تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):كسى از شما موهاى سبيل و موهاى زير بغل و موى زير شكم خود را بلند نكند؛ چرا كه شيطان...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826462290




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

روایت مادری که خانواده‌اش را وارد عرفان حلقه کرد/پسرم ادعای «پیامبری و طی‌الارض» کرد


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:


روایت مادری که خانواده‌اش را وارد عرفان حلقه کرد/پسرم ادعای «پیامبری و طی‌الارض» کرد جامعه > آسیب‌ها - خبرگزاری تسنیم نوشت:

«یک روز خانم مهریزی زنگ زد و گفت امام زمان به ما نامه داده تا از پسر تو محافظت کنیم! حتی ابوطالبی گفت پسر تو می‌تواند امام زمان باشد؛ هر کسی می‌تواند امام زمان باشد». از اولش قرار نبود کسی ادعای امام زمانی را بکند؛ فقط قرار بود درمان شوند. برای همین هم سر از کلاس‌های عرفان حلقه یا عرفان کیهانی درآوردند؛ عرفانی که در ایران با نام محمدی علی طاهری سرکرده آن عجین است. عرفان حلقه فعالیت‌های خود را ابتدا با ادعای انرژی درمانی و درمان بیماران آغاز و مخاطبان بسیاری را به خود جذب کرد؛ مخاطبانی که به امید واهی درمان، راهی کلاس‌های عرفان حلقه می‌شدند اما بعد از صرف هزینه‌های بسیار، مشکلات روحی و روانی و اختلال‌های شخصیتی پیدا می‌کردند و زندگی‌شان از هم می‌پاشید. هر چند امروز سرکرده این عرفان کاذب در زندان به سر می‌برد اما هنوز مربی یا مسترهای او به صورت پنهانی و مخفیانه کلاس‌های خود را برگزار می‌کنند. عرفان حلقه آسیب‌دیده‌های زیاد داشته است؛ افرادی که روزی زندگی عادی و معمولی خود را داشتند و امروز دیگر از آن زندگی آرام خبری نیست. خانم سیاه‌کویی یکی از آن افرادی است که به واسطه ورود به عرفان حلقه و کلاس‌های این عرفان کاذب آن هم به امید درمان بیماری خود و خانواده‌اش، امروز نه تنها کسی را در اطراف خود نمی‌بیند بلکه فرزند و خویشاوندان نزدیکش را هم به خاطر آشنایی با این عرفان کاذب از دست داده است. پای درد دل‌های این مادر نشستیم و روزهایی که به واسطه ورود به این عرفان کاذب بر او گذشته را مرور کردیم.     قبل از آشنایی با عرفان حلقه زندگیتان چگونه بود؟ ساکن رفسنجان هستم و زندگی عادی و معمولی داشتم اما همواره بیمار بودم؛ از آن‌جا که ازدواجم فامیلی بود، فرزندانم مشکل داشتند. دو دختر و یک پسر دارم و همسرم نیز در شرکت مس سرچشمه کار می‌کرد اما اکنون بازنشسته شده است.   چگونه با عرفان حلقه آشنا شدید؟ بعد از مراجعه‌ متعدد به پزشکان و بیمارستان‌ها و درمان نشدن، دست به دامن عطاری‌ها و دکترهای گیاهی شدم. سال 87 بود که یک روز دختر دایی‌ام گفت قرار است کلاسی با موضوع انرژی درمانی در مرکز بیمارهای خاص شهر کرمان برگزار شود و از من نیز خواست به آن‌جا بروم. وقتی وارد کلاس شدم، ترسی وجود مرا گرفت. جمعیت زیادی آمده بودند و تقریباً کلاس پر شده بود. استادی که در کلاس حضور داشت از ما خواست چشم‌هایمان را ببندیم و ارتباط بگیریم اما هر کاری کردم نتوانستم به خاطر همین از کلاس بیرون آمدم. پس از آن دیگر پیگیر این ماجرا نشدم تا این‌که یک سال بعد در سال 88، دختر خواهرم که در اداره بهداشت کار می‌کرد، فردی را به نام خراسانی معرفی کرد که مدعی شده بود اگر کسی طلسم شده باشد، متوجه می‌شود و طلسم را باطل می‌کند. با دختر خواهرم به خانه این فرد رفتیم و در آن‌جا برای ما ارتباط گرفت. باز هم خیلی ترسیدم. بعد از مدتی در خانه و بیشتر به عنوان شوخی به همراه خواهرم و دخترانش، ارتباط می‌گرفتیم. بعد از چند بار ارتباط گرفتن، ترسم تا حدودی ریخت و موضوع برایم تا حدی عادی شد.   ارتباط گرفتن چگونه بود؟ آیا ذکر یا ورد خاصی خوانده می‌شد؟ بیشتر یک نوع تمرکز ذهنی بود. به این شکل که روی زمین دراز می‌کشیدی و چشم‌هایت را می‌بستی و سپس وارد ارتباط می‌شدی اما نمی‌دانم چه اتفاقی می‌افتاد که فضا سنگین می‌شد و احساس عجیب و غریبی به من دست می‌داد.   از چه زمانی این قضیه برایتان جدی شد؟ یک روز برای یکی از دختران خواهرم ارتباط گرفتم اما بعد از ارتباط، او تعادل روحی‌اش را از دست داد. من خودم را مقصر می‌دانستم بنابراین پرس و جو کردم تا اینکه یک عطاری پیدا کردم که مدعی بود حلقه‌ها را می‌شناسد. حدود 10 الی 15 جلسه نزد این عطاری رفتیم و او برایمان ارتباط می‌گرفت. بعد از کلاس‌های او، وضعیت دختر خواهرم تا حدودی خوب شد به همین خاطر مادر و فرزندانم را هم که بیماری داشتند، نزد این عطاری بردم تا از طریق ارتباط گرفتن، آنها را مداوا کند.   همسرتان از رفتن به این کلاس‌ها خبر داشت؟ همسرم کاری به این کارها نداشت. چون این کلاس‌ها را بیشتر برای درمان می‌رفتیم چیزی نمی‌گفت و کمک هم می‌کرد.   پسرتان از چه زمانی وارد این کلاس‌ها شد؟ بعد از این‌که دختر خواهرم قدری بهتر شد، پسرم را که بیمار بود و 22 سال داشت را نزد آن عطاری بردم. بعد از چند جلسه، پسرم می‌گفت شب‌ها حالت عجیبی پیدا می‌کند. بعد از چند جلسه مراجعه به این عطاری که هر جلسه هم 5 هزار تومان می‌گرفت از وی خواستم تمام حلقه‌ها را به من بیاموزد تا از این پس خودم اجرا کنم و دیگر نیازی به کلاس رفتن نداشته باشم. بعد از چند وقت، صاحب این عطاری، کلاس‌هایی را در کرمان معرفی کرد و به نوعی معرف من برای حضور در این کلاس‌ها شد.   تا اینجای کار اسمی از طاهری شنیده بودید؟ اصلاً طاهری را نمی شناختم. البته عکس‌هایش را در کلاس آن عطاری دیده بودم. روزنامه‌های مختلف محلی و سراسری هم چیزهایی درباره او نوشته بودند اما من اهمیت نمی‌دادم و برایم مهم نبود و در کلاس‌هایی هم که تا آن موقع رفته بودم بیشتر از درمان برای ما می‌گفتند و من نیز بیشتر دنبال ارتباط گرفتن بودم.     از چه زمانی به کلاس‌های کرمان رفتید؟ بعد از تعطیلات عید نوروز سال 88 بود که برای نخستین جلسه به کلاسی که در کرمان برگزار می‌شد، رفتم. در جلسه نخست به ما نحوه گرفتن لایه محافظ را آموختند. بعد از آموختن لایه محافظ، روی مادر، خواهرانم و خواهرزاده‌هایم کار کردم. روی پسرم نیز کار می‌کردم.    نحوه برگزاری کلاس‌های کرمان به چه شکل بود؟ هر شش جلسه این کلاس‌ها یک ترم می‌شد  و بابت هر ترم 50 هزار تومان دریافت می‌کردند. در هر کلاس حدود 150 نفر حضور داشت و استادش هم از تهران می‌آمد و همیشه صحبت‌هایش را با شعرهای مولانا آغاز می‌کرد و سپس می‌گفت وارد ارتباط شوید. همه چشمانشان را می‌بستند و به یکباره صدای جیغ و فریاد کل سالن را پر می‌کرد. سپس افراد با هم دعوا می‌کردند که استاد می‌گفت اینها کالبدشان با هم درگیر شده است. در میانه راه، حجاب و ارتباط میان محرم و نامحرم از بین می‌رفت/ از ما می‌خواستند به تعطیل شدن کلاس‌ها اعتراض کنیم در ابتدای کار، مسایلی مثل حجاب در کلاس‌ها رعایت می‌شد اما بعد از ترم چهارم و اوایل ترم پنجم به تدریج بگومگوهایی ایجاد شد و دیگر روابط بین زن و مرد رعایت نمی‌شد که من گفتم دیگر نمی‌مانم زیرا به نماز و روزه‌ام و مسایل اعتقادی خیلی مقید بودم و به حج هم رفته بودم و به این مسایل خیلی اعتقاد داشتم. بعد از مدتی گفتند کلاس‌ها تعطیل شده و استاد گفت بروید اعتراض کنید و بگویید چرا کلاس‌ها را تعطیل کرده‌اید. این آخری‌ها دیگر حجاب رعایت نمی‌شد. هدف من این بود بروم و حلقه‌ها را بیاموزم و روی اطرافیانم کار کنم.   در این کلاس‌ها به شما کتاب هم می‌دانند؟ بله. کتاب‌هایی مثل عرفان کیهانی و انسان از منظری دیگر می‌دادند. کتاب‌ها را می‌خواندم اما چیزی نمی‌فهمیدم. من فقط دوست داشتم ارتباط بگیرم.     بعد از تعطیلی کلاس‌ها چه شد؟ اوایل ترم 5 بود که با خانمی به نام مهریزی که استاد دانشگاه رفسنجان بود آشنا شدم. وی مدعی بود که کالبد شوهرش در بدنش بوده و الآن کالبد شوهرش رفته و راحت شده است. وقتی دیدم یک استاد دانشگاه این طور حرف می‌زند با او دوست شدم. بعد از تعطیلی کلاس‌ها به زندگی عادی بازگشته بودم اما چند روز بعد همان عطاری که کلاس‌های کرمان را معرفی کرده بود، زنگ زد و گفت کلاس‌ها در رفسنجان زیر نظر فردی به نام ابوطالبی دایر است. ما سر کلاس رفتیم و ابوطالبی از ما خواست برایش شاگرد بیاوریم تا آن‌ها را نیز به سطح ما برساند و سپس آموزش‌هایش را برای ما آغاز کند. من نیز به چند نفر از خویشاوندانم و خانمی که اخیراً با او آشنا شده بودم، اطلاع دادم و آنها نیز استقبال کردند. از جمله کسانی که گفتم در کلاس‌ها شرکت کند، پسرم بود و از او خواستم به کلاس‌ها بیاید.   یعنی ورود اصلی پسر شما به عرفان حلقه از اینجا بود؟ قبلاً پسرم چند جلسه به صورت خصوصی در کلاس‌ها شرکت کرده بود اما با آغاز کلاس‌های ابوطالبی در رفسنجان به پسرم گفتم برای اینکه درمان شود خودش باید حلقه بگیرد. در نهایت پسرم را به زور به کلاس‌ها بردم. بعد از یکی دو جلسه حضور در کلاس‌، پسرم به هم ریخت و گریه می‌کرد و می‌گفت دیگر به کلاس‌ نمی‌رود. هر طوری بود پسرم به ترم سوم رسید که گفتند حلقه‌های هفت و هشتی که خود محمد‌علی طاهری ندارد، پسر شما دریافت کرده است. از ابوطالبی خواستم لایه دفاعی بدهد اما نداد بنابراین چند جلسه خصوصی پیش فردی به نام محسنی در کرمان بردیم اما همچنان پسرم به هم ریخته بود.   به هم ریختگی پسرتان بیشتر به چه شکل بود؟ بیشتر توی خودش بود و با پرندگان حرف می‌زد و شعر می‌گفت. اوضاع به همین منوال بود و پسرم دیگر در ادامه کلاس‌ها شرکت نکرد. بعد از مدتی ترم پنجم کلاس‌های عرفان حلقه در رفسنجان شروع شد و دوباره خودم در کلاس‌ها شرکت کردم. ارتباط گرفتن‌ها بیشتر برای من یک شوخی شده بود. وقتی ارتباط برقرار می‌شد، بقیه حالت‌های عجیب و غریب می‌گرفتند اما من هرگز اینگونه نمی‌شدم و فکر می‌کردم ایراد از من است و خالص نیستم. بعد از گذشت چند جلسه، ابوطالبی به من گفت که چرا پسرت دیگر در کلاس‌ها شرکت نمی‌کند. اینها طراحی کرده‌ بودند پسرم را جذب کنند و همواره اصرار می‌کردند که چرا پسرت در کلاس‌ها شرکت نمی‌کند. از طرف دیگر هم حال پسرم اصلاً خوب نبود. خواندن قرآن و نماز به تدریج در کلاس‌های عرفان حلقه فراموش می‌شود   در این کلاس‌ها درباره مسایلی همچون خواندن و نماز و قرآن چیزی نمی‌گفتند؟ ابتدا نه اما از ترم‌های بعدی به تدریج خواندن قرآن و نماز فراموش می‌شد. به حدود ترم ششم رسیده بودم که یک حسی گفت باید کلاس‌ها را رها کنم. به ابوطالبی زنگ زدم و گفتم در سایت‌های مختلف از جمله سایت برخی مراجع تقلید درباره این کلاس‌ها چیزهای بدی نوشته‌اند. من دیگر نمی‌آیم. گفت کاری به این مطالب نداشته باشم و پر پرواز بگیرم و رها باشم. از اینجا دیگر ارتباطم با این فرد قطع شد اما پسرم با اصرار آنها در کلاس‌ها شرکت می‌کرد.   با ادامه حضور پسرتان در کلاس‌ها، وضعش تغییری نکرد؟ بعد از گذشت چند وقت، پسرم پیشگویی می‌کرد. مثلاً می‌گفت الآن فلان اتفاق می‌افتد. همیشه با خودش درگیر بود. در همین حین و حال هم ابوطالبی روی این بچه کار می‌کرد. هر روز که می‌گذشت حال پسرم خراب‌تر می‌شد و حالات عجیبی داشت. یک روز از همان خانمی که استاد دانشگاه بود و در کلاس‌های ابوطالبی هم شرکت می‌کرد، خواستم برای پسرم ارتباط بگیرد. او نیز به خانه‌مان آمد و در حین ارتباط گرفتن گفت در سینه پسر شما تندیسی وجود دارد که آینده مملکت را می‌سازد. همان روز این خانم برای دختر کوچک‌ام نیز ارتباط گرفت و گفت در بدن این دختر مارمولکی وجود دارد که خودش رفته اما دمش هنوز در بدن دخترت باقی مانده است و با چند بار ارتباط گرفتن مشکل‌اش حل می‌شود.   پسرتان ادعاهای عجیب و غریب هم می‌کرد؟ یک روز پسرم برگشت به ما گفت می‌خواهم به ترکیه بروم. گفتم تو که خدمت نرفته‌ای و گذرنامه نداری، چگونه می‌خواهی بروی؟ گفت طی‌الارض می‌کنم! پسرم وسایلش را جمع کرد و رفت. بعد از سه روز، به سراغ خانم مهریزی که او هم در کلاس‌های ابوطالبی شرکت می‌کرد، رفتم و سراغ پسرم را گرفتم اما او گفت با منِ معنوی پسرم تماس بگیرم!. من نمی‌دانستم من معنوی چیست و باید چکار کنم.   بالاخره پسرتان را پیدا کردید؟ بعد از چند روز پسرم با لباس‌های پاره و خون‌آلود وارد خانه شد و ادعای پیامبری کرد!. می‌گفت من پیامبر هستم و همان طور که روی سر حضرت محمد(ص) خاکستر می‌ریختند، می‌خواهند مرا نیز خوار و پست کنند اما باید مقاومت کنم. در مسلک عرفان حلقه،‌هر کسی می‌تواند امام زمان باشد   درباره جن و پری هم صحبت می‌کرد؟ می‌گفت با اجنه ارتباط دارد و آن‌ها از او خواسته‌اند مصلی رفسنجان را بخرد و خیلی کارهای دیگر. همیشه هم ساعت 5 صبح با کتاب قرآن و مفاتیح می‌رفت و ساعت یک بامداد بر‌می‌گشت. بعدها خبردار شدم که همین آقای ابوطالبی و خانم مهریزی او را سر قبر باب می‌بردند. همچنین بعدها مطلع شدم در دفترش با یکی از رسانه‌های آمریکایی در ارتباط بوده و قصد داشته از این طریق، آموزش‌های عرفان حلقه را معرفی کند.   دیگر هیچ ارتباطی با ابوطالبی نداشتید؟ بعد از این ماجرا به او زنگ و گفتم که چه بلایی سر پسرم آورده است. گفت شما گذشته‌تان پاک بوده و پسر تو پذیرفته شده است. حتی یک روز هم همین خانم مهریزی زنگ زد گفت امام زمان به ما نامه داده تا از پسر تو محافظت کنیم!. ابوطالبی هم می‌گفت پسر تو می‌تواند امام زمان باشد. هر کسی می‌تواند امام زمان باشد.   بابت این اتفاقات هیچ شکایتی به پلیس نکردید؟ نه. می‌گفتیم بچه‌ است و همین‌طوری حرف می‌زند. قضیه را جدی نمی‌گرفتیم تا اینکه یک روز آمدند و گفتند پسر شما اسکورت می‌شود. حتی فامیل‌هایم به من خرده می‌گرفتند و می‌گفتند چرا این طوری می‌کنید. این کار خدایی بوده است. در نهایت رفتیم و شکایت کردیم. جالب این است که در سالن انتظار دادگاه پسرم دست این و آن را می‌گرفت و ارتباط می‌داد و می‌گفت من سید هستم. در نهایت اردیبهشت سال 90 دادستان نامه نوشت تا پسرم را بستری کنیم؛ بنابراین او را در بیمارستان بستری کردیم. دکتر گفت پسر شما به اسکیزوفرنی مبتلا شده است. جالب این است که پسرم در بیمارستان هم به پرسنل ارتباط می‌داد تا اینکه دکتر ممنوع‌الملاقاتش کرد اما او از بیمارستان فرار کرد.   از آن به بعد دیگر پسرم را ندیدم. فقط یک روز آمد و گفت می‌خواهد با خانم مهریزی که 37 سالش بود و دو بچه داشت، ازدواج کند. در نهایت از طریق همین آقای ابوطالبی با مهریزی ازواج کرد. الان هم مرتب کار می‌کند و کلاس دارد. شاید از محمدعلی طاهری هم فعالتر شده باشد. اگر پلیس کار ما را پیگیری می‌کرد ماجرای تجاوز به چندین دختر در سال 92 به بهانه انرژی درمانی رخ نمی‌داد. 237


کلید واژه ها: عرفان کاذب -




یکشنبه 21 تیر 1394 - 11:42:27





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 155]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن