واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
یا او یا هیچ کس(تدبیر بجای تهدید ) یا او یا هیچكس، فقط با همین یك نفر است كه میتوانم خوشبخت باشم . اگر با او ازدواج نكنم، هرقدر هم كه زندگی خوبی داشته باشم باز هم در حسرت و آرزوی او خواهم بود، اگر اجازه ندهید با او ازدواج كنم خودم را میكشم... اینها سخنان آشنایی است... دختر یا پسری كه با یك نگاه، دل باخته و عقل را به سفری دور و دراز فرستاده است، در آتش عشق و آرزوی وصال محبوبش میسوزد كه زندگی با او را رسیدن به اوج قله خوشبختی میداند و چشم بر هر چه جز فرونشاندن آتش درونش بسته است و پدر، مادر یا هر انسان پخته در كوره تجارب زندگی، دست حیرت ونگرانی بر پیشانی میساید و سرگشته كه چگونه بگوید:آنچه در پی آن هستی، نه واقعیت كه ساخته ذهن تو است كه عشقی اینگونه آتشین و داغ خوبیها را با خیال خود در معشوق میآفریند و با دوست داشتن حقیقی كه حاصل شناخت بوده وخوبیها را در محبوب میبیند فرسنگها فاصله دارد . همه دخترها و پسرهایی كه در آغاز جوانی با یكدیگر آشنا میشوند می پندارند كه آتش عشق همواره فروزان خواهد بود غافل از اینكه داغی آن عشق آتشین سرد خواهد شد اما پختگی مهر و محبتی كه ریشهاش آگاهی است هیچگاه رنگ خامی به خود نمیگیرد و میتوان با در پیش گرفتن رفتاری منطقی در زندگی مشترك دوست داشتن را سالهای سال تجربه كرد. اما اگر به هر دلیل آتش عشق از همان آغاز به سردی گرایید و زندگی را با بحران روبه رو كرد چه رفتاری را میتوان در پیش گرفت كه صحیح و منطقی باشد . به راستی خانوادهها هنگام گرفتار شدن فرزندان در چنین توفانهایی چه میكنند؟ یافتن پاسخ این پرسش چندان دشوار نیست. این توفان زدگان آنقدر حرف دارند كه پیش از جاری شدن پرسش از نگاه به كلامت، پاسخ میگویند. سارا 26ساله است و چند ماه پیش درگیر یكی از همان عشقهای كور آتشین شده. او صادقانه سفره پردرد دل را میگشاید : «فقط جذب ظاهرش شدم، هیچ شناختی از او نداشتم، پدرم این را میدانست و با صبوری و متانت زیادی با من برخورد كرد. به من گفت: نصیحت و تهدید فایدهای ندارد، گاهی سوختن نوك یك انگشت از خواندن هزار كتاب در وصف سوزندگی آتش، مفیدتر است. باید یكدیگر را بهتر بشناسید. چند ماهی با نظارت خانواده رفتوآمد كنید. احتیاجی نیست دوست و فامیل و آشنا را از شروع دوره نامزدی با خبر كنید. نظر واقعیات را پس از این دوره میشنوم. اگر پشیمان شدی شجاعانه و با صراحت و صداقت بگو، سرزنشت نخواهم كرد، تحسینت میكنم . پدرم برنامه سفری با همراهی خانوادهها ترتیب داد. او باور دارد كه آدمها در سفر بهتر خودشان را نشان میدهند. این چند ماه فرصت خوبی برای شناختن نامزدم بود و متوجه شدم كه او به شكلی غیرعادی خسیس است . خانواده نامزدم وقتی به سفر میروند، باتری ساعتها را در میآورند. باورتان میشود؟ هربار به من زنگ میزد، بدون سلام و احوال پرسی میگفت« یك زنگ به من بزن!» نمیخواست پول تلفن بدهد. یك روز به شكل اتفاقی متوجه شدم كه فهرستی از جهیزیه من تهیه كرده و جلوی اجناس قیمت گذاشته. از پدرم ممنونم كه فرصت شناختن او را به من داد، بعد از آن هم مرا پیش مشاور برد، میگفت: من هرچه بگویم به حساب مخالفت و لجاجت و نظر شخصیام میگذاری. مشاور بیطرف است . نظرش هم علمی است. ببین او چه میگوید. مشاور هم گفت: این آدم مانند درختی است كه كج رشد كرده و انتظار برای تغییر او بیهوده است. عمر و زندگیات را فدای چنین امید واهیای نكن.» از پدر سارا میپرسم: اگر دخترت بر این ازدواج پافشاری میكرد، چه میكردی؟ میگوید: « این احتمال كم بود، من با فرزندانم رابطه دوستانهای دارم، سعی میكنم با محبت و منطق با آنها كنار بیایم، ولی به هر حال جوانی است دیگر ... . خودم را آماده كرده بودم كه اگر چنین ازدواجی سرگرفت، حق طلاق و حضانت فرزند، ادامه تحصیل، داشتن شغل و انتخاب محل زندگی را به شكل قانونی برای او بگیرم. نمیخواستم مراسم عروسی مفصل و پرزرق و برقی داشته باشند، گاهی خاطره آب و رنگ و سروصدای همان مراسم، خصوصا در ذهن دیگران، زوج جوان را در تنگنا قرار میدهد. خجالت میكشند بگویند پشیمان شدهاند. به هر حال تاوان یك انتخاب اشتباه، هدردادن یك عمر نیست .» نمی توانم از ستایش پدر سارا خودداری كنم... و بیدرنگ به یاد رفتار خانوادههای دیگری میافتم كه درگیر توفان عشقهای آتشین فرزندان خود میشوند: عاقكردن، طرد و تهدید و محروم ساختن از ارث و مخالفتهای بیمنطقی كه تبدیل به كینه شده و هیزم آتش اختلاف زن و شوهر جوان میشود، برپا كردن جشنهای پرهزینه با وجود بیمیلی به ورود عروس یا داماد تازه به خانواده و تنها به خاطر آنچه، آبرو میخوانندش و از همه تلختر، با زبان و نگاه و رفتار به او گفتن كه «یادت باشد. كاری است كه خودت كردهای.» این تهدید موجب میشود زن و شوهر جوان هنگام روبهرو شدن با مشكلات، راه مشورت و كمك گرفتن از خانوادهها را بسته ببینند . گاه چنین زوجهایی پس از تجربه چند سال زندگی با یكدیگر و پیمودن راههای گوناگون برای رسیدن به تفاهم و زندگی بهتر، به بن بست میرسند، اما بهدلیل ترس و نگرانی و دوری از نگاه سرزنشگر و تكرار خط و نشان كشیدنهای خانواده و تلخی شنیدن عبارت:«من كه گفتم» از زبان پدر و مادر به زندگی فرسایشی و پرتنش ادامه میدهند و یا به ناچار گرفتار جداییهای دیر هنگام میشوند؛ جداییهایی آنقدر دیر كه فرصت دوباره ساختن را از آنها میگیرد . با خود میگویم: آیا پدر سارا الگوی مناسبی برای خانوادهها نیست؟ منبع: نقل از سایت صنعت نفت ارسال توسط کاربر محترم سایت : monaaa /ع
#اجتماعی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 473]