تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):براى بهشت درى است‏بنام (ريان) كه از آن فقط روزه داران وارد مى‏شوند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835018122




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

شب هایی که روی کارتن صبح می شود


واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
شب هایی که روی کارتن صبح می شود




اکیپ گشت شهرداری، ویژه جمع آوری متکدیان و کارتن خوابها، مدت هاست که 24 ساعته در پایتخت و به ویژه در مراکز آسیب خیز گشت زنی می کند و زنان و مردان معتاد، متکدی و کارتن خواب را جمع آوری کرده و با توجه به وضعیت و جنسیتشان به سامان سرا یا گرم خانه منتقل می کند.











مجله سرنخ - الهام مصدقی راد: اکیپ گشت شهرداری، ویژه جمع آوری متکدیان و کارتن خوابها، مدت هاست که 24 ساعته در پایتخت و به ویژه در مراکز آسیب خیز گشت زنی می کند و زنان و مردان معتاد، متکدی و کارتن خواب را جمع آوری کرده و با توجه به وضعیت و جنسیتشان به سامان سرا یا گرم خانه منتقل می کند. در یکی از این گشت زنی ها که از ساعت 10 شب آغاز شد با یکی از اکیپ ها همراه شدیم تا از نحوه جمع آوری زنان کارتن خواب گزارش تهیه کنیم و لحظاتی با آنها به گفت و گو بنشینیم.

راننده از کوچه های تاریک و روشن مقابل بوستان هرندی که در می شود، توقف کوتاهی می کند تا بتوانیم داخل کوچه ها را ببینیم. معتادها اطراف کوچه دور هم نشسته اند،... ماشین اکیپ گشت را که می بینند یکی دو نفر از جایشان بلند می شوند که ببینند ماجرا چیست. راننده همینطور که حرکت می کند می گوید برای جمع آوری معتادهای این خیابان اتوبوس بیاید، ون جواب نمی دهد.»

مردها تقریبا بدون مقاومت، با مامور و مددکار گشت همراه می شوند اما لباس سفید مددکاران حتی از دور، زنان معتاد و کارتن خواب را فراری می دهد و لا به لای انبوه درختان و سیاهی پارک می فرستدشان.


شب هایی که روی کارتن صبح می شود



با این حال، مددکاران دست بردار نیستند و بعد از کلی گشتن در داخل پارک موفق می شوند عده ای از زنان معتاد و کارتن خواب را جمع آوری کنند. آنا 28ساله، سارینا 29ساله، عصمت 43 ساله، آمنه 38ساله، مریم 37ساله و مهین 36 ساله، از جمله کسانی هستند که در جریان حدود 2 ساعت عملیات، در محله شوش و هرندی جمع آوری می شوند تا به سامان سرای لویزان، سامان سرای ویژه زنان، منتقل شوند. همگی شان دست کم 15، 10 سالی پیرتر از سنشان نشان می دهند و به گفته خودشان، اعتیاد، زنها را زودتر شکسته می کند.

آنا، 28ساله، اهل اراک

دختر و پسر جوانی در دل تاریکی در گوشه پارک نشسته اند. دختر تا چشمش به اکیپ گشت افتاد شالش را کشید روی سرش. حتی فرصت فرار هم پیدانکرد.

پلیس همراه مددکاران را نشان می دهد و می گوید: «خانم! می خواهد مرا دستگیر کند؟! می خواهد دعوایم کند؟!» صدای بی رمقش پر از ترس است. او از اولین نفراتی است که در گشت شبانه توسط اکیپ شهرداری جمع آوری شد. به او اطمینان می دهیم که کسی دستگیرش نخواهد کرد و گفت و گویمان با او شروع می شود.

از کی معتاد شدی؟

12ساله بودم که شوهرم دادند و او معتادم کرد. به خاطر دردهایی که ماهی یکبار به سراغم می آمد. اول با تریاک، بعد هروئین، الان هم شیشه. تازه رسیده بودم به سنی که اول عاشق شدنم بود... مطلقه شدم... در 17 سالگی.

تو را خدا عکس نگیر آقا! چی می گفتم؟! آهان در خانواده ما حتی یک سیگاری هم وجود ندارد اما من به خاطر شوهرم، معتاد شدم.

چرا از خانه فرار کردی؟

من! فرار نکردم... خودشان این بلا را سرم آوردند و دیگر مرا نخواستند. برای این که سرشان پایین نباشد. خودم هم می خواستم راحت باشم و مجبور شدم از اراک بزنم بیرون. خانم ببخشید نمی توانم قشنگ حرف بزنم.

چند روز است به تهران آمده ای؟

8 روز است.

شب ها کجا می خوابی؟

همینجا توی پارک شوش. هنوز نگذاشته ام اتفاقی که برای خیلی از زن های معتاد به خاطر به دست آوردن مواد می افتد، برایم بیفتد. خانم! خودم را می کشم، اما اجازه نمی دهم این اتفاق برایم بیفتد.

تو که برات مهمه که به هر قیمتی مواد تهیه نکنی، چرا نمی روی کمپ یا سامان سرا که کمکت کنند ترک کنی؟

من 8 سال پاکی داشتم و با پای خودم رفتم کمپ.

پس چرا الان اینجایی؟

به خاطر بیکاری دوباره معتاد شدم. فقط به من کار بدهند تا پول داشته باشم حاضرم busy life انجام دهم و خانه شما را تمیز کنم. آنا بیشتر از این صحبت نمی کند. انبوهی از کیف و کوله همراهش است که آنها را هم با خودش به داخل ون می برد.

ربابه 23 ساله اهل غرب کشور

در تاریک و روشن گوشه ای از بوستان شوش، کنار 2 مرد که بعدا متوجه شدیم ابراهیم و علی نام دارند، نشسته است. سیگار، کبریت و فویل های تاخورده و کوچک هم در مقابلشان است. ربابه 23 سال دارد.

اهل کجایی؟

غرب ایران.

اینجا چه کار می کنی؟ تنهایی؟

آره تنها هستم.

چرا آمدی تهران؟

همینجوری.

پدر و مادرت کجا هستند؟

کردستان.

چند وقته از خانه فرار کردی؟

یک ساله.

چند ساله که مواد می کشی؟

3 ساله، شیشه و دوا مصرف می کنم.

شب ها توی همین پارک می خوابی؟

سکوت می کند. ابراهیم می گوید: «ربابه هرچی تو دلته، بهشون بگو.» اما ربابه با فریاد به ابراهیم می گوید: «هیچ نگو» بعد صدایش را بالا می برد و رو به مددکار که تلاش می کند او را برای همراه شدن با ما و انتقال به سامان سرا راضی کند، فریاد می زند: «من کمک نمی خوام آقا. خودم دو سه روز دیگه می رم سامان سرا. اصلا ولم کن آقا. تو چه کاره ای؟! ولم کن...»

ربابه با فریاد از ما دور می شود. مددکار می گوید مصرف شیشه، ربابه را دچار اختلالات روان کرده است. او را خوب می شناسد. ادامه می دهد. مدتی در کمپ بود و بهبود یافت اما وقتی برگشت دوباره شروع کرد و پاتوقش همینجاست.


شب هایی که روی کارتن صبح می شود



ابراهیم 28ساله، اهل تهران

در بین کسانی که آن شب از سوی اکیپ شهرداری جمع آوری شدند، یک مرد معتاد هم حضور داشت کسی که مصرف مواد را از بچگی شروع کرده.

یادت هست از کی مصرف مواد را شروع کردی؟

بله. آن موقع 11 سالم بود.

بدون این که سوال دیگری بپرسیم خودش تعریف می کند: «آقام کارگر بود، ما 4 تا بچه بودیم. باید وا می ستادم داداشم از مدرسه بیاد تا کفش هایش را بگیرم و به مدرسه بروم. می خواستم کمک حال آقام باشم. 11 سالم بود که ترک تحصیل کردم و یک موتور خریدم. آن موقع افغانی ها در پارک شوش بودند. کاسبی هروئین می کردند. یک موتور خریدم آمدم تو پمپ بنزین روبروی میدون شوش نشستم.

دیدم یک افغانی آمد و یک چیزی قایم کرد، من آن را برداشتم. نمی دانستم چیه. رفتم پیش یکی از بچه محلامون گفتم حسن این چیه؟ گفت بیا بشین. جگر مرغ درست کرد با هم خوردیم. بعد، از همان جنسی که پیدا کرده بودم، به من تزریق کرد. هروئین بود. 40 روز روی پشت بام خانه شان بودم، هروئین مصرف می کردم. بعد آمدم خانه، دیدم حال بدی دارم. معتاد شده بودم. چند سال بعد به خاطر مواد افتادم زندان. توی زندان 6 سال پاکی داشتم.

یادم هست که یک روز مادرم آمد ملاقاتم. گفت مادر با خودت چندچندی؟ فکرهایت را بکن می خواهی با خودت چه کار کنی؟ بعد رفت و چند وقت بعد مادرم فوت کرد. الان 7 ساله از زندان اومدم بیرون. وقتی آزاد شدم، دیدم آقام زن گرفته. زن بابای بدی به پستمون خورد. تا دیروز آب تو چاه می خورد الان دلستر کنار غذاش نباشه، غذاشو نمی خوره! دستش پر از النگوست. با خود گفتم بروی توی آن خانه آرامش آقام رو به هم می زنم. دیگر نرفتم و از همان موقع همینجا توی پارک زندگی می کنم و مواد را از سر گرفتم.

دیگه تصمیم نگرفتی ترک کنی؟

امید تو دلم مرده. آدم باید یک عشقی داشته باشه. به یک عشقی یک مسیری را باید برود. نه عشق این را دارم که زن بگیرم و نه... بغضش می ترکد و گریه می کند. مددکار دستش را روی شانه ابراهیم می گذارد و می گوید: بچه های گشت ما را که می شناسی. هروقت تصمیم گرفتی ترک کنی بهشان بگو. می برمت یک کمپ خوب و رایگان تا ترک کنی.

درسا 23 ساله، اهل تهران

دختری جوان با موهای بلندی که از زیر شالش بیرون زده و لباس مشکی روی چمن های بوستان هرندی نشسته. به بینی اش یک حلقه آویخته. درسا فقط 23 سال دارد و داخل پارک، مرد میانسالی کنارش نشسته است. او هم یکی از کسانی است که به داخل ون منتقل می شود.

چطور معتاد شدی؟

شوهرم معتادم کرد. قبلا شیشه می کشیدم اما الان یک هفته است قلیان می کشم.

این آقا شوهرت است؟

نه. دارم از شوهرم جدا می شوم. چند ماهی است که دیگر با او زندگی نمی کنم.

خانواده ات کجا هستند؟

پدرم مرده، مادرم هم شوهر کرده. خواهم هم ازدواج کرده و کسی را ندارم.

توی پارک می خوابی؟

نه به خدا. با خاله و شوهرخاله ام زندگی می کنم.


شب هایی که روی کارتن صبح می شود



چرا پیش خواهرت نمی ری؟

سر شوهرم باهاشون درگیر شدم.

با ازدواجت مخالف بودند؟

ازدواجم اشتباه بود. کاش این کار را نمی کردم. اتفاق هایی سر آدم می آید که باعث و بانی اش خود آدم است. می گوید خودم کردم که لعنت بر خودم باد. ولی آدمها می توانند عوض شوند هر آدمی می تواند تغییر کند. توی زندگیم زیاد اشتباه کردم.

من خودم انجمنی بودم. سه سال و خورده ای پاکی داشتم. اما آمدم اینجا هم بازی دوران قدیمم را دیدم، دوباره مواد را شروع کردم.

بچه هم داری؟

حامله ام. 8 ماهه. تا بچه به دنیا نیاد نمی تونم از شوهرم جدا شم.

اسمش رو می خواهی چی بگذاری؟

یا وفا یا میکائیل. فردا هم باید برم سونوگرافی. می روم پیش پزشکان بدون مرز که توی مولوی مستقر هستند.







تاریخ انتشار: ۰۱ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۳:۳۴





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: برترین ها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 86]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سبک زندگی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن