده و همسرش فوت شده است.
قصه زندگی اش را این طور شروع می کند: «شوهرم مرد بسیار خوبی بود و دوستش داشتم، اما خوشبختی مان زیاد دوام نیاورد و در یک تصادف او را از دست دادم. بعد از او دوست نداشتم دوباره ازدواج کنم، اما خانواده خودم و شوهر مرحومم اصرار کردند ازدواج کنم. پدرم و پدر شوهرم فوت شده بودند و خانواده ها وضعیت مالی مناسبی نداشتند و رفتارشان طوری بود که حس می کردم با حضورم خرج اضافه ای روی دست آنها گذاشته ام. همسر دومم قبل از من یک بار ازدواج و متارکه کرده بود. روز خواستگاری همه اینها را به من گفت و من هم شرایط را قبول کردم. بعد از ازدواج از همان اول با من سرد بود و هرچه به او محبت می کردم، انگار سنگ بود و نمی فهمید. یک سال همین طور گذشت و مدتی بود که یک شب در میان به خانه می آمد و رفتارش عوض شده بود. خوش برخورد و مهربان شده بود. به طرز عجیبی با دخترم مهربانی می کرد. برایم هدیه می خرید و اصلا درک نمی کردم چرا این کارها را انجام می دهد. یک روز که حالش خوب بود از او پرسیدم چه اتفاقی افتاده که این قدر مهربان شده است؟ اول نگفت و بعد از کلی اصرار گفت تصمیم گرفته ازدواج کند. با شنیدن این حرف احساس کردم گوش هایم کر شده و چیزی نمی شنوم. خیلی راحت گفت می توانم هزینه هر دوی تان را تامین کنم و مشکلی ندارم، اما من مشکل دارم و نمی توانم وجود هوو را در زندگی ام تحمل کنم. بین دوراهی قرار گرفته ام و نمی دانم به زندگی با او ادامه دهم یا این که جدا شوم؟ نمی دانم چطور زندگی خودم و دخترم را تامین کنم. لیلا حسین زاده - تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)
 
جمعه 30 مرداد 1394 ساعت 09:30
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 65]