تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 8 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس از حرام دورى كند، خداوند به جاى آن عبادتى كه او را شاد كند نصيبش مى‏گردا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1846032705




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بنجامين گامپ تراپي


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
بنجامين گامپ تراپي
بنجامين گامپ تراپي   نويسنده:امير قادري   نكته اول؛ فراهم كردن مقدمات اين پرونده و اين مقاله در ييلاق گذشت؛ اوايل بهار، وقتي هوا دم به دقيقه تغيير مي‌كرد. از آفتاب به ابر. از هواي آرام به باران، و بعد اين تغيير گاهي آن قدر تند مي شد كه هنوز هوا ابري نشده، باران مي‌گرفت. آفتاب و قطره هاي آب هم‌زمان. هر لحظه براي خودش. مورد عجيب بنجامين باتن را تازه ديده بودم و داشتم فكر مي‌كردم چي مي شد اگر مي توانستم هر كدام از لحظه ها را براي خودش زندگي كنم. آفتاب براي آفتاب. باران براي باران. بي فكرِ قبل و بعدش. نكته دوم؛ اينگريد برگمن روزي روزگاري گفت: چه خوب كه ما و دوستان مان، همه با هم پير مي شويم. نكته سوم؛ اين صحنه از فارست گامپ برايم كل حكمت زندگي بوده، وقتي وسط داستان، يك روز صبح از خواب بيدار شد. در ايوان خانه اش نشست و به جاده خيره شد. بعد به نظرش رسيد كه بايد شروع كند به دويدن. دويدن براي دويدن. مي پرسيد چرا؟ همه نكته اش همين است. بعد به هدفش هم رسيد. هدفش چي بود؟ همه نكته اش همين است. نكته چهارم؛ تازگي ها عكسي پخش شده در اينترنت، بسيار طولاني. به طول صد متر. اثر سايمن هاگزبرگ. آقاي عكاس كنار پلي در برلين ايستاده و به صورتي اتفاقي از 178 آدمي كه از آن جا عبور مي‌كرده اند. عكس گرفته و بعد همه اين عكس ها را كنار يكديگر قرار داده است. هر كدام از آدم ها در حس و حالي، در حال و هوايي، مخصوص خودش. مربوط به آن «لحظه». لحظه اي كه در زندگي هيچ كدام شان تكرار نخواهد شد. نكته پنجم؛ مراسم گلدن گلوب 2009 بود و ميزها را چيده بودند مثل هميشه جلوي سن. هركسي با همراهش بود. با هم دندانش. با همكارش، دوستش و خانواده اش. ديويد فينچر و رايك راث هم دعوت بودند و همين طور كه نامزدها و برنده ها را انتخاب مي‌كردند و مراسم پيش مي رفت. دوربين راث و فينچر را نشان مي‌داد كه تنها كنار هم نشسته بودند و دور از هياهو جايزه گرفتن بقيه را نگاه مي‌كردند. احساس مي‌كرديد زمين اين جا سنگين تر است. به نظر مي رسيد آن دو هيكل بزرگ با لباس هاي تيره، دو غول اند كه حاصل هم نشيني شان... داستان داستان اصلي مورد اقتباس مورد عجيب بنجامين باتن اثر اسكات فيتزجرالد را اگر بخوانيد، مي بينيد كه تقريباً هيچ ربطي به فيلم نامه اريك راث ندارد؛ بجز ايده مركزي: داستان مردي كه عوض پير شدن، جوان مي شود. امكان بسيار مناسبي براي يك نويسنده تا از مفهوم هميشگي گذشت زمان در يك داستان آشنايي زدايي كند. تغييرش بدهد. اريك راث مرد اقتباس است. چه وقتي رمان غريب وبنستون گروم را به فيلم نامه فارست گامپ (رابرت زمكيس) تبديل مي‌كند، و چه هنگامي كه در نفوذي مايكل مان، از يك مقاله افشاگرانه ژورناليستي، يك تريلر نفس‌گير بيرون مي‌كشد. حالا او ايده مركز داستان فيتزجرالد را گرفته بر اساس آن داستاني را تعريف كرده كه خودش دوست داشته. ايده فيتزجرالد (كه مي‌گويند اصلش باز متعلق به مارك تواين بوده) آن قدر گردن كلفت هست كه البته ساختمان كلي داستان را تحت تأثير قرار دهد. اما اگر فيلم نامه حاصل از آن را بگذاريد كنار فارست گامپ، متوجه مي شويد كه با همه مخلوقات يك نويسنده روبه‌رو هستيد. گروم و فيتز جرالد به جاي خود، راث دنياي خودش را به هردو قصه تحميل كرده است. جهان راث (كه به شكل غيرمستقيم در تريلرهاي سياسي شاهكارش مثل نفوذي و چوپان خوب و مونيخ عرضه مي‌شود) در اين دو فيلم آشكارا وجود دارد. جهاني كه مي‌شود با آن زندگي كرد. مي توانيد در زندگي به كارش ببريد. مي شود روز را به شب رساند و در مواجهه با هر اتفاقي، از خود پرسيد اگر بنجامين جاي من مي‌بود چه مي‌كرد؟ اين مقاله با چنين رويكردي نوشته شده، مي توانيد اسمش را بگذاريد نقد فيلم يا هر چي. فقدان هر جا فرصتش پيش آمد درباره فارست گامپ هم صحبت مي‌كنيم، اين جا اما اول با فيلم تازه‌تر طرفيم. با مورد عجيب بنجامين باتن كه راث در مسير ساختن آن، دو همراه بزرگ ديگر هم داشته است: ديويد فينچر و براد پيت. اين فيلمي است كه با زندگي سازندگانش گره خورده است. راث در دوران نوشتن اين فيلم نامه پدر و مادرش را از دست داد و فينچر پدرش را. سازندگان چنين فيلمي بايد تجربه فقدان و از دست رفتن نزديكان‌شان را در بالاترين سطح داشته باشند تا بتوانند چنين محصولي توليد كنند. چه مورد عجيب بنجامين باتن و چه فارست گامپ، درباره دو چالش مهم زندگي همه ما هستند: يكي مرگ و ديگري تنهايي. هر دو فيلم پيشنهادهاي اريك راث هستند در اين باره كه با مرگ و تنهايي چه جور كنار بياييم. سرنوشت هر دو فيلم هاي سرنوشت‌گرايي هستند. ايده اصلي بنجامين باتن اين است: زندگي هر آدمي مثل يك قصه است، يا كه هر آدمي قصه زندگي خودش را دارد. اين قصه را روايت مي‌كند و تمام. هم در فارست گامپ و هم در بنجامين باتن، شخصيت هاي اصلي به قامت دو راوي درمي‌آيند كه داستان شخصيت هاي پرشمار هر كدام از اين فيلم ها را روايت مي‌كنند. هر دو فيلم پر از مرگ شخصيت هايي هستند كه داستان زندگي شان توسط فارست و بنجامين براي تماشاگر تعريف مي شود. در بنجامين باتن مثلاً تعدادي از اين شخصيت ها از اين قرارند: اليزابت، نخستين زني كه طعم همراهي را به بنجامين مي چشاند و آرزويش اين است كه كانال سوئز را شنا كند. دنيس اسميت، يك چروكي اصيل و تك تيراندز است. پلزنت كرتيس كه در جنگ مرد و همه پولش را براي زنش گذاشت. تامس باتن، پدر بنجامين كه دكمه دوست داشت و كنار دريا مردن را. كوييني، مادر خوانده سياه‌پوست بنجامين كه به‌ش ايمان داشت و بزرگش كرد. ديزي، كه دوست داشت يك بالرين معروف شود و پايش شكست و عشق بنجامين شد. خانم واگنر كه پيانو مي زد. كشيشي كه به بنجامين توان راه رفتن داد و در همان حال قلبش گرفت و افتاد و از دست رفت. آقاي اوتي كه پنج تا همسر داشت. خانم فولر كه براي بنجامين و ديزي داستان تعريف مي‌كرد. آقاي دابز كه چند بار رعد و برق به‌ش زده بود. كاپيتان مايك كه مي خواست نقاش شود، اما سر از دريا درآورده بود و وقتي گلوله خورد، ناراحت بود كه چرا پوستش كه رويش نقاشي خالكوبي كرده بود، پاره پاره شده است. فارست هم روايت هاي خودش را از زندگي آدم هاي دوروبرش دارد. از سرباز سياه پوستي كه مي‌دانسته صيد ميگو چه درآمدي دارد تا افسر ارتشي كه دو پايش را از دست مي‌دهد. در هر دو فيلم داستان زندگي اين شخصيت ها جوري روايت مي شود. كه انگار اول و آخرشان كاملاً معلوم است. سرنوشت همه اين آدم ها از قبل معلوم است و فارست و بنجامين تنها دارند تعريف شان مي‌كنند. انگار تا قصه هركدام از اين آدم ها تمام نشود، امكان ندارد كه بميرند. به روايت هاي آرام بنجامين و فارست گوش مي‌دهيم و از خودمان مي پرسيم داستان زندگي خود ما چيست؟ چه قدرش رفته و چه قدر مانده؟ به روايتش كمك كرده ايم يا به تأخيرش انداخته ايم؟ جايي از مورد عجيب بنجامين باتن، كيت بلانشت رسماً از كلمه «قسمت» استفاده مي كند و نه حتي معادل انگليسي اش. انتظار پس بنجامين و فارست به ما ياد مي‌دهند كه بنشينيم و در انتظار قصه‌مان بمانيم. و در قاموس هر دو فيلم، اين به معناي دست روي دست گذاشتن نيست. در بنجامين باتن مي شنويم كه: «يا تغيير مي‌كني يا همين طور مي ماني.» اما فارست و بنجامين به دنيا فرصت مي‌دهند كه رد پايش را بر زندگي آن ها بگذارد. منتظر حوادث مي مانند و با آن ها همراه مي شوند. همين است كه به مقام ناظر و راوي مي رسند. وقتي قرار است بدوند مي‌دوند و وقتي قرار است بايستند مي‌ايستند. همراه با گذر زمان تغيير مي‌كنند و در مسير روايت قصه زندگي شان خللي ايجاد نمي‌كنند. بنجامين وقتي مادرش مي ميرد، خاكش مي كند و وقتي كاپيتان مايك دنبال داوطلب مي‌گردد، همراهش مي رود، چه براي كار و چه براي جنگ. ميان تقدير و اراده، اين طوري تعادل و هماهنگي ايجاد مي‌شود. آن ها كمك مي‌كنند تا داستان زندگي شان روايت شود. به قول مادر فارست: «زندگي مثل يه جعبه شكلاته كه نمي‌دوني توش چيه.» و به قول مادر بنجامين: «هيچ وقت نمي دوني چي در انتظارته.» و فارست و بنجامين پي هر حادثه اي كه براي شان رخ مي‌دهد مي‌روند. در فارست گامپ، يك مرد راكت را مي‌دهد دست فارست و يادش مي‌دهد كه: «راز بازي اينه كه نتيجه‌اش برات مهم نباشه. چشمت فقط بايد دنبال توپ باشه.» و همه‌اش همين است. اين طوري همان جايي مي روي كه بايد بروي. و فارست قهرمان پينگ پنگ مي شود و سفير صلح كشورش. پذيرايي به اين ترتيب فارست و بنجامين به مرحله پذيرا بودن مي رسند. جلوي حوادث را نمي‌گيرند و خوب و بد زندگي را با آغازش باز تجربه مي‌كنند. بنجامين مي‌داند كه زياد در كنار فرزندش نخواهد ماند و فارست مي فهمد كه جني خواهد مرد. اما مي پذيرند و مي كوشند تا ته‌اش بروند. كه زندگي در آن لحظه را با تمام وجود تجربه كنند. زني كه دوست دارند، بارها ازشان خداحافظي مي‌كند و آن ها مي پذيرند و منتظر مي مانند و در فاصله هردو خداحافظي، اگر شانسي ديگر به شان رو آورد، ازش استفاده مي‌كنند. چون لابد اين هم بخش ديگري از داستان شان است. زندگي شان تشكيل شده از لحظه هاي از پيش نوشته شده،‌ و حالا آن‌ها هستند كه به باروري و تبلور هر كدام از اين لحظه‌ها كمك كنند يا در مبارزه اي بي حاصل وقوع شان را به تأخير بيندازند. هر چيزي را وقتي است و دوره اي. آن‌ها اقدام مي كنند و منتظر نتيجه‌اش مي نشينند. يك بار ديزي از بنجامين مي‌پرسد كه فلان اتفاق زندگي‌اش به كجا رسيد؟ و بنجامين پاسخ مي‌دهد: «دوره اش رو گذروند.» ايده بنجامين اين است: «زندگي هر آدم با فرصت هاش تعريف مي شه، حتي اون فرصت هايي كه از دست‌شون مي‌ده.» پس زندگي در گذر است. اما هر اتفاقي بايد در لحظه خودش بيفتد. نه زودتر و نه ديرتر. اگر آماده حوادث تازه نباشي يا در حوادثي كه برايت اتفاق افتاده‌اند، بيش از اندازه بيفتي و گير كني، نظم روزگار به هم مي ريزد. راز اطاعت جذاب فارست و بنجامين در همين است. آن ها فعال ترين آدم هاي داستان شان اند و در عين حال منفعل ترين شان. كاري كه پيش مي‌آيد بايد انجام دهند. بعدش ديگر با خداست. پس اتفاق ها در زندگي شان در لحظه اي كه بايد، مي افتد. ديزي به بنجامين مي گويد خوش حال است كه در 26 سالگي ديزي به هم نرسيده اند كه او هنوز جوان و خام بود. اين اتفاق هم بايد در لحظه خودش مي‌افتاد. به قول بنجامين: « زندگي اون قدرها هم پيچيده نبود. اگه چيزي رو مي‌خواي، خب بايد دنبالش بگردي.» و منتظر بماني كه وقتش و لحظه اش برسد. شرطش اين است كه براي رسيدن به اين هدف، بايد از ميدان قصه پا بيرون نگذاري: «براي چيزي كه ارزشش رو داره، هيچ وقت دير نيست.» شكل مقابل زندگي فارست و بنجامين، در هردو قصه، زن هاي زندگي شان هستند: جني و ديزي. اين دو نفر در مسيري خلاف زمان و خلاف قصه زندگي شان عمل مي‌كنند. سعي و كوشش‌شان بيش‌تر صرف ايستادن در برابر زمان و خدشه وارد كردن به مسير زندگي‌شان مي‌شود تا اين كه به هدف نزديك ترشان كند. اما بنجامين و فارست منتظر مي مانند تا زن ها برگردند. و زن ها مي‌دانند كه هر وقت سرشان به سنگ خورد، فارست و بنجامين آماده و منتطر آن ها هستند. خانه تام هنكس يك بار در توصيف شخصيت فارست، اين جمله ساده معركه را گفته بود كه: «فارست به سه چيز اعتقاد دارد: خدا، مادرش و جني.» و به اين ايمان هيچ خدشه اي وارد نمي‌شود. هم فارست و هم بنجامين براي تحمل درد و رنج حاصل از گام زدن پا به پا با زمان و تغييراتش، احتياج به يك تكيه گاه دارند كه «خانه» است و مادري كه هميشه آن جا منتظرشان است. موتيف هاي فارست و بنجامين، يكي قال گذاشته شدن شان توسط محبوب شان، و يكي بازگشت به خانه است. بعد از اين كه يك مسئوليت ديگر را از سرگذرانده اند، براي شركت در حادثه ديگري كه تقدير پيش پاي‌شان گذاشته، فرمان قبول و بعد اجرا صادر كرده اند و حال بار ديگر بايد به سوي خانه بازگردند. جايي كه مادر منتظرشان است. تا وقت حادثه بعدي برسد. براي رفتن، هميشه بايد جايي براي بازگشت باشد. بنجامين اعتقاد دارد: «برگشتن به خونه خيلي جالبه. هميشه همون بو رو داره. هميشه همون حس رو به آدم مي‌ده. بعد ناگهان متوجه مي‌شي اون چيزي كه تغيير كرده، خود تويي.» لحظه و در اين نوع از زندگي، لحظه ها قدر و قيمت پيدا مي‌كنند. اين همه دارايي قهرمان است. لحظه اي كه در آن زندگي مي‌كند. چون خودش را در اختيار زندگي قرار داده و حالا معلوم نيست كه چند لحظه ديگر چه اتفاقي مي‌افتد. آفتاب خواهد بود يا باران خواهد باريد. هر كدام از اين لحظه ها فرصت ديگري هستند. اليزابت به بنجامين كه مثل هر مورد ديگري، به دعوت شام او هم پاسخ مثبت داده (انگار اگر زندگي به جاي اليزابت در اين لحظه كاپيتان مايك را سر راهش قرار داده بود تا به جنگ بروند هم بله مي گفت) توصيه مي‌كند كه خاويارش را زود قورت ندهد. مزه‌اش كند تا هدر نرود. اين طوري است كه ديزي پيش بنجامين اقرار مي‌كند كه: «از تك تك لحظه هايي كه با تو بودم لذت بردم.» فارست و بنجامين، عصاره هر لحظه را بيرون مي‌كشند. چون مي دانند اين لظحه با تمام مختصاتش تكرارنشدني است و بايد حداكثر استفاده را از موقعيتي كه برايشان ساخته شده، ببرند. به‌خصوص در مورد بنجامين كه همه چيز فرق مي‌كند. زندگي او نسبت به آدم هاي اطرافش با سرعتي دو برابر مي‌گذرد. او با جوان شدن و ديزي با پير شدن، فرصت با هم بودن را از دست مي‌دهند. زندگي آن ها در دو برادر زماني موازي تعريف نمي شود. دو بردار متقابل‌اند كه سرعت شان باهم جمع مي شود. پس لحظه ها با سرعت بيش تري از بين مي روند. بنجامين مي‌گويد: « توي اين فكرم كه چه طور هيچ چيزي دوام نداره.» و در شرايط قصه ما، اين لحظه هاي زيبا، دوامش كم‌تر هم هست، و البته زيبايي‌اش بيش‌تر. گفتيم كه هر دو در لحظه‌اي كه بايد، نه ديرتر و نه زودتر، به هم رسيده اند و اين لحظه ها هم كه با سرعت دارند پرپر مي‌شوند. پس بنجامين باز در مقام يك ناظر فعال، تنها بايد از فرصتي كه در اختيارش گذارده شده. بيش‌ترين استفاه را بكند. بايد به هيچ چيز ديگري جز آن لحظه فكر نكند. اين جوري است كه بنجامين با ديزي قرار مي‌گذارد: «به خودمون قول داديم كه اسير روزمرگي نشيم. كه در يك لحظه مشخص نخوابيم و در يك لحظه مشخص پا نشيم.». حالا و در چنين شرايطي، هر لحظه قدر و معناي خاص خودش را پيدا مي‌كند. حتي يك اتوبوس سوار شدن يا شام خوردن. اين ها همه لحظه هاي شگفت انگيزي است كه در دل زندگي روزمره اتفاق مي‌افتد. چند سال قبل گفت‌وگويي خواندم با جيم جارموش كه گفته بود فلسفه زندگي اش اين است كه در لحظه زندگي كند و بعد اضافه كرده بود كه خدا مي‌داند اين چه كار سختي است. صورت بنجامين، وقتي از شدت جواني ديگر قادر به ماندن با ديزي و پسرش نيست، آن سر صبحي كه وسايلش را برداشته برود پي كارش، همه تنهايي جهان را بازتاب مي‌دهد. حتي بنجامين هم نتوانسته رنج گذر زمان را هضم كند. «و در اون لحظه فهميديم كه هيچ كدوم از ما براي ابد كامل نيستيم.» براد پيت در اين صحنه فوق العاده است و فينچر اين لحظه را هم گذرا و بي هيچ تأكيدي كارگرداني كرده است. اين فقط يك لحظه ديگر است. جواني اما اين جوان شدن مدام، جدا از كاركرد روايي و دراماتيكش، حاصل اين نوع زندگي در لحظه است. وقتي خودت را در اختيار زمان مي‌گذاري و تمام فرصت ها و ناكامي هايش را بي هيچ مانعي در آغوش مي‌كشي. هنري فورد گفته: مسأله اصلي، جوان نگه داشتن ذهن است، و ايده مركزي داستان فيتزجرالد به راث فرصت مي‌دهد تا اين جوان شدن ذهن را جلوه بيروني هم ببخشد. اين داستان مردي است كه همراه با زمان حركت مي‌كند و زمان هم به او امكان جوان شدن مي‌دهد. حالا و به پاداش اين درك تمام عيار لحظه، براي يك بار هم كه شده، زمان بر ضد خودش عمل مي‌كند. آن قدر كه به آن تصوير درجه يك فيلم مي رسيم. شايد مهم ترين لحظه سينمايي سال. وقتي ديزي پيرزن، كودكي را در آغوش گرفته كه عمري عاشق هم بوده اند و حالا كودك، هر چند آن لحظه ها را به كمال گذرانده، اما آرام و معصوم هيچ چيز از آن دوران با خود ندارد. اما ديزي كه مثل ما يك انسان معمولي است، اكنون زن پيري شده كه بار سنگين خاطرات را بر دوش كشيده است. خالق اريك راث در مقام فيلم‌نامه‌نويس اين شانس را داشته كه دو متن شاهكارش، گير دو كارگردان خوب بيفتد. فيلم سازان بزرگي كه وقتي چنين داستان هاي غريبي با طعم و بويي از رئاليسم جادويي گيرشان افتاده، جاي اين كه به نمايش توانايي شان در خلق تصاويري فانتزي فكر كنند، كنار مي‌كشند و تمام توان‌شان را به خرج مي‌دهند تا اين داستان هاي غريب را براي تماشاگرشان باورپذير كنند. هردو فيلم هايي هستند كه به دليل استفاده شان از جلوه هاي ويژه معروف‌اند، اما اين جلوه هاي ويژه را صرف جلوه واقعي بخشيدن به داستان كرده‌اند. كه مثلاً پيرمرد بنجامين باتن، واقعاً پيرمرد به نظر برسد، و كوه ها و جنگل‌ها و دشت‌هاي فارست گامپ، وقت دويدنش، خوش رنگ از آب دربيايند. كارگرداني فينچر كه اصلاً جلوه درجه يكي از يك كارگرداني پر از وسواس و در عين حال خاشعانه و فوق العاده پر از اعتماد به نفس است. فينچر بهترين راه روايت هر «لحظه» را پيدا مي‌كند، و درست مثل قهرمانش، بي اين كه با اصرار و تأكيد زياد بخواهد آن لحظه را خراب كند، به نتيجه مي‌رساندش. از طريق انتخاب بهترين اندازه براي نماها، زاويه چهره آدم ها براي بيان يك ديالوگ يا القاي يك احساس و ريتم عبور و مرور در صحنه. راهي كه فينچر براي القاي احساس هر صحنه مي‌يابد، ساده‌ترين و مؤثرترين است. دقيقاً همان چيزي كه لازم است. نه بيش‌تر و نه كم‌تر. تصوير يك وداع با يك نماي صورت و القاي يك جنگ با نمايش چند تا تير. مديون فينچر هستيم به خصوص به خاطر دو قوت قلبي كه در آغاز هزاره سوم به سينما و به ما مي‌دهد: اين كه هنوز مي‌شود ملودرام ساخت و اين كه هنوز مي‌شود يك مادرِ جان فوردي خلق كرد، با بازي تاراجي پي هنسن، به جاي مثلاً جين دارول. مثل هر فيلم ديگرش، با خلق مورد عجيب بنجامين باتن، فينچر راه تازه‌اي براي تأثيرگذاري بر تماشاگرش پيدا مي‌كند. مسيري كه ربط چنداني به كارش در زودياك و باشگاه مشت زني و هفت ندارد. اما مشكل هر دو فيلم، هم فارست گامپ و هم بنجامين باتن اين است كه دير راه مي‌افتند. كه تأثير اصلي شان را در يك سوم نهايي بر تماشاگر مي‌گذارند. درست مثل قهرمانان‌شان كه براي رسيدن به لحظه جواني، يك عمر تجربه لازم دارند. كلاسيك فارست گامپ كه از آزمون زمان سربلند بيرون آمده، روزبه‌روز به فيلم محبوب‌تر و ديده شده‌تر و قابل ارجاع‌تري تبديل مي‌شود (اعضاي يك انجمن اينترنتي برايش مسابقه‌اي طراحي كرده‌اند؛ مسابقه فارست گامپ شناسي)، درباره بنجامين باتن هم خدمت‌تان عرض كنم همين طور خواهد شد. شايد در دانشگاه‌ها تدريس نشود. شايد در كتاب هاي تاريخ سينما بخشي را به آن اختصاص ندهند. اما مكان رفيعي، نه فقط در قلب عاشقان سينما، كه در ميان عامه مردم خواهد يافت. مردمي كه در تمام عمرشان با عشق و مرگ روبه‌رو شده‌اند. كه با تمام وجود، تنهايي و ترس و ترديد از مواجهه با مرگ را تجربه كرده‌اند. كه پي راهي براي قابل تحمل كردن زندگي و در قدم بعد، بارور كردن و به ثمر رسيدنش مي‌گردند. كه در رؤياي جواني ابدي به سر مي‌برند و فقدان عزيزترين آدم هاي زندگي شان را تجربه مي‌كنند. اگر ديگر محصولات دو غول مورد احترام ما، از چوپان خوب و مونيخ تا باشگاه مشت زني و هفت و زودياك، به كالت هايي ارزش‌مند و غيرقابل قيمت گذاري براي عشاق روشنفكر سينما تبديل شده‌اند، اما مورد عجيب بنجامين باتن جاي ديگري ايستاده است. اين مي‌تواند يك سؤال روزمره باشد: من چه قدر«بنجامين»ام؟ شما چه طور؟ مرگ راستي يادم رفت آن تابلوي صد متري آقاي سايمن هاگزبرگ را براي‌تان بگويم، همان تابلويي كه از 178 آدمي كه از مقابل پلي در برلين عبور كرده‌اند تشكيل شده. وقتي يك لحظه ظاهراً معمولي از عمرشان را تجربه مي‌كرده اند. هاگزبرگ اسم تابلويش را گذاشته: همه مي‌ميريم. منبع:ماهنامه سينمايي فيلم ش 395  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1653]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن