تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 22 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):همان گونه كه قوام جسم، تنها به جانِ زنده است، قوام ديندارى هم تنها به نيّت پ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1840674725




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

عاشقانه ‌های زیبای یک پیامبر


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:


زندگی پیامبر(ص) و حضرت خدیجه(ع)؛
عاشقانه ‌های زیبای یک پیامبر
یا رسول ال‍له! مرا ببخش که «خدیجه» ی خوبی برای تو نبودم و در حقّت کوتاهی کردم.



رسول اکرم صلی الله علیه و آله: رمضان ماهى است كه ابتدايش رحمت است و ميانه ‏اش مغفرت و پايانش اجابت و آزادى از آتش جهنم.   به گزارش سرویس خانواده جام نیوز، در میان مشتی کاغذ، تاریخ بلند زندگی ‌ات را مرور می ‌کردم یا رسول‌ ال‍له! آمدم از اولین لحظه‌ ی دیدارت با خدیجه بنویسم. ناگهان چشمم به برگه‌ هائی افتاد که آخرین لحظات زندگی «خدیجه»ات را روایت می‌ کرد!
خواندم از لحظه ای که، خبر دادند نفس های «خدیجه»ات سنگین شده است. خودت را بی تاب به بستر خدیجه رساندی. «بستر» که چه عرض کنم. شنیده ام که وفات خدیجه ‌ی تو، در شعب ابی طالب بوده است. بهتر است بگویم در میان رمل- ‌های داغ شعب ابی طالب... . نهایتاً زیر سایبانی یا پناه برده به نیم‌چه چادری.
چشم‌های بی رمقش را به سوی تو خورشید، باز کرد.
- یا رسول ال‍له! مرا ببخش که «خدیجه» ی خوبی برای تو نبودم و در حقّت کوتاهی کردم.
و خواست جمله ‌ی دیگری بگوید اما خجالت کشید و اجازه خواست تا حرفش را از طریق فاطمه اش بگوید.
از بستر او فاصله گرفتی و این اولین بار بود که، سوز دوری خدیجه را با قطرات اشکت پاسخ می ‌دادی و نبودش را حس می- ‌کردی، با این که هنوز پیش تو بود! دقایقی بعد، فاطمه ‌ی پنج ساله آمد و پیغام مادرش را رساند.
خدیجه فقط از تو، لباس زمان نزول وحی ‌ات را خواسته بود که بعد از وفات به تنش کنی. اگرچه هنگام کفن، پارچه ای هم از آسمان رسید و تو هر دو را بر تنش نمودی.
وصیت دیگر خدیجه امّا، جگر تو را سوخته بود:
- یا رسول الله، مواظب فاطمه ام باش. نکند صدای کسی بر فاطمه ام بلند شود. نکند دستی به صورت فاطمه ام دراز شود. نکند فاطمه ام را بزنند... .
عشق تو، او را هم اسیر کرد و هم سیر کرد! امّا نه با گوشت شتران سرخ موی یمن، بل‌که با سنگ‌های داغ شعب ابی‌طالب که از گرسنگی، آن‌ها را به شکمش می‌بست. خوشا به حال خدیجه که آن نور را در وجود مقدست دید و خود را فدایت نمود   چقدر زود گذشت این بیست و پنج سال!
چشم به هم زدنی گذشت آن روز که اسطوره ‌ی صبر زندگی تو ـ یارسول الله ـ برای تنها بار، صبرش تمام شد. مجلس خواستگاری و جمع چهل نفره ی بزرگان قریش و عموهای صاحب نامش را ندیده گرفت. پرده را کنار زد و «ورقه بن نوفلِ» بزرگ را که در محضرت به لکنت افتاده بود مورد خطاب قرار داد:
- عموجان! تو برای سخن گفتن، سزاوارتری امّا آرام باش! بگذار من حرف بزنم. بگذار بگویم که در این دل، چه خبر است! بگذار بگویم که محمد با این دل، چه کرده است!
و رو به صورت مبارکِ گداخته‌ ی تو نمود که: «یا محمد! من تمام وجود خودم را به تو تزویج کردم. تمام وجود من، هبه ای برای توست. مهریه ام را هم خودم می ‌دهم. دیگر تأمل بس است! اینک، این خدیجه است که رو به تو ایستاده است.»
و صدای بزرگ عموها در آمد که: «از کی، زن‌ها مهریه ‌ی خود را می دهند؟!»
و عموی بزرگ‌وارت ابوطالب، به تندی جواب داد که: «هرگاه شوهرشان محمد بن‌ عبدالله باشد! امّا اگر مثل شما اعراب باشند؛ زن‌ها، بالاترین مهریه ‌ها را خواهند خواست!»
آن روز، وقتی می‌ خواستی همراه بقیه، از خانه اش بیرون بروی؛ دوباره به دنبالت دوید که: «یا محمد کجا می‌ روی؟! این خانه از امروز، خانه‌ ی توست و این خدیجه، خدیجه ‌ی توست؛ هر وقت که بخواهی.»
ماجرای ازدواج پیامبراکرم(ص) و حضرت خدیجه(س) و این گونه، خدیجه افتخار عشق تو را پیدا فرمود!
آن طور که یادش رفت روزی خانه‌ هائی عظیم، با حریر‌های هندی و پرده های زربفت ایرانی داشته است. آن قدر که یادش رفت هشتاد هزار شتر، مال التجاره اش را به دوش می ‌کشیدند.
عشق تو، او را هم اسیر کرد و هم سیر کرد! امّا نه با گوشت شتران سرخ موی یمن، بلکه با سنگ‌های داغ شعب ابی‌طالب که از گرسنگی، آن‌ها را به شکمش می‌بست. خوشا به حال خدیجه که آن نور را در وجود مقدست دید و خود را فدایت نمود.
این سال‌ها، هر وقت دلت می‌گرفت، جایی گوشه‌ای می‌نشستی. همه از تو روی گردانده بودند که یتیم بنی سعد، ـ خدیجه مهربانت ـ کنار تو یتیم قریش، می نشست و با تو هم‌کلام می شد. و این مه‌روی عرب، آن‌قدر با تو می‌گفت و می‌خندید و دل‌داریت می‌داد که همه‌ی غصه ها را فراموش می‌کردی:
- محمد! وقتی برای تجارت با اموالم به شام می‌رفتی؛ من محو لکّه ابری شده بودم که بالای سرت با تو حرکت می‌کرد. محمد! من خواب دیدم که خورشید به خانه ام فرود آمد و عمویم این طور تعبیر کرد که نور رسالت تو، به این خانه فرود خواهد آمد. خیلی‌ها منتظر دیدار تو بوده اند و از نور مقدّست برایم گفته اند.
این بیست و پنج سال گذشت ـ یا رسول ال‍له ـ ولی خیلی سخت گذشت.
به خدیجه ات خبر دادند که روی کوه صفا و مروه، وقتی سه بار رسالت خود را معرفی فرموده‌ای؛ ابوجهل‌ها سنگت زده اند. به کوه ابوقبیس دویده ای، باز هم سنگت زده اند. سراسیمه غذائی برداشت و با علی در دل کوه، پِی ات دوید. اشک‌های آن روز او را ملائکه هم تاب نیاوردند و جبریل نازل شد که: «یا رسول ال‍له، سلام خدا را به خدیجه برسان و بگو گریه نکند. که ملائک آسمان امروز با او گریسته‌اند.» ـ عجب شباهتی است بین اشک های خدیجه با اشک های فرزندان فاطمه  علیهم السلام ـ !
حتی وقتی فهمیدند که خدیجه سلام‌ال‍له‌علیها، بدن رنجورت را به‌خانه رسانده است؛ پشت در خانه جمع شدند و درِ خانه را هم سنگ‌باران کردند.
خدیجه بیرون دوید و داد زد: «آیا از سنگ‌باران كردن خانه زنى كه نجیب‏ترین قوم شماست، شرم ندارید؟ زنی که زمان جاهلیت، خودتان او را «طاهره» و «اُمّ الأیتام» خطاب می کردید!
و سرها به زیر افتاد و جمعیّت پراكنده شد و او، براى مداوایت به خانه بازگشت. و تو، این‌جا، سلام خدا را به او رساندی و او فرمود: «إنّ ال‍له هو السّلام و مِنه السّلام و على جبرئیل السّلام و علیك یا رسول‏ ال‍له السّلام و بركاته.»
از بستر او فاصله گرفتی و این اولین بار بود که، سوز دوری خدیجه را با قطرات اشکت پاسخ می ‌دادی و نبودش را حس می- ‌کردی، با این که هنوز پیش تو بود! دقایقی بعد، فاطمه ‌ی پنج ساله آمد و پیغام مادرش را رساند. خدیجه فقط از تو، لباس زمان نزول وحی ‌ات را خواسته بود که بعد از وفات به تنش کنی   بار دیگر وقتی منادی، بالای بلندی صدا زد که خدیجه، همه اموالش را به تو ـ یارسول ال‍له ـ بخشیده است، همه زنان قوم، ریشخندش کردند و حسادت وار طعنه اش زدند. او همه زن‌ها را جمع کرد و تا توانست از شایستگی‌هایت گفت. اما، به خرجشان نرفت که نرفت. «و مَن لَم یَجعلِ الل‍هُ لَه نوراً فَما لَه مِن نور ».
آن روز، او هم مثل تو تنها شد «یا رسول ال‍له»!
حتّی، زندگی یکی از دخترانش را هم از هم پاشیدند و به طلاق کشاندند، حتی موقع ولادت فاطمه سلام‌ال‍له‌علیها هم یاریش نکردند، ولی او، کوه‌وار و استوار ایستاد.
یک بار، وقتی نام خدیجه‌ات بر زبان زنان خانه افتاد؛ به پاس عظمتش گریستی. صدای عایشه در آمد که: «یا رسول الل‍ه، چرا برای پیرزنی از بنی سعد گریه می کنی؟ خدا بهتر از او به تو داده است.» ناگهان صدایت را بلند کردی: «وای بر تو! خدیجه زنی بود که وقتی همه مرا تنها گذاشتید، او به سمتم آمد. وقتی همه گریختید، او مهربانی کرد و وقتی همه تکذیب کردید، او ایمان آورد!»
و اینک، این بدن خدیجه است که به رویش آب می ریزی. قبل از دفن خدیجه، خودت میخواهی وارد قبر شوی و قدری جایش دراز بکشی.
همان طور که داخل قبر خدیجه خوابیده ای ـ یا رسول الل‍ه ـ تمام زندگی اش، لحظه ای برایت مرور می‌شود.
که در خانه می چرخید و برایت این شعر را می‌خواند:
                            فَلَو أنّنی أمشَیـــتُ فی کُلِّ نِعمَه                         و دامَت لِیَ الدُّنیا و مُلکُ الأکاسِرَه
                             فَما سُوِیَت عِندی جَناح بَعوضَهٍ                            إذا لَـم  یکُن عَیـــنِی لِعَیناکَ ناظِره
اگر همه نعمت‌های دنیا، زیر پایم باشد. اگر اموال و سلطنت پادشاهان، مال من باشد.
به اندازه‌ی بال پشه‌ای برایم ارزش ندارد؛ اگر چشمم به چشمانت دوخته نشود.   تبیان /2021



۰۶/۰۴/۱۳۹۴ - ۱۶:۰۰




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 18]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن