واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
لطايفي درباره ي علم نقل است دو اميرزاده بودند در مصر. يکي علم آموخت و ديگري مال اندوخت و در نهايت، يکي دانشمند بزرگ عصر خود گشت و ديگري عزيز مصر شد. برادري که توانگر شده بود، به برادر دانشمند و تنگ دست خود نظر کرد و گفت: من به سلطنت رسيدم و تو همچنان در فقر هستي. بردارش پاسخ داد: اي برادر! مي بايد بيشتر شکر نعمت کنم؛ زيرا من به علم؛ يعني ميراث پيامبران دست يافتم و تو به سلطنت؛ يعني ميراث فرعون و هامان که پادشاه مصر بودند. (1) شخصي از پيري فرزانه طلب حکمت و موعظه کرد. گفت: بدان که چهار چيز از چهار چيز سير نمي شود؛ زمين از آب، چشم از ديدن، گوش از شنيدن و طالب علم از علم (2) از حکيمي پرسيدند: فضيلت علم بر مال چيست؟ گفت: علم در آخرت باعث نجات و رستگاري است و مال باعث عذاب و گرفتاري. فايده ي ديگر آن است که اگر عالمي از اموال دنيا چيزي نداشته باشد، به وسيله ي علم خود مي تواند مالي به دست آورد، ولي جاهل اين گونه نيست. (3) گويند شخصي از سقراط حکيم طلب پندي حکيمانه کرد. او چنين پاسخ گفت: جامعه وقتي فرزانگي و سعادت مي يابد که مطالعه کار روزانه اش باشد. (4) گويند: ابو هاشم جبايي پسري داشت به نام ابوعلي که بر خلاف پدر از علم بي بهره بود و تنها به نام و شهرت پدر اکتفا مي کرد. اين پسر روزي به مجلس صاحب بن عباد آمد. صاحب به گمان اينکه وي همچون پدرش اهل فضل است، او را در صدر مجلس نشاند و در احترامش کوشيد. آنگاه از وي مسئله اي پرسيد. ابوعي مضطرب شد و در جواب گفت: «نمي دانم نيمي از علم است». صاحب گفت: فرزند من! تو راست مي گويي، ولي پدرت که به ديگران تقدم يافت و در صدر مجلس مي نشست، از برکت آن نيمه ي ديگر بود، نه اين نيمه اي که تو دستاويز خويش ساخته اي. (5) نقل است حکيمي به فرزندش گفت: اي پسرکم! دانش را از دهان مردان علم بگير! چون آن ها بهترين شنيده هاي خود را مي نويسند و بهترين نوشته هاي خود را به خاطر مي سپارند و بهترين محفوظات خود را بيان مي دارند. (6) شخصي از ويکتور هوگو پرسيد: خوشبخت کيست؟ گفت: کسي است که به يکي از اين دو چيز دسترسي دارد يا کتاب هاي خوب، يا دوستاني که اهل کتاب باشند. (7) شخصي از شوپنهاور موعظه خواست. او چنين گفت: کتاب، آيينه ي روح خواننده و نيز نويسنده است. عمر گران بهاتر از آن است که انسان آن را در خواندن کتاب هاي پوچ صرف کند. (8) به حکيمي گفتند: حد آموزش چيست و از چه وقت بايد آموخت؟ گفت: به اندازه ي حيات. (9) شخصي، دانشمندي را به خواب ديد. پرسيد: بهترين اعمال در دنيا چيست؟ گفت: هيچ عملي بهتر از علم و هيچ درجه اي بالاتر از درجه ي عالم نباشد و به همين دليل، علماي دين را چند درجه بالاتر از دنيا، مرتبه و شرافت و وراثت دادند در آخرت و درجه هاي آن ها از درجه هاي دنيا برتر است که فرمود: «و للاخره اکبر درجات و اکبر تفضيلاً؛ قطعاً درجات آخرت و برتري آن بزرگ تر و بيشتر است». (اسراء: 21) چنان که دانشمن.د در دنيا به منزل هاي طاعت و عبادت و کشف حقيقت از عامه مردم برتر است، فردا هم [منزلش] در بهشت از منزل بهشتيان برتر و بالاتر است. (10) شاگردي از استاد خود پرسيد: چه چيز هيبت انسان را مي برد؟ حکيم گفت: طمع.پرسيد: در اين جهان، که بيگانه است؟ گفت: آن که نادان تر است. پرسيد: در اين جهان چه کسي نيک بخت تر است؟ گفت: آن که کردار به سخاوت بيارايد. پرسيد: از علم آموختن چه يابم؟ گفت: اگر بزرگي، نامدار شوي و اگر درويشي، توانا گردي. (11) از بزرگ مهر پرسيدند: چرا معلم خود را بيشتر از پدر احترام مي کني؟ گفت: زيرا پدر، مرا از عالم ملکوت به زمين آورد و استاد، مرا از زمين به آسمان برده است. (12) از امام محمد غزالي پرسيدند: چگونه به اين منزلت رسيدي؟ گفت: هر چه ندانستم، از پرسيدنش ننگ نداشتم. (13) حکيمي گويد: هرگاه به دانشي دست يافتي، نور علم را به تيرگي گناهان، خاموش مساز؛ که در آن روز که دانشمندان به نور دانش خويش راه مي سپرند، تو در تاريکي مي ماني. (14) بزرگي گفته است: خودداري مردم از آموختن دانش از آن روست که مي بينند، آن که علم آموخته است، از آن [علمش]، کمترين سودي نمي برد. (15) از حکيمي سؤال شد فضيلت علم بر مال چيست؟ گفت: اول آنکه به خاطر شرافت علم است که پاشادهان به دانشمندان احترام مي گذارند و رعايت حال ايشان را مي کنند، اما حال ثروتمندان به عکس اين است؛ زيرا آن ها براي حفظ ثروت خود، به خدمت پاشادهان مي پردازند. دوم آنکه دانشمندان به وسيله ي علم از بيشتر بلا ها در امان هستند، ولي ثروتمندان هم مال و هم جانشان در معرض آفت و خطر قرار دارد. سوم آنکه اگر در مال اسراف شود به نابودي خواهد انجاميد، ولي احوال علم به عکس اين است؛ زيرا هر چه بيشتر به ديگران بدهد هيچ کم نشود، بلکه زيادتر شود. چهارم آنکه اگر حادثه اي پيش آيد و مال از بين برود، صاحب مال درويش و بيچاره مي گردد و هر چه رنج و سختي در راه به دست آوردن مال برده است همه ضايع شود، ولي علم هيچ گاه از عالم جدا نمي گردد و اگر همه ي دنيا جمع شوند تا يک مسئله را از ذهن عالم محو کنند، نمي توانند. (16) بزرگي گفت: دانش، کسي را حاصل نشود مگر آنکه دکان خويش ويران کند و دوستان را رها سازد و از وطن خويش دور شود و آموختن را غنيمت داند. (17) به اسکندر گفتند: «چرا تعظيم معلم، بيش از پدر خود گفتي؟» گفت: «پدر سبب حيات فاني من است و معلم سبب حيات باقي من». (18) پي نوشت: 1. محمد رضا اکبري، لطيفه هاي آموزنده ي تاريخ، ص 118. 2. کاظم مقدم، هزار و يک مطلب خواندني، ص 150، (با اندکي دخل و تصرف) 3. علي اکبر احمدي داراني، اندرز حاکمانه، ص 23. (با اندکي دخل و تصرف) 4. ش - لامعي، حکايت ها و لطيفه هاي فرهنگي، ص 28. (با اندکي دخل و تصرف) 5. همان، ص 73. 6. شيخ بهايي، کشکول، ترجمه: عزيزالله کاسب، ص 293. (با اندکي دخل و تصرف) 7. حکايت ها و لطيفه هاي فرهنگي، ص 28. (با اندکي دخل و تصرف) 8. همان، ص 29. (با اندکي دخل و تصرف) 9. علي اصغر حلبي، خواندني هاي ادب فارسي، ص 104. 10. جليل طيبات، حکمت ها و حکايت ها، ص 86. 11. شعبان علي لامعي، حکايات برگزيده، ص 35. 12. محمد تقي عطارنژاد، کشکول عطار، ص 26. 13. حسين ديلمي، حکايت و حکمت، ص 117. 14. کشکول، ص 177. 15. همان، ص 199. 16. اندرز حاکمانه، صص 22 و 23. (با اندکي دخل و تصرف) 17. کشکول، ص 311. 18. راغب اصفهاني، نوادر، ترجمه: محمد صالح قزويني، ص 14. منبع: گلبرگ جوان، شماره ي 113
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3336]