تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):بهترین چیزی که بنده بعد از شناخت خدا به وسیله آن به درگاه الهی تقرب پیدا می کند، ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827593971




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

از سادگی کودکانه تا عشق بی سرانجام


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
عشق مصنوعی از سادگی کودکانه تا عشق بی سرانجام

ماجرای واقعی در مشهد؛
از سادگی کودکانه تا عشق بی سرانجام
همه چيز از ۶ ماه قبل آغاز شد زماني که خواهر ۱۷ ساله ام به خواستگارش پاسخ مثبت داد و آن ها با يکديگر نامزد شدند. من که علاقه زيادي به خواهرم داشتم تقريباً تنها شده بودم. اين در حالي بود که ساعت ها ابراز علاقه و روابط عاشقانه خواهرم و نامزدش را مشاهده مي کردم.



به گزارش سرویس حوادث جام نیوز، همه چيز از ۶ ماه قبل آغاز شد زماني که خواهر ۱۷ ساله ام به خواستگارش پاسخ مثبت داد و آن ها با يکديگر نامزد شدند. من که علاقه زيادي به خواهرم داشتم تقريباً تنها شده بودم. اين در حالي بود که ساعت ها ابراز علاقه و روابط عاشقانه خواهرم و نامزدش را مشاهده مي کردم.   با ديدن اين صحنه ها که مقابل چشمانم اتفاق مي افتاد آرزو مي کردم من هم زودتر عروس شوم و با پوشيدن لباس سپيد عروس،زندگي رويايي و عاشقانه اي را با همسرم شروع کنم و... اين ها بخشي از اظهارات دختر ۱۴ ساله اي است که با اعلام شکايت راننده يک خودروي سواري به کلانتري هدايت شده بود. او در حالي که التماس مي کرد تا پدرش از اين ماجرا باخبر نشود به مشاور مددکار اجتماعي کلانتري طرقبه گفت: حدود ۶ ماه قبل خانه اجاره اي‌مان را در همان محله سکونتمان تغيير داديم تا مراسم عقدکنان خواهرم در منزلي بزرگ تر برگزار شود. با ازدواج خواهرم و ديدن صحنه هاي عشق و علاقه آن ها به يکديگر، در افکار خودم روزهاي زيباي پس از ازدواج را تصور مي کردم و صحنه هاي عاشقانه همانند سکانس هاي يک فيلم مدام در ذهنم تکرار مي شد.   اين در حالي بود که جوان ۲۱ ساله اي هر روز در مسير مدرسه مرا تعقيب مي کرد و از من مي خواست تا شماره تلفن همراهم را به او بدهم. با آن که هيچ شناختي از او نداشتم اما تصورات هيجاني ازدواج چنان در من تقويت شده بود که خيلي زود با «متين» رابطه دوستي برقرار کردم.   بسيار مواظب بودم تا خانواده ام از ماجراي دوستي خياباني من مطلع نشوند. به همين دليل ساعت ها در تنهايي و از طريق شبکه هاي اجتماعي با «متين» در تماس بودم و هر روز علاقه ام به او بيشتر مي شد. «متين» مدعي بود در اصفهان کار مي کند و پس از ازدواج مرا با خود به اصفهان مي برد تا در کنار زاينده رود با يکديگر زندگي کنيم. روزها به همين ترتيب سپري مي شد تا اين که روز قبل «متين» از من خواست به طور پنهاني و براي تفريح چند ساعته به منطقه ويلايي و زيباي طرقبه برويم. اين بود که نيمه هاي شب و در حالي که اعضاي خانواده ام خواب بودند خود را به محل قرار با «متين» رساندم.   ابتدا قصد داشتيم کمي زير درختان حاشيه خيابان ها قدم بزنيم اما ترسيديم توسط پليس دستگير شويم. اين بود که متين خودروي سواري را «دربستي» به مقصد طرقبه کرايه کرد ولي هنوز از شهر خارج نشده بوديم که تلفن همراه «متين» زنگ خورد و او بدون پرداخت کرايه هراسان از خودرو پياده شد و گفت: «خودم را در طرقبه به تو مي رسانم!» من هم چنان مبهوت مانده بودم که راننده به طرقبه رسيد چون فقط هزار تومان داشتم و جايي را نيز نمي شناختم اسکناس را داخل خودرو انداختم و به داخل منزلي که در آن نيمه باز بود فرار کردم و مخفي شدم اما پس از تماس راننده با پليس، مأموران مرا دستگير کردند و با پدرم تماس گرفتند. حالا من مانده ام که... ماجراي واقعي با همکاري فرماندهي انتظامي طرقبه و شانديزش   خراسان/ 2009



۲۵/۰۴/۱۳۹۴ - ۲۲:۱۶




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 47]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


حوادث

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن