واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: با تو ميگويم اي مراد ديرين
نياي بزرگوار، درتاريخ معاصر زياد درباره تو سخن رفته است، من نيز فراوان دربارهات گفته و نوشتهام، اما هنوز از تو گفتنيها دارم!
نویسنده : دكتر علي مدرسي
حكايت غمانگيز كساني كه آنان را در دامن محبتآفرينت پرورش دادي و شكايتنامههايي كه از جور زمان در كولهبارم نهادهاند تا به پيشگاهت تقديم كنم! اي روح پاك آسماني! 10 سال در بيغوله خواف هدف نيزه نگاه پلشت و آلوده دژخيمان بودن و همچنان استوار و يكدل ماندن كار اولياءالله است و تو كه بعثتي اينچنين داشتي، حتي براي آنان كه مدعي اين راه بودند ناشناخته ماندي و چه زود فراموشت كردند! حق هم داشتند چه دنياي بلعندهاي آنان را بلعيده بود كه بنده درم بودند نه رهگذر راه آزادگي و كرم! مدرسا! هر زمان كه ديو سياهي از خونين گريبان افق سر ميكشد و زيبايي و جلوه جهان هستي را در كام خود گم ميكند، خورشيد تابنده وجودت را ميجويم كه يك تنه بر سپاه ظلمت يورش برد و راه گمشدگان وادي جهل و ناآگاهي را فروزان و روشن ساخت تا راه ديار خود را بازجويند و حرارت و حركت زندگي را از سر گيرند. آنگاه كه قلم زرين ملكه آسمان بر صفحه سينه دنياي شبزده آيت نور مينگارد و صلاي آزادي و از خود گذشتن سر ميدهد، روح فاتح تو را مينگرم كه در ميان خيل فرشتگان همچنان پيشتاز اين ميدان هستي و تاريخ را با نام خود ميآرايي و بدان جان تازه ميبخشي، تو خون گرم حياتي كه در شريان اندام تاريخ ميجوشد. زندگي و مرگ تو پلي به استحكام فلك از بيابان نينوا تا ديار ايران است، پلي كه دوازده قرن فرصت ميخواهد كه رهگذر دريادلي از آن بگذرد و به ديار بهشتگونهات برسد. و من اي مراد ديرين و اي بزرگ پدر توانايم! سپاسگزار روح ملكوتي تو هستم كه پذيراي دل غمزدهام شدي و به نوايم گوش فرادادي و همرازم شدي و اكنون كه پس از سالهاي سياه فراق، تو را يافته و در كنار اندام اثيري تو دست بر زانوي ادب نشستهام و بر سنگلوحهاي كه شايد قالب استخواني تو در زير آن آرميده باشد سر نهادهام، چهره از غبار راه با زلال اشك ميشويم و سلام عزيزترين فرزندت را به تو ميرسان م كه فرسنگها دور از تو در حسرت و آرزوي ديدارت تن به درياي سرد خاك سپرد تا جوهر وجودش در آغوشت جاي گيرد و چه روزها و شبهايي كه ناله و زاريات را نظاره ميكردم. چه يكسان بود زندگي او با زندگاني جدهاش، دخت گرامي پيامبر(ص) فاطمه(س) و آنگاه كه دستان خونآلود دژخيم بيداد، وجود عزيزت را از فرا سر عزيزانت درربود و در بند دژ هراسانگيز خودكامگي به زنجير كشيد، هيچكس يادي از فرزندان به غم نشستهات نكرد، دشمنان آنان را تحقير و شماتت كردند و دوستان روي گرداندند. داستان غربت و تنهايي آنان را بايد از زبان شبهاي تبآلود و توفانزده خواف و كاشمر شنيد يا از نگاه درخشان تو در لحظاتي كه سياهكاران اهريمن خصلت زهر در جام افطارت ريختند و مقدس ناي خروشانت را بربستند تا فرشته آزادي را در قفس سينه عشقآفرينت محبوس كنند. ... حالا لب فروبندم يا باز هم آتش دل را در قالب كلمات فروريزم؟ بگذار نوا سر دهم كه ميدانم و اطمينان دارم هر پدربزرگي سخنان فرزندزاده تازه زبان گشودهاش را دوست دارد، بهويژه اگر زنجير زندان را گسسته بيند. عظمت تو چنان است كه ميبينم ديروز، امروز و فردا، مدرسدوستان و نه مدرسشناسان، با اهدافي به پراكندگي ستارگان، مدرسي را ميستايند كه در پندار خويش دارند، مدرس هر كدام از آنان، مدرس محبوب و قهرماني است كه براي دل خود برگزيدهاند و با مدرس واقعي كه فاتح ميدان تاريخ عظمت و اقتدار انسانهاست، فاصلهاي بسيار دارد. اكنون اي مدرس وجود من، در اوراق صحيفهاي كه به دوستدارانت تقديم داشتهام، ارادتمندانت فارغ از پيوندهاي دنيوي، با ياد نازنين وجود آسمانيات قلم زدهاند، مرا نيز سخني است كه از مرشد و رهبري كه در نهايت شكوه و جلال در سراي قلبم نشسته است، بيان داشتهام. ممكن است مدرس محبوب و بيهمتاي من با مدرس دل و انديشه شما اي خواننده اين مقال، تفاوت آشكاري داشته باشد، لذا چشم دارم مرا ببخشاييد و به خاطر آن پوزشم را پذيرا باشيد كه مدرس نهتنها برايم بزرگ پدري محبوب است، بلكه او را مرشد، مراد و اسطوره زندگي انسانها ميدانم و همواره مدرس عشقآفرين را در پهنه دشت خشكيده و سوخته تاريخ، چون جوشان چشمه زلالي به عظمت همه اقيانوسها جاري ميبينم كه در مسير جاوداني خويش به سوي ابديت روان است تا به تشنگان آزادي و عاشقان الهي زندگي و حيات بخشد. اگر ميپنداريد گناه از چشم من است كه مدرس را فروغ ابديت و جلوه عشق و حقيقت ميبيند، بيپروا ميگويم شما نيز چشم خود را با اين گناه، روشني و بينايي بخشيد. اكنون اي خورشيد تابنده تاريخ! از پيشگاه عظمت و بزرگواريات اجازه ميخواهم تا مسير زندگيات را با نوسان قلم تصوير كنم و بيش از سه ربع قرن بعد از تو، نقشپرداز راهي باشم كه تو پيمودهاي و از دروازههاي تاريخ گذشته به ابديت پيوستي. عظمت وجود و شخصيت افتخارآفرينت، اقيانوسي است كه در قالب كلمات نميگنجد، ولي خود اين مقال مانند شعاع باريكي است كه از روزنهاي به تنگي چشم موري ضعيف در كلبهاي تاريك و شبگون تابيدن گرفته باشد و ساكنان زمان گم كرده آن فضاي ظلمتزده را به وجود فروزنده خورشيدي گواهي دهد تا به تلاش و حركتشان وادارد، شايد كه حصار تيرگي را بشكافند و خود را به نور و روشنايي برسانند. مدرس امام و رهبر چنين راهي است. آنجا كه مدرس را نه در ميان اوراق تاريخ، بلكه در آينه دل فرزندان، نوادگان و ارادتمندانش ديدهام، در انتهاي اين مقال فصلي جداگانه گشودم و از تاريخ زنده و گوياي زندگي مدرس، فرزند آزادهاش، زندهياد دكتر سيدعبدالباقي مدرس بهرهها گرفتهام كه در اين راه همسفر و راهنمايم بودند، آنچه نوشتهام از زبان او و به رشته تحرير درآوردنش از من و آنجا كه شرح كوتاهي بر فلسفه سياسي موازنه عدمي و وجودي مدرس آمده است از مدارك و مآخذ بسياري بهره گرفتهام كه در انتها آورده شده است. اميد آنكه مقبول و مفيد افتد.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۱۸ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۵:۵۴
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 102]