واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: شيوا3rd April 2006, 02:33 AMStarry Night, c.1889 کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند شيوا3rd April 2006, 02:44 AMکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند شيوا30th April 2006, 08:27 PMونسنت ونگوگ در 30 مارس 1853 در شهر گروت زاندست هلند متولد شد.او پسر یک روحانی فرقه پروتستان بود و بدین ترتیب در یک محیط مذهبی و سنتی پرورش یافت.اما از همان ابتدا وی پسری بشدت حساس و فاقد اعتماد به نفس بود. در سال 1869 شغلی را از طریق پسر عمویش در فروشندگی آثار هنری در هاگو پیدا کرد و با آنها تا هنگا میکه از دقتر لندن بعلت بد اخلاقی اش در سال 1873 اخراج شد همکاری می کرد.قبل از فراگیری درس روحانیت در دانشگا ه آمستردام درانگلستان مدیر مدرسه بود.بعد از آنکه موفق نشد در کلیسا شغلی بیا بد برای زندگی با عنوان مبلغ مذهبی پروتستان به میان معدنچیان بورینا ژ رفت. اگر چه پسر عمویش کمک زیادی به وی می کرد ولی او خود سرانجا م هنر را فرا گرفت.کارهای اولیه او بیش از حد تیره و بی لطا فت بودند. او سعی می کرد در کارهایش زندگی انسانهای فقیر را به تصویر بکشد.برای مثال (سیب زمینی خورها) در سال 1885 که تحت تاثیر (ملیت) یکی از قهرمانان هنری او بود از این نمونه می باشد. در سال 1886 به پاریس رفت و با برادرش که از همسرش جدا شده بود زندگی کرد.(تئو)یک دلال کارهای هنری بود و ونسنت از طریق تئو با هنرمندانی چون : گوگن،پیسا رو،سورات،لوترک،آشنا شد.در سال 1888 به شهر آرل در جنوب فرانسه رفت و در آنجا محصور رنگ قرمز و زرد مدیترانه شد که بصورت سمبولی برای نشان دادن حالت درونی خودش بود.برای مثال گلهای آفتاب گردان در سال 1888 بود. مدت کوتاهی با گوگن همکا ری داشت،اما این ملاقا ت خوش آیند نبود و جرو بحثی که در آخر منجر به حادثه گوش بریدن ونگوگ شد بین آنها در گرفت.در سال 1889 به خواست خودش برای نجات یافتن از بحرانی که در آرل بدان گرفتار شده بود که شاید در گیری او با گوگن هم در آن بی اثر نبود به بیمارستان روانی(سنت رمی) رفت و در آنجا هم به نقاشی پرداخت وآنجا از کارهای نقاشانی که دوست داشت نسخه برداری میکرد. او نقاشی را (برق گیر بیما ری من )میخواند و چون میدید هنوز میتواند نقاشی کند احساس می کرد که به راستی دیوانه است.او گلهای زنبق در سال 1889 را در میان حمله های شدید روحی و بحرانهای بیماری کشید.کارهای او به سمت رنگهای ارغوانی روشن و صورتی تمایل یافته بود. اما قلم موی او،بی اندازه ساکن و بدون تکان بود و ضربات قلم موی او به صورت گرد بود،که در این حالت نشأ ت گرفته از حالت روانی او بود. در سال 1890 برای نزدیک تر بودن به تئو به آورس نقل مکان کرد در حالیکه مدعی بود حالش بهتر شده است.70 روز آخر زندگی اش را در حالیکه از بیماری سل رنج میبرد به نقاشی کشیدن گذراند،او در مدت زندگی اش تنها توانست یکی از کارهایش را بفروشد.ونسنت در 27 جولای 1890 در یک کشتزار به خود شلیک کرد و در صبح 29 جولای زندگی را بدرود گفت.تئو برادر وی نیز 6 ما ه بعد از جنون مرد و جسد او را در کنار برادرش به خاک سپردند.زندگی ونگوگ در نامه های بسیا ری که برای برادرش تئو نوشته به تفضیل آورده است! ونگوگ می گوید:آتشی در وجود من است که نمیتوانم بگذارم تا خاموش شود گر چه نمیدانم مرا به سوی چه فرجا می خواهد کشاند که به احتمال قوی فرجامی تیره خواهد بود.اما در مواردی بهتر است آدمی مغلوب باشد تا غالب! شيوا5th May 2006, 09:52 PMThe Café Terrace on the P... کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند شيوا5th May 2006, 09:54 PMStarry Night Over the Rho... کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند شيوا5th May 2006, 09:58 PMSunflowers کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند شيوا5th May 2006, 10:00 PMکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند شيوا5th May 2006, 10:00 PMکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند salina16th July 2006, 09:36 PMکشتزار و کلاغ ها آخرین نقاشی ونسان ون گوگ است؛ پرندگان سیاه رو به آسمان در پروازند و منتقدان هنری این را به پیشگویی مرگ تعبیر کرده اند. ونسان در ۳۰ مارس ۱۸۵۳ متولد شد. کودکی را در روستای زادگاهش گذراند و همان جا به مدرسه رفت. در سال ۱۸۶۹ به استخدام گالری گوپیل در لاهه در آمد و در همین سال نامه نگاری با برادرش تئودور را آغاز کرد. این نامه نگاری که تا اواخر عمر ون گوگ ادامه داشت، مهمترین سند از زندگی و هنر ون گوگ به شمار می رود. در این نامه ها جزئیات ارزنده ای از تاثرات، رنج ها و دلمشغولی های نقاش بزرگ آمده است. ونسان همچنین نقطه نظرهایش درباره هنر و رنگ ها و تعبیر و تفسیر شخصی آثارش را به دقت برای برادرش شرح داده است. در سال ۱۸۷۲ ونسان به شعبه گالری در بروکسل منتقل شد و سال بعد به لندن عزیمت کرد. در پانسیونی زندگی می کرد که مدیر آن خانمی بود و خانم، دختری داشت. ونسان عاشق دخترک شد. برای خودش قصه ها بافت اما زمانی که تصمیم به ترک لندن داشت تازه متوجه شد که دختر از مدت ها قبل، نامزدی دارد. در سال ۱۸۷۴ به پاریس منتقل شد و دوباره به لندن بازگشت و سرانجام در سال ۱۸۷۶ از گالری گوپیل اخراج شد. پس از این تا دو سال بعد کوشش کرد که به عنوان مبلغ مذهبی آماده خدمت شود اما پیش از امتحان ورودی دانشکده الهیات آمستردام از این کار خسته شد و قید تحصیلات را زد. در سال ۱۸۷۹ سرانجام به آرزویش جامه عمل پوشاند و بدون تحصیلات رسمی به عنوان مبلغ مذهبی پذیرفته شد. ولی این کار نیز مدت زیادی دوام نیاورد. اولیای کلیسا بر این باور بودند که آقای ون گوگ با شیوه منحصر بفردش پایه خدمات کلیسایی را متزلزل می کند. اما ونسان کارش را رها نکرد و در روستایی به موعظه ادامه داد و در کنار آن نقاشی را با جدیت بیش تری پی گرفت. در سال ۱۸۸۱ با دختر خاله اش روبرو شد. زنی بیوه که تجربه ازدواج اول را از سر گذرانده و بیش از حد محتاط شده بود. ونسان به او دل بست اما دخترخاله به عشق او بی اعتنایی کرد و باز هم ونسان ماند و تنهایی اش. در ۱۸۸۲ به لاهه رفت و با زنی بدنام زندگی مشترکش را آغاز کرد. در همین سال علائم بیماری روانی در او ظاهر شد و به خانه پدری بازگشت. به اصرار برادرش نقاشی را از سر گرفت ولی با بی علاقگی و بدون هیچ امیدی به آینده اش در این هنر. در سال ۱۸۸۴ دختری به نام مارگو دلباخته ی شور و حرارت ونسان شد. ولی اقبال بد باز هم بر سر ونسان سایه افکند و این بار خانواده دختر با ازدواجشان مخالفت کردند. ونسان تصمیم گرفت خودش را مسموم کند ولی جان به در برد. سال ۱۸۸۵ سالی پرکار برای ونسان بود اما فوت پدر، او را در هم شکست. اگرچه پدرش شخصیت مورد علاقه اش نبود اما فقط نقاشی می توانست درد و رنجش را تسکین دهد. سرانجام در کلاس های آزاد نقاشی دانشگاه اسم نویسی کرد و چیزهای بدردخوری یاد گرفت. در ۱۸۸۶ به پاریس رفت و در آپارتمان برادرش اقامت گزید. در کلاس نقاشی کورمون با تولوز- لوترک آشنا شد. چندی بعد امیل برنار را ملاقات کرد و سرانجام آتلیه ای برای خودش دست و پا کرد. در این دوران امپرسیونیسم به بارورترین شاخه هنر نقاشی تبدیل شده بود و حضور ون گوگ در پایتخت هنری اروپا برای او راه دیگری باقی نمی گذاشت. در ۱۸۸۷ با گوگن و برنار به هم زد و روابطش با آن ها به تلخی گرائید. ولی همه این ها مانع برگزاری یک نمایشگاه مشترک از آثار نامدارترین نقاشان آن روز اروپا در رستورانی در پاریس نشد. پیش از این ونسان از منبت کاری ژاپنی و رنگ های زنده به کار رفته در آن شگفت زده شده بود. در سال ۱۸۸۸ ونسان« ژاپن» خود را یافت که جایی نبود جز « آرل». در این ایام ون گوگ بهترین دوره تولید هنری خود را پشت سر می گذاشت. سرانجام گوگن نیز به او پیوست و دو هنرمند پرتره های خود را با هم معاوضه کردند. با اوج گرفتن خلاقیت هنری در ون گوگ وضعیت روانی او هم به مخاطره افتاد. سرانجام وقتی دختر کوچولوی زیابیی به او گفت: چه گوش خوشگلی داری! ونسان در خانه گوشش را برید و داخل دستمالی گذاشت و برای دخترک آورد. در ۱۸۸۹ ونسان در پایان یک دوره کار خلاقه پربار در ماه مه به کمک برادرش در تیمارستان سنت رمی بستری شد. به او اجازه داده شد به همراه نگهبان و در فضای بیرون تیمارستان نقاشی کند. سال ۱۸۹۰ در نمایشگاه نقاشان مستقل یکی از کارهای رنگ و روغن ونسان به فروش رفت. در همین سال برادر ونسان ازدواج کرد و حاصل ازدواجش پسری بود که نام عمو را بر او گذاشتند. در اواخر ژوئیه دو نقاشی« زیر آسمان طوفانی» و « کشتزار و کلاغ ها» را کشید که امیدوار بود سلامتی و شفا در آنها تصویر شده باشد. هنگامی که کار تابلوی دوم پایان یافت، گلوله ای در ماتحت خودش شلیک کرد. بدن زخمی اش را به مهمان خانه ای کشاند. برای شام از اتاقش بیرون نیامد. مهمان خانه دار به اتاقش رفت و ونسان ون گوگ را خون آلود و در آستانه مرگ یافت. روز بعد برادرش خود را رساند اما دیر شده بود. آن قدر از بدن ونسان خون رفته بود که او به حالت بی حسی کامل درآمده بود. در حالی جهان ما را ترک کرد که دست در دست برادر مهربانش داشت و تبسمی بر لب. هفت ماه بعد برادرش نیز به او پیوست. سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3362]